0

غزلیات ابن حسام خوسفی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

دلا چو شیوه ی رندی نمی رود از پیش

بجوی گنج سلامت ز کُنج خانه ی خویش

چه شکوه ها که ندارم ز دست نوش لبان

که نوش می ندهند و همی زنندم نیش

چو خار نیزه شد این دشمنان طعنه گذار

چو گل دو رویه شد این دوستان دشمن کیش

به زیر خرقه چه زنّارها که پنهان است

فغان ز شیوه ی این صوفیان نا درویش

جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم

روا مدار فشاندن نمک مرا بر ریش

طریق اگر به سیاهی است گر به آب حیات

خیال زلف و لبت می روند پیشاپیش

تصوری که به وصل تو دارد ابن حسام

برون نمی رودش زین دل محال اندیش

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

به وقت گل چو به کف برنهی شراب رحیق

بنوش جام مروّق به یاد لعل رفیق

بیار ساقی گلرخ می خمار شکن

به بوی مشک و صفای گلاب و رنگ عقیق

صفای دل می صافیست بار ها گفتم

ولی چه سود که صوفی نمی کند تصدیق

مجاز،قنطره ی راه اهل تحقیق است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

چو یاد لعل تو در خاطرم خطور کند

به نکته خون بچکاند دلم به فکر دقیق

اسیر چاه زنخدان تست یوسف دل

مگر که زلف تواش برکند ز چاه عمیق

به یاد چشم تو چندان گریست ابن حسام

که گشت مردم چشمش در آب دیده غریق

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

چو خاک تا نشود تخته ی من اندر خاک

ز لوح سینه نگردد رقوم عشق تو پاک

ز سوز سینه خبر می دهد به غمّازی

سرشک سرخ و رخ زرد و دیده ی نمناک

متاب رشته ی زلفت ز ما درین گرداب

که میل کشتی ما می کند نهنگ هلاک

چه غم ز طعنه ی دشمن اگر تو باشی دوست

که نیش همدم نوش است و زهر با تریاک

به زهر می کشدم عقل مفسد ابن حسام

خیال فاسدش از سر ببر به شیره ی تاک

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

بی تو حرامست تماشای باغ

با تو مرا از همه عالم فراغ

ای رخ تو شمع شب افروز من

خوش بنشین تا بنشیند چراغ

شیفته را به ز مُفَرِّح بود

بوی سر زلف تو اندر دماغ

ما به می لعل لبت قانعیم

ساقی مجلس بنه از کف ایاغ

در جگر غنچه ز درد تو خون

بر دل لاله ز جفای تو داغ

سر مکش از گفته ی ابن حسام

از تو پذیرفتن و از ما بلاغ

نکته مگو تا نبود نکته دار

کس ندهد طعمه ی طوطی به زاغ

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

غمزه ی تیز ترا سینه ی من شد هدف

خون دلم گو بریز اینت مرا صد شرف

در صف تو عاشقان جامه به خون شسته اند

تا که شود در میان یا که رود پیش صف

دل به کمند تو باز بسته از آن شد که هست

سایه ی موی ترا نور خدا در کنف

غرقه ی بحر عمیق از پی دُردانه ایم

یا برود سر ز دست یا گهر آید به کف

عمر که بی یاد دوست می گذرد عمر نیست

تا نکنی عمر من عمر گرامی تلف

جان ودل عارفان صید کمند تواند

کی بود آخر ترا میل به صید عجف

فتنه نشان می دهند رو به طلب شحنه ای

فتنه نشان تو بس شحنه ی دشت نجف

ابن حسام این سخن وسع بیان تو نیست

اَلهَمَنی مُلهَمٌ عَرَّفَنی مَن عَرف

لؤلؤ نظم خوشاب زاده ی طبع من است

دُرّ گرانمایه را پاک بباید صدف

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال

به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال

تصوری به صبوری خیال می بندم

زهی تصور باطل زهی خیال محال

به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست

مگر به حال خود آید دل پریشان حال

مرا چه سود که دامن ز آب در چینم

که هست دامن من ز آب دیده مالامال

کبوتر حرم صدر سینه یعنی دل

به دام زلف تو آمد به میل دانه ی خال

مرا که صاحب حالم به معرفت بشناس

چرا که معرفه باید به واجبی ذوالحال

درون روزنه ی جان چو آفتاب بتاب

که در هوای تو سر گشته ایم ذره مثال

کمال حسن تو چون برق لُمعه ای بنمود

بسوخت ابن حسام از تجلّیات جمال

مرا رسد که کنم دعوی کمال سخن

از آن جهت که رسانم سخن به حدّ کمال

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای ملک طراوت به تو زیبنده ولایق

روی تو و گلبرگ طری هر دو مطابق

از طرّه ی تو بوی برد عنبر سارا

وز چهره ی تو رنگ برد برگ شقایق

وصف سر مویی ز میان تو نکردیم

چندانکه نمودیم بسی فکر دقایق

هر تیر که ابروی کمان تو بپیوست

بگشای و بزن بر هدف سینه ی عاشق

زاهد که جز ابروی تو اش قبله ی رازیست

بیچاره نکرده است یکی سجده ی لایق

خواهی که کنی دست بکش در کمر دوست

ای دوست بکش دست تعلُّق ز علایق

تا رنج تو اندر طلب راه مجاز است

کی راه دخندت به سر گنج حقایق

درد دلم از پیر خرابات بپرسید

زیرا که طبیب است درین مسئله حاذق

گر ابن حسامت به سر کوی مغان خواند

تا سر نکشی از سخن مرشد صادق

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

الا یا ساقی البَزم الحَقیق

أدر کأسأ دهاقاً من رحیق

شرابٌ سائقٌ للشاربینا

تشابه لونها لون العقیق

وفکُر خیال لعلکَ لی دقیقً

دقیقُ الفکر فی فکر الدّقیق

مرادک واسعً فاطلب تَجدها

فإنَّ الکسل آتٍ باالمضیق

مشاهدهُ الحبیب مجاهدات

وصالُ الحلِّ فی فجٍ عمیق

عقیقی لیس فی الدنیا عتیق

فمالی لا اری فیها عنیق

رفیقی تطلب الدُّنیا و رفقاً

و لیس لها التَّرفق باالرَّفیق

تأملها و لا منها تألم

و کن فیها کأبناء الطَّریق

رجال ٌ أذ رؤا دنیا دَنیّا

تأمل کیف قنعوا بالسَّویق

فحاذر مکرها یابن الحسام

وکالحسَّان و واثقٌ بالوثیق

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

حریف دلکش خوش طبع و ساقی گلرنگ

شراب و شاهد و شمع و شب و چغانه و چنگ

هوای معتدل نو بهار و موصم گل

طراوت چمن دلفریب و دلبر شنگ

نوای نغمه ی عشّاق و ساز پرده ی راست

مده به رغم مخالف چو می توان از چنگ

به صلح کوش که با روزگار عربده جوی

بسی به عربده رفتیم و بر نیامد جنگ

دلم چو شیشه شد و روزگار سنگین دل

کدام شیشه که نشکست روزگار به سنگ

غمت که جای نمی یافت در جهان فراخ

چگونه جای دهم در فضای سینه ی تنگ

گر آه غالیه گونم در آسمان گیرد

عذار آیینه ی اختران بگیرد زنگ

به وصل خویش برآر آرزوی ابن حسام

شتاب عمر گرانمایه بین چه جای درنگ

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

رخ زرد از آن روی شویم به اشک

که تا آبرویی بجویم به اشک

از آن مرد خواهم بر آن خاک کوی

که باشد کند شستو شویم به اشک

چو بر کشته ی خویشتن بگذری

بر آور یکی آرزویم به اشک

عبیری برآموی بر من به موی

گلابی بر افشان به رویم به اشک

بر آنم که بر ره نمانم غبار

که سقّای آن خاک کویم به اشک

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو ما را بلای دل

چون من که دیده ای که بود مبتلای دل

از دست دیده کار دل من به جان رسید

ای دیده ای که چه کردی به جای دل

خون دلم بریخت خیال لب تو دوش

آه از لب توام ندهد خونبهای دل

دل آرزوی لعل تو دارد به بوسه ای

گر وایه ی دلم نرسد از تو وای دل

دوش اندرون غنچه ی دلتنگ خون گرفت

از بس که گفت بلبلش از ماجرای دل

آیا کجا معالجه ی درد دل کنند

کانجا من از طبیب بپرسم دوای دل

ابن حسام مخزن گنج قناعت است

از لطف دوست کلبه ی احزان سرای دل

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع

بنشست شعاع نظر شمع مشعشع

خورشید ز رخسار تو در عین حجابست

تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع

واعظ فزع روز قیامت که بیان کرد

گر بخت جوان بادی و از عمر تمتع

خاک در آنم که به روبند حواری

هِجرانُکَ ذا مِن فَزع الاَکبَرِ افزَع

در ره به ادب باش وتواضع که به هر گام

خاک در او را به سر ریشه ی مقنع

زاهد نفس سوختگان سرد نباشد

فرقیست به زیر پی و تاجیست مرصّع

هان ابن حسام این دو نفس فرصت ایام

پرهیز که آتش نزنندت به مرقع

برخور ز جوانی و تمتُّع طلب از عمر

در یاب و مکن تکیه برین عمر مودّع

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل

ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل

در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن

ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل

اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی

ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل

ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ

رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل

من از شراب خجالت نمی برم ساقی

بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل

مقال ابن حسام ار به تربت حافظ

برند گردد ازین شعر همچو آب خجل

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

دل به ره باز نیامد به فسون وعّاظ

زان که چون خشم فسون خوان تواش نیست حفاظ

غمزه هر لحظه به خونریز دلم تیز مکن

قَد کَفانِی قَتَلتَنی زَمَراتِ الالحاظ

چشم خوش خواب تو شد راهزن بیداران

همچنان خواب خوشش باد و مبادش ایقاظ

گر تو نرمی کنی امروز و درشتی نکنی

لایضُرُّونک فی الحَشر شَدادُ و غَلاظ

شبه گر می طلبی بر سخن ابن حسام

اِنَّها خالیةُ عَن شُبهاتِ الاَلفاظ

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

بگریست ابر نیسان والوَرد قَد تبَسَّم

خامش چنین چرایی؟والطَّیر قَد ترنَّم

کردند خانه رنگین عینای مِن دمُوعی

از بس که اشک خونین قَد فاضَ مِنهُما دم

دل کی رسد به جانان والحُزن لیسَ فیهِ

دعوی کنی محبَّت والقلب غَیر مُغتَم

ای باد عنبرین بوی یا مرحبا مَجِیک

جانم ترا فدا باد جِئتَ خَیر مَقدم

دل خست غمزه ی او لابدَّ من شفاءٍ

مرهم طلب ز لعلش ای والشِّفاهُ مَرهم

صد چشمه آب در چشم والنَّار فی فؤادی

من غرق آتش و آب یا ویلَنا ترحَّم

بیمار درد عشقم هیهات لَم تَعُدنی

باری چو مرده باشم زرنی ولا تَلَوَّم

راه صفا نپویی هذا طریق جَورٍ

مهر و وفا نجویی انَّی اخاف تَندم

ابن حسام دارد فی العیَنِ عین جارٍ

ای نور چشم فانظُر الیهِ وارحَم

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:35 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها