0

غزلیات ابن حسام خوسفی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای ز خطت غالیه پر مشک ناب

آینه دار رخ تو آفتاب

تا رخ تو رونق مه بشکند

برشکن آن طّره مشگین ناب

با رخ تو مهر ندارد فروغ

ذره نیارد بر خورشید تاب

دوش مرا خیل خیالت ببرد

صبر و قرار از دل و از دیده خواب

مردمک دیده کند دم به دم

روی من از اشک ملَّون خضاب

دیده میندیش ز طوفان غم

مردم آبی نشکوهد ز آب

خاک درت مسکن ابن حسام

کوی تواش درگه دولت مآب

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای جمال تو مرا شمع شب افروز امشب

شمع گو مشعله داری ز تو آموز امشب

شمع را تاب تو چون نیست از آن می سوزد

گو چو پروانه درین سوز همی سوز امشب

امشب از شمع رخت مجلس ما روشن شد

شمع گو چهر دلفروز میفروز امشب

شبنم از طلعت زیبای تو امشب روزست

کاش تا روز قیامت نشود روز امشب

پاره ای بردل صد پاره ما دوخت ز وصل

سوزن ناوک آن غمزه دلسدوز امشب

لب لعل تو به کام دل من داد بداد

بر مراد دل از اینم شده پیروز امشب

شب اگر حادثه زاید چه عجب ابن حسام

به علی رغم جهان عیش بیندوز امشب

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

نَسیِم الوَرد یَذکُرنِی حَبِیب ِ

و یُحَیینی بصَوتِ العَندَلیبِ

طَبیبِ العِشقِ دَاوا کُل َّ داءٍ

فَکَیفَ و زادَنی دائی طَبِیبِ

یُفارقُنِی الرَّقِیبُ عَنِ الَّفیقِ

فَقارب بَینَنا یا ذالرَقِیبِ

لِیَومِ الهَجرِ لِی یَومٌ عَصِیبٌ

و إنَّی خِفتُ مِن یومٍ عَصِیِبِ

فُؤادٍ غابَ یا سلمایَ عَنِیّ

فإذ یَاتِیک أحسِن بالغَریبِ

نَصیبی بالهَوا نَصَب وداءٌ

أصَبنا ما أصَبنا یا نَصیبِ

ببعدِ الهَجرِ إنی إذ امُوتُ

فَقُربُالوَصلِ أرجُو عَنقَریبِ

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست

کوی تو کم ز روضه دار السلام نیست

گفتم که خاک راه تو ام ملتفت نشد

بیچاره من که اینقدرم احترام نیست

گفتم بیا که از غم لعل تو سوختم

گفت این طمع به غیر تمنای خلم نیست

آیینه وجود که زنگار غم گرفت

ساقی صفاش جز به می لعل فام نیست

می ده که محتسب نکند منع شرب ما

آری به بزم ساقی ما می حرام نیست

صوفی که منع باده صافی همی کند

او را خبر ز لذت شرب مدام نیست

کردم به سرو نسبت قدش به غمزه گفت

ای بی بصیر خموش که او را خرام نیست

اندوه یار و درد فراق و غم دیار

آخر ببین که بر دل ما زین کدام نیست

هستند بندگان و غلامان تو را بسی

یک بنده مطیع چو ابن حسام نیست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

هر جفایی که ممکن است ازوست

من تحمل کنم ولی نه نکوست

گر دلم میل جانب او کرد

میل دلها همه به جانب اوست

بوی زلف تو همدم بادست

که نسیم بهار غالیه بوست

روی کردی به سوی او زان روی

گل ز شادی نگنجد اندر پوست

خجل از قد و عارض تو به باغ

سرو آزاد و لاله خود روست

در خم زلف همچو چوگانت

دل مسکین شکسته همچون گوست

با جفا نیک خو کن ابن حسام

چاره اینست کان صنم بدخوست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

سنبل تر دمید بر گل دوست

بوی گل می دمد ز سنبل دوست

باد عنبر شمیم می گذرد

یافت بویی مگر ز کاکل دوست

هر تجمل که هست در خورشید

ذره ای نیست با تجمل دوست

هر کسی راه توشه ای بردند

ما برفتیم بر توکل دوست

قصه زلف او دراز مکش

که درازست خود تطاول دوست

این رساله ز شعر ابن حسام

یاد می دار از ترسل دوست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

مرا درد تو دایم هم نشین است

غمت پیوسته با جانم قرین است

هوس دارم که در پای تو میرم

تمنای من از دولت همین است

نظر بر پسته تنگ تو دارم

که چشم من به غایت خرده بین است

عذار از دود آه من نگهدار

که آه سوزناکم آتشین است

خیالت بر سواد دیده من

انیس مردم دریا نشین است

نهفته گوشه چشمی به ما کن

که هر گوشه رقیبی در کمین است

سر ابن حسام و خاک کویت

که لطفش خوشتر از ماه معین است

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

ای خوش آن بلبل که گلزاریش هست

خرمّا آن دل که دلداریش هست

خرقه ناموس صوفی برکشید

زان که بر هر موی زنّاریش هست

یوسف حسن تو را در مصر دل

بر سر هر کو خریداریش هست

من نه تنها بسته زلف توام

صد چو من بسته به هر تاریش هست

نرگس مستت چه خوش منظر گلی ست

لیکن اندر هر مژه خاریش هست

بنده ام طوطی گفتار ترا

زانکه الحق طرفه گفتاریش هست

شاد و خندان می رود ابن حسام

غالبا امید دیداریش هست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت

یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت

یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید

از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت

دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر

مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت

آیین آهوی رمیده که اندر کمند تست

او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت

گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت

بگذار گفت و گو که چهان گفت و گو گرفت

مه با عذار یار برابر همی نمود

زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت

سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت

آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

دلبری دارم که دل در بند زلف و خال اوست

عاشقانش را شراب از جام مالامال اوست

فتنه آن چشم فتانم که از هر گوشه ای

فتنه ای پر شیوه از دنباله دنبال اوست

حال وصف حسن او بالاترست از ممکنات

هرچه گوید عقل کل جزوی ز وصف الحال اوست

طفل ابجد خوان مکتب خانه اسرار عشق

نکته دان خرده بین رمز قیل و قال اوست

آن تجلی کز جلالت کوه را از جا ببرد

پرتوی از لمعه رخشنده اجلال اوست

دوست گو بنمای رو تا جان بر افشتانم برو

زانکه جان را وقت رحلت چشم استقبال اوست

روی دولت زان بدان خورشید روی آورده ام

کافتاب دولت اندر سایه اقبال اوست

هر کسی را چشم بر منظور و محبوبی دگر

زان میان ما را نظر بر ایلیا و آل اوست

سایه اندازد مگر بر من همایی کز شرف

طایر فرخنده اقبال زیر بال اوست

این مگس بر خوان انعامش کجا یارد نشست

کآسمان چون گرده ای بر سفره افضال اوست

خوش تواند خواند فردا نامه را ابن حسام

زان که نقش نام او بر نامه اعمال اوست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

دلم فریفته آن شمایل عربیست

که شکل و شیوه او را هزار بوالعجبیست

خیال لعل لبش در درون سینه من

چو باد در دل پر خون شیشه حلبیست

بکشت فتنه چشمش مرا و می بینم

که همچنان نظرش سوی من به بو العجبیست

مرید پیر مغانم که شیخ هر قومی

میان قوم چو اندر میان فرقه نبیست

مخار پای دل رهروان به خار جفا

که این طریقه بد راه و رسم بولهبیست

مرو ز راه ادب تا بلند بخت شوی

که شور بختی مردم ز راه کم ادبیست

کجاست بانی قصر ارم که ترکیبش

به قصر شاه کنون خشت شرفه طنبیست

ز جام لم یزلی جرعه ای به من دادند

مگوی مستی من ذوق باده عنبیست

مکن ز گردش دوران شکایت ابن حسام

که عادت فلک دون پرست منقلبیست

برو به آب قناعت بشوی دست طمع

که بیش حرمت مردم ز فرط کم طلبیست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

خیال ابرویت ار سجده می کنم پیوست

خیال کج نرود طین سر خیال پرست

نظر به چشم تو گفتم مگر نظر دارم

خیال چشم تو بر گوشه نظر بنشست

سواد خامه پرگار گردش قمری

چو خورده دهنت نقطه خیال نبست

گرفت غالیه گون سنبل تو دامن گل

کشید زلف تو مه را چو ماهی اندر شست

کدام جان که ز داغ محبت تو نسوخت

کدام دل که به درد جراحت تو نخست

به ناز اگز بنشینی چو گل به پهلوی سرو

بود هر آینه در جنب اعتدال تو پست

ز دست رفتم و هیچم ز دست بر نامد

ز دست رفته خود را چرا نگیری دست

چو دست ها همه در دامن عنایت اوست

بدار دست ملامت ز دامن من مست

کنون که نرگس مخمور جام زر برداشت

بیار باده که ابن حسام توبه شکست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

شرر آتش هجران تو در سینه ماست

پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست

همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم

جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست

داد خود عاقبت کار ز ما بستاند

روزگار ستم اندیش که در کینه ماست

هر کسی ابن حسام از پی گنجی رنجی

برد نقد سخن ماست که گنجینه ماست

کرسی ما نسزد چرخ که هنگام سخن

ز بر ذروه او پایه زیرینه ماست

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

بیا که بوی ریاحین دمید و گل بشکفت

صبا به زلف معنبر بساط سبزه برفت

به باغ نرگس مخمور جام جم برداشت

به بزم گاه چمن لاله پر ، پیاله گرفت

صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار

حریر گل بدرید و قبای غنچه بسفت

میان سبزه سیراب عکس لاله ببین

که لعل ناب چگونه است با زمرد جفت

شکفت گل ، می گلگون بده که موسم گل

حدیث توبه و تقوا حکایتی است شگفت

ز بلبلان چمن پرس نکته توحید

که آشکار شود بر تو راز های نهفت

خیال خواب برفت از دُماغ ابن حسام

که بلبل از هوس گل نمی تواند خفت

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

مسلمانان دلی دارم جراحت

ندانم تا مرا زین دل چه راحت

لبم ریش دلم را تازه دارد

ز بس کان لب همی ریزد ملاحت

بیا کر حسرت لعل تو چشمم

میان موج خون دارد سیاحت

چو صبحت دوش دیدم بر سر بام

به شب پنداشتم الشَّمس لاحَت

سر زلف تو شام است و رخت صبح

مبارک باد شامت با صباحت

دگر بر هم نیارد دیده نرگس

که گل بیدار شد و الطَّیرُ ناحَت

لب ابن حسام از شوق آن لب

ز طوطی می برد گوی فصاحت

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها