پاسخ به:الهی نامه عطار
که بعد از توبه چون با هم رسیدند
ز فردوس آمده کُنجی گزیدند
یکی بچّه بَدش خنّاس نام او
بحوا دادش و برداشت گام او
چوآدم آمد و آن بچه را دید
ز حوا خشمگین شد زو بپرسید
که او را از چه پذرفتی ز ابلیس
بکشت آن بچه را و پاره کردش
بصحرا برد و پس آواره کردش
چو آدم شد دگر ره آمد ابلیس
بخواند آن بچهٔ خود را بتلبیس
چو زنده گشت زاری کرد بسیار
چو رفت ابلیس و آدم آمد آنجا
بدید آن بچهٔ او را هم آنجا
که خواهی سوختن ما را دگر بار
بکشت آن بچه و آتش برافروخت
وزان پس بر سر آن آتشش سوخت
دگر بار آمد ابلیس سیه روی
بخواند آن بچهٔ خود را زهر سوی
درآمد جملهٔ خاکستر از راه
بهم پیوسته شد آن بچه آنگاه
چو شد زنده بسی سوگند دادش
که بپذیر و مده دیگر ببادش
چو بازآیم برم زین جایگاهش
بگفت این و برفت و آدم آمد
ملامت کرد حوا را ز سر باز
که از سر در شدی با دیو دمساز
چه میسازد برای ما دگر بار
بگفت این و بکشت آن بچه را باز
پس آنگه قلیهٔ زو کرد آغاز
بخورد آن قلیه با حوا بهم خوش
وزانجا شد بکاری دل پُر آتش
دگر بار آمد ابلیس لعین باز
بخواند آن بچّهٔ خود را بآواز
چو واقف گشت خنّاس از خطابش
چو آوازش شنید ابلیسِ مکّار
مرا گفتا میسّر شد همه کار
مرا مقصود این بودست ما دام
چو خود را در درون او فکندم
گهی در سینهٔ مردم ز خنّاس
نهم صد دام رُسوائی زوسواس
برانگیزم شوم در رگ چو خونش
گهی از بهر طاعت خوانمش خاص
وزان طاعت ریا خواهم نه اخلاص
که مردم را برم از راه بیرون
چو شیطان در درونت رخت بنهاد
ترا در جادوئی همت قوی کرد
که تا جانت هوای جادوئی کرد
اگر شیطان چنین ره زن نبودی
چنین سلطان مرد و زن نبودی
در افکندست خلقی را بغم در
بهر کُنجی دلی در خواب کرده
ترا ره میزند وز درد این کار
چوابرت چشم ازان گشتست خون بار
گر آدم را که در یک دانه نگریست
به سیصد سال میبایست بگریست
ببین کابلیس را در لعن و در رشک
ز دیده چند باید ریختن اشک
شنبه 11 اردیبهشت 1395 12:28 AM
تشکرات از این پست