0

غزلیات ابن حسام خوسفی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای روشنی دیده دعا می رسانمت

صد بندگی به دست صبا می رسانمت

احرام کعبه سر کوی تو بسته ام

وانگه تحیّتی به صفا می رسانمت

ای سرو ناز بر چمن باغ دل بمان

کز آب دیده نشو و نما می رسانمت

از آرزوی لعل تو خون می شود دلم

آخر نگفته ای که شفا می رسانمت

پنهان مدار ابن حسام از طبیب،درد

بر وعده ای که گفت دوا می رسانمت

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

دیدم نبشته از قلم مشکبار دوست

خطی سیه چو سنبل تر بر غذار دوست

بر صفحه حریر کشیده به مشک ناب

حرفی ز نوک خامه عنبر نگار دوست

صد جان من فدای تو پیک خجسته پی

کآورده ای به من خبری از دیار دوست

خوش باد وقت باد سحرگه که دم به دم

مشکین کند مشام ز بوی نثار دوست

چشم رمد رسیده من روشنی گرفت

زان توتیا که می رسد از رهگذار دوست

روی نیاز ما و در بی نیاز دوست

چشم امید ما و نثار غبار دوست

بلبل به انتظار که هنگام گل رسد

ابن حسام دلشده در انتظار دوست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

رسم وفا ز یار طلب می کنیم و نیست

وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست

از باغ روزگار گلی تازه بر مراد

بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست

جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار

در دو روزگار طلب می کنیم و نیست

بویی ز عطر طرّه عنبر فشان یار

از باد نوبهار طلب می کنیم و نیست

سروی به اعتدال قد خوش خرام یار

بر طرف جویبار طلب می کنیم و نیست

صد دیده را ز خاک درش چشم روشنی است

ما نیز از آن غبار طلب می کنیم و نیست

بسیار بارهاست که ابن حسام را

در کوی یار بار طلب می کنیم و نیست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست

شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست

چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سالها

بوده ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست

بر سر آنم که تا سر دارم از دستم دهد

بر ندارم سر ز خاک رهگذار کوی دوست

پهلو از پهلو نشینان زان جهت کردم تهی

تا مگر روزی توانم بود هم پهلوی دوست

راه دشوار ست و منزل دور و مقصد ناپدید

سالکی باید که ما را ره نماید سوی دوست

تا دگر مشک از خطای خود نیارد دم زدن

گو صبا بر باد ده یک حلقه از گیسوی دوست

هر کسی را قبله از سویی و روی از جانبی است

قبله ابن حسام از جانب ابروی دوست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ما را به کوی وحدت تا با تو آشنائیست

از خاک آستانت در دیده روشنائیست

هم بی تو مستمندیم هم با تو دردمندیم

این عقد مشکل آمد وقت گره گشائیست

با محنت فراقت در انتظار وصلیم

با دولت وصالت اندیشه جدائیست

از عشوه های چشمش ای دل به گوشه بنشین

کاین شوخ فتنه انگیز در عین دلربائیست

در روی خوب رویان چون بنگری ببینی

آثار حسن معنی کآیینه خدائیست

زنهار تا نبندی دل در عروس دنیا

هر چند دلفروزیست کش پیشه بی وفائیست

ابن حسام عمری بر رهگذر کویت

بنشست و کس نگفتش کاین مبتلا کجائیست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

جعد مشکینت که دل وابسته سودای اوست

بسته افسون سحر چشم مار افسای اوست

گر دلم پروانه آن شمع روشن شد چه شد

ای بسا دلها که چون پروانه نا پروای اوست

خانه چشمش سیه کان شوخ یغمائی صفت

خانه صبر دل مسکین من یغمای اوست

نسبت بالای او با سرو کردم غقل گفت

در چمن سروی نمی بینم که هم بالای اوست

دی به وعده گفت : فردا روی بنمایم ترا

مژده ای خوش داد و دل بر وعده فردای اوست

هر کسی را بر جبین سیمای محبوبی دگر

بر جبین خاک خورد من همه سیمای اوست

زاهدان مأوی به جنّت یافتند ابن حسام

معتکف شد بر درش کان جنّت المآوای اوست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

دلا بپرس که آن روشنی دیده کجاست

بهارخرم و آن سرو سر کشیده کجاست؟

برو به باغ طراوت ز باغبان و بپرس

که از درخت تو ان میوه رسیده کجاست؟

دلم رمیده شد از دست دوستان عزیز

خبر دهید مرا کان دل رمیده کجاست ؟

کمد زلف تو دی با غزال چشم تو گفت

که آن فریفته آهوی دام دیده کجاست؟

کمد ابروی شوخت به بازوی من نیست

کسی که بازوی او آن کمان کشیده کجاست؟

نیافت چاشنیی از لب تو ابن حسام

کسی که شربت آن لب بود چشیده کجاست؟

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

خرم دل آن کس که به غم های تو شاد است

الّا غم رخسار تو غم ها همه باد است

بگشا گره از ابروی مشکین که ببینند

کاندر خم ابروی تو پیوسته گشاد است

در طلعت تو صنع الهی بتوان دید

گویی مگر آیینه سکندر به تو داده‌ست

چندین ارنی گوی به اطوار دوانند

عکسی مگر از روی تو به کوه فتاده‌ست

بگذر به چمن چون گل سیراب و نظر کن

در غنچه که از شرم تو بُرقع نگشاده‌ست

از سرو سرافراز بنه سرکشی از سر

کاین باغچه را سرو بسی همچو تو یاد است

شوخی مکن و چهره میفروز که خاک

بس چهره شاهان منوچهر نژاد است

هر لاله که بر دشت نمودار کلاهی است

تاج سر جمشید و فریدون و قباد است

چون ابن حسام از دو جهان قطع نظر به

آنرا که سر کوی تو میعاد و معاد است

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

مپیچ در سر زلفش که سر به سر سوداست

مرو به جانب کویش که در به در غوغاست

دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین

که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست

هزار نقش خیال قدت بر آب زدم

بدان شمایل موزون یکی نیامد راست

به سان سرو سهی بر کنار چشمه آب

خیال قد تو در چشمه سار دیده ماست

ز بوی زلف تو در هر چمن که می پویم

نسیم غالیه گردان و باد مجمره ساست

به هر طرف که شود سنبل تو نافه گشای

سخن ز مشک نگویم که ان حدیث خطاست

رواست گر لب تو کام جان ابن حسام

روا کند که لبت جانفزای و کامرواست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست

دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست

یاران ملامت من عاشق رها کنید

کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست

دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو

بر وی مگیر زان که برو جای گیر نیست

بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی

خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست

زلفت نهاد دام بلا در ره دلم

آن کیست کو به دام بلایی اسیر نیست

چشمی که آن به روی تو روشن نمی شود

چون بنگری به دیده معنی بصیر نیست

ابن حسام تکیه گه خاک کوی دوست

در آستان عشق ازین به سریر نیست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

قد چو سرو تو بر جویبار دیده ماست

غبار راه تو بر رهگذار دیده ماست

به آرزوی لبت خون گرفت خانه چشم

خیال لعل تو گلشن نگار دیده ماست

چو نرگسی که دمد بر کنار چشمه آب

سواد چشم تو در چشمه سار دیده ماست

بلا کشید دل ودیده اختیار تو کرد

بلای دل همه از اختیار دیده ماست

به سرو و لاله چه خوانی مرا ز باغ رخت

قد تو سرو و رخت لاله زار دیده ماست

بکشت چشم تو ابن حسام را گفتم

به غمزه گفت که این کار کار دیده ماست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

خط تو دایره ماهتاب را بگرفت

به باغ عارض تو سبزه آب را بگرفت

ستاره چشم سر طرّه قمر پوشید

به زیر سایه شب آفتاب را بگرفت

به شب ، جمال تو، گفتم ببینم اندر خواب

خیال روی تو در دیده خواب را بگرفت

دلم ز فتنه ی چشم تو گر چه بود خراب

غمت بیامد و ملک خراب را بگرفت

به رقص زهره به خنیاگری به چرخ آمد

به چنگ دوش چو زهره رباب را بگرفت

مقیم کوی تو شد دل چه بخت یار دلیست

که استانه ی دولت مآب را بگرفت

بس از خیال پرستی و مستی ابن حسام

که صبح شیب تو شام شباب را بگرفت

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت

سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت

خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست

محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت

نسیم طرهّ سنبل به هم برآمد یافت

مگر حکایت آن زلف عنبر افشان گفت

به سرمه خاک درت جوهری برابر کرد

کجاست اهل بصارت که نیک ارزان گفت

برآن سرم که گر از دل به جان رسد کارم

دل رمیده نخواهد به ترک جانان گفت

اگر مراد تو از من گذشتن از جان است

بیا بیا که دلم ترک صحبت جان گفت

از آنچه بر سر من می رود ز دست فراق

حکایتی است محقّر که پیر کنعان گفت

ز اهل قافله پنهان کجا شود رازی

که دوش بر سر محمل جرس به افغان گفت

چو سیل دیده من دید ابر طوفان بار

سرشک گرم مرا رشک روز باران گفت

صبا به داور دوران رسان حکایت من

که باد واقعه مور با سلیمان گفت

حدیث ابن حسام از شکایت اصحاب

حکایتی است که یوسف ز جور اخوان گفت

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

گر صد برگ را روی تو وارث

شمیم مشک را موی تو وارث

زهر نرگس که او جادو فریب است

فریب چشم جادوی تو وارث

زهر سنبل که بر نسرین کند ناز

نسیم جعد گیسوی تو وارث

هر آن هندو که بر ابرو نشیند

سواد زلف هندوی تو وارث

ز سروی کان به باغ راستان است

قد چون سرو دلجوی تو وارث

کمان مشک را بر تخته سیم

جبین و خط ابروی تو وارث

ز خوش گویان همه ابن حسام است

زبان و طبع خوشکوی تو وارث

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

اگر چه خرد شناس و مبصّرم به حدیث

به خورده دهنت ره نمی برم به حدیث

خیال سرو قدت را خیال ها بستم

سخن دراز شد و من مقصّرم به حدیث

خیال حسن تو صورت نمی توانم بست

به وجه احسن اگر چه مصورم به حدیث

به صفّ ابروی شوخ تو پی نیارم برد

اگر چه در صف معنی کمان ورم به حدیث

بیان آن لب شیرین نمی توانم کرد

به نطق اگر چه نمودار شکّرم به حدیث

از آن مدینه که در وی زلال علم دهند

غلام مشرب ساقی کوثرم به حدیث

هزار قنطره ابن حسام در راه است

مگر به منزل مقصود ره برم به حدیث

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها