پاسخ به:الهی نامه عطار
زُبَیده را ز هارون یک پسر بود
که در خلوت ز عالم بیخبر بود
برون نگذاشتی مادر ز ایوانش
که زیر پرده میپرورد چون جانش
چو قوّت یافت عقل بی قیاسش
بمادر گفت عالم این سرایست
و یا بیرون این بسیار جایست؟
جز این جائی اگر هست آشکاره
دل مادر بسوخت الحق برو سخت
بدو گفت ای گرامی و نکوبخت
ز قصر این لحظه بیرونت فرستم
غلامی و دو خادم کرد درخواست
برون بُردند تنها آن پسر را
که تا بگشاد بر عالم نظر را
قضا را دید تابوتی که در راه
همه در گریه و زاری بمانده
ز گریه در جگرخواری بمانده
که مردن بر همه خلقست لازم؟
جوابش داد کان جسمی که جان یافت
ز دست مرگ نتواند امان یافت
پسر گفتا چنین کاریم در پیش
چرا جانم نترسد سخت بر خویش
چو سنگ از مرگ خواهد گشت چون موم
بباید کرد زود این حال معلوم
چو شیر مرگ را بر وی کمین بود
نشاط و دلخوشی بر وی سرآمد
همه شب مینخفت از هیبت مرگ
شکسته شاخ میلرزید چون برگ
طلب میکرد هارون هر زمانش
نمییافت از کسی نام و نشانش
چنین گفت آنکه مردی پاک دل بود
که وقتی در سرایم کارِ گِل بود
ز خانه چون برون رفتم ببازار
نهاده تیشه و زنبیل در پیش
شده واله نه با خویش و نه بیخویش
بدو گفتم توانی کار گِل کرد؟
توانم گفت امّا نه بدِل کرد
بدو گفتم مرا شاید تو برخیز
چنین گفت آن جوانمرد بپرهیز
که من شنبه کنم کار و دگر نه
مرا خواهی همین روز و اگر نه
به «سبتی» زین سبب شد نام بردار
دو مَرده کارِ من کرد آن یگانه
شدم در هفتهٔ دیگر به بازار
همیشه در فلان ویرانه باشد
شدم او را در آن ویرانه دیدم
بدو گفتم که چون بیمار و زاری
که کس را می نهبینم بر تودلسوز
اجابت مینکرد، القصّه برخاست
برای من بجای آورد درخواست
چو آمد در وثاق من چنان شد
کزان سان ناتوان خود کی توان شد
جهانی درد مُجرَی گشت در وی
مرا گفتا سه حاجت دارم ای دوست
برون میباید آمد با تو از پوست
بدو گفتم که هر حاجت که خواهی
بمن گفت آن زمان کم جان برآید
ز قعر چاه این زندان برآید
درافکن پس بکش بر چار سویم
بگو کین کار کار اهل دینست
جزای مَن عَصَی الجبار اینست
چنین هم سرنگون هم خوار باشد
کفن زین ساز و با این نه بخاکم
که با این طاعت بسیار کردم
سیُم این مصحفم بستان و بشناس
که هارون این حمایل کرده بودی
ز چشم دیگران در پرده بودی
بر هارون بر این مصحف ببغداد
بدو گوی آنکه این مصحف بمن داد
سلامت گفت و گفتا گوش میدار
که در غفلت نمیری همچو من زار
که من در غفلت و پندار مردم
بگفت این و بکرد آهی و جان داد
عفاالله جز چنین جان چون توان داد
بدل گفتم که میباید رسن خواست
که حالی آن وصیّت راکنم راست
یکی هاتف زبان بگشاد ناگاه
که ای از جهلِ محض افتاده از راه
نداری شرم تو از جهلِ بسیار
کنی با دوستان ما چنین کار؟
که چون چنبر نهادش چرخ گردن
چه میخواهی ازین غم کُشتهٔ راه
فَلَا تَحزَن فَاِنّا قَد غَفَرنَاه
چو بشنیدم من آن آوازِ عالی
ز هیبت شد دو دستم سُست حالی
بدل گفتم که ای غافل بپرهیز
چه جای این رسن بازیست، برخیز
شدم یارانِ خود را پیش خواندم
سخن از حالِ آن درویش راندم
همه جمع آمدند و با دلی پاک
گلیمش را کفن کردند در خاک
چو فارغ گشتم از کار جوان من
گرفتم مصحف و گشتم روان من
که تا هارون پدیدار آمد از راه
نمودم مصحف و بستد ز من شاد
مرا گفتا چه کس این مصحفت داد
بسی بگریست تا شد هوش از وی
چو بنشست اندکی آن جوش از وی
مرا گفتا کجاست آن سروِ آزاد
بدو گفتم که سلطان را بقا باد
چو این بشنید بخروشید بسیار
برفت از هوش آن داننده هشیار
نه چندان ریخت اشک و کرد فریاد
که آن هرگز کسی را خود بوَد یاد
نگه میداشت از هر سو سپاهش
پس آنگه گفت آن ساعت که جان داد
چه گفت از من ترا و چه نشان داد
بدو گفتم که آن ساعت چنین گفت
که باید با امیرالمؤمنین گفت
کزین شاهی مشو زنهار مغرور
سخن بشنو ازین درویش مزدور
در آن کن جهد کز من پند گیری
که گر مردار میری ای یگانه
که دنیا پردهٔ جان تو باشد
ولی دین شمع ایمان تو باشد
همه بر تو نشنید چون بمیری
تو مردی نازکی پرورده در ناز
کنون من گفتم و رفتم تو مپسند
که ننیوشی چنین وقتی چنین پند
ز سر در درد هارون تازهتر شد
ز حیرت هر دم از نوعی دگر شد
بآخر با وثاقش برد با خویش
که تا بنشست پیش پرده درویش
زُبَیده در پس آن پرده آمد
که تا پیشش حکایت کرده آمد
چنین گفت او که چون آنجا رسیدم
که در خاکش فکندم میکشیدم
چو دریا زان زنان برخاست جوشی
زُبَیده گفت ای فریادم از تو
خدا بستاند آخر دادم از تو
نترسیدی که بر روی او فکندی؟
دریغا نورِ چشم و شمعِ جانم
چو بادی عزمِ ره ناگاه کردی
که ماندی همچو گنجی در زمینم
چه گویم، گورش القصّه نشان خواست
بزینت مشهدی کرد آن زمان راست
خبر گوینده را بسیار زر داد
ولی هارونش از زن بیشتر داد
کنون این رفت اگر داری دگرگوی
چه خواهی کرد ملکی را که ناکام
چرا در کلبهٔ بنشستهٔ راست
کزو ناکام بر میبایدت خاست
چرا معشوقهٔ خواهی که پیوست
که یک جَو زان نخواهی خورد هرگز
وگر در ملک هارونی پسر باش
شنبه 11 اردیبهشت 1395 12:58 AM
تشکرات از این پست