پاسخ به:شاهنامه فردوسی
وزان جایگه شد سوی جنگ کرم
پراگنده لشکر چو شد همگروه
چنین گفت پس شاه با پهلوان
که ایدر همی باش روشنروان
شب و روز کرده طلایه به پای
همان دیدهبان دار و هم پاسبان
نگهبان لشکر به روز و شبان
اگر دیدهبان دود بیند به روز
شب آتش چو خورشید گیتی فروز
بدانید کامد به سر کار کرم
گذشت اختر و روز بازار کرم
گزین کرد زان مهتران هفت مرد
هرآنکس که بودی همآواز اوی
بسی گوهر از گنج بگزید نیز
ز دیبا و دینار و هرگونه چیز
دو صندوق پر سرب و ارزیز کرد
یکی دیگ رویین به بار اندرون
که استاد بود او به کار اندرون
چو از بردنی جامهها کرد راست
ز سالار آخر خری ده بخواست
چو خربندگان جامههای گلیم
بپوشید و بارش همه زر و سیم
همی شد خلیدهدل و راهجوی
از آن انجمن برد با خویشتن
که هم دوست بودند و هم رایزن
دژ و باره و شهر از دور دید
نگه کرد یک تن به آواز گفت
که صندوق را چیست اندر نهفت
که هرگونهای چیز دارم به بار
ز پیرایه و جامه و سیم و زر
ز دینار و دیبا و در و گهر
به رنج اندرون بی تنآسانیم
بسی خواسته کردم از بخت کرم
که از بخت او کار من گشت راست
چو آن بار او راند اندر حصار
ببخشید چیزی که بد زو گزیر
بگسترد و برخاست چون بندگان
ز صندوق بگشاد و بند و کلید
هرانکس که زی کرم بردی خورش
ز شیر و برنج آنچ بد پرورش
که نوبت بدش جای مستی ندید
چو بشنید بر پای جست اردشیر
که با من فراوان برنجست و شیر
به دستوری سرپرستان سه روز
مر او را بخوردن منم دلفروز
مگر من شوم در جهان شهرهای
مرا باشد از اخترش بهرهای
شما می گسارید با من سه روز
چهارم چو خورشید گیتی فروز
سر طاق برتر ز ایوان و کاخ
پرستنده بنشست با می به چنگ
بخوردند می چند و مستان شدند
چو از جام می سست شدشان زبان
بیاورد ارزیز و رویین لوید
چو آن کرم را بود گاه خورش
برانسان که از پیش خوردی برنج
به کنده درون کرم شد ناتوان
که لرزان شد آن کنده و بوم اوی
بشد با جوانان چو باد اردشیر
ابا گرز و شمشیر و گوپال و تیر
پرستندگان را که بودند مست
یکی زنده از تیغ ایشان نجست
برانگیخت از بام دژ تیره دود
دوان دیدهبان شد بر شهرگیر
که پیروزگر گشت شاه اردشیر
یک شنبه 12 اردیبهشت 1395 4:05 PM
تشکرات از این پست