پاسخ به:شاهنامه فردوسی
ترا دانش و دین رهاند درست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند
دل از تیرگیها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
که خورشید بعد از رسولان مه
پس از هر دوان بود عثمان گزین
که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم در ست
درست این سخن قول پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین
کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم بستهٔ یکدگر راست راه
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
کرانه نه پیدا و بن ناپدید
کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی
همان چشمهٔ شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای
چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم
ترا دشمن اندر جهان خود دلست
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی
جمعه 10 اردیبهشت 1395 8:27 PM
تشکرات از این پست