0

غزلیات ابن حسام خوسفی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

شب وداع و غم هجر و درد تنهایی

دل شکسته و محزون کجا شکیبایی

سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت

مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی

چنان که عمر گرامی به کس نمی ماند

تو نیز عمر عزیزی از آن نمی پایی

حدیث قد تو نسبت به سرو ناید راست

و گر به سرو کنم نسبتش تو بالایی

دوای درد دل دردمند من لب توست

مفَّرَح است علاج مزاج سودایی

گره ز کار پریشان بسته بگشاید

اگر گزه ز سر زلف بسته بگشایی

به بوی زلف تو دل در پی صبا می رفت

بخنده گفت چه بر هرزه باد پیمایی

نگار کرده ام از خون خیال خانه چشم

مگر به خانه رنگین دمی فرود آیی

بیان حسن تو ابن حسام با گل گفت

که بلبلان به چمن واله اند و شیدایی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

آن زلف مشَّوش وش اندر خم و تاب اولی

وآن نرگس خوش منظر مخمور و خراب اولی

چون مشک و گل و نسرین خوش منظر و خوش بویند

بر عارض گلگونت بر مشک و نقاب اولی

در دیده من چهرت در سینه من مهرت

هم دیده و هم سینه بی این دو کباب اولی

چون فصل بهار آید گل در صف یار آید

خوش گوی غزل خواند در چنگ و رباب اولی

در وجه می صافی سجاده من بفروش

کاین خرقه که من دارم در رهن و شراب اولی

این نامه بی ناموس در خم می اندارید

کاین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی

هان ابن حسام امشب خوش گفتی و دُر سفتی

شعر تر حافظ را اینگونه جواب اولی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

دلم صید کردی بدان چشم آهو

گرفتار گشتم بدان جعد گیسو

قدم شد خمیده چو ابروی شوخت

نبد با کمال تواش زور بازو

دلم چون پریشان نباشد که باشد

چو زلف تو آشفته دایم برآن رو

تنم را ببستی دلم را بخستی

بدان زلف مشکین و آن چشم جادو

دلا راستی جو و آن سرو قامت

خیال کج ما و ان خط ابرو

چه باریک بینم خیال میانت

سخن در میانست و او به یک مو

چو زان سنبل تر نسیمی نیابیم

بسان بنفشه سر ما و زانو

چرا خال او می کند غارت دل

که یغمای ترکان نبد رسم هندو

نکو دانم اوصاف رویش ولیکن

کما هی حسنش ندانم کما هو

به میدان کیّال روز قیامت

بود نامه عشقم اندر ترازو

بخوان شعر ابن حسام از سر سوز

که از جان مستان برآرد هیاهو

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

بر گرد مه ز غالیه پرگار می کشی

بر طرف روز نقش شب تار می کشی

آن روز شد که راز نهان داشتم که باز

رازم چو روز بر سر بازار می کشی

زنار زلف آتش عشقت بلا شدند

زین باز می کُشی و به زنَّار می کَشی

دل چند گه ز فتنه چشم تو رسته بود

بازش بدام طُّره ی طَّرار می کشی

زآشوب چشم توست که ابن حسام را

از صومعه به خانه خمّار می کشی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

 

کَالبَدر مَحیَّاک مِن الحُسنِ تلآلآ

الله ُ مَعَک زادکَ حُسناً و جَمالا

هر کس به جهان در پی حالی و خیالیست

مائیم و خیال رخ زیبای تو حالا

مشتاق ترا حال چو زلف تو پریشان

عشاق ترا کار چو بالای تو بالا

آزادی قد تو کند سرو خرامان

ای سرو سهی بنده آن قامت و بالا

لعل لب دلجوی تو دُرجیست گهر پوش

یا حقه یاقوت پر از لؤلؤ لالا

خاک قدم از دیده اغیار نگهدار

شرط است که ندهند ره دزد بکالا

بر خاک درت ابن حسام از چه نشسته است

قَد کان لَه مِنک تمنَّی َ و مآلا

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

خوشا آن دل که جانانش تو باشی

خنک باغی که ریحانش تو باشی

به رشک آید قد طوبی در آن باغ

که سرو ناز پستانش تو باشی

علاج درد بی درمان نجوید

دوا جوئی که درمانش تو باشی

خبر ها می دهد هدهد دگر بار

سبا را تا سلیمانش تو باشی

در آن مجلس شکر ریزد به خروار

که طوطی سخن دانش تو باشی

مرا ابن احسام این مرتبت بس

که جانانش تو و جانش تو باشی

سزد گر بر همه خوبان کند ناز

بتی کالحق غزلخوانش تو باشی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

از نرگس خوش خواب تو در عین سیاهی

ماه رخ تو آینه صنع الهی

سودا زده چشم تو صد جادوی بابل

در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی

در وصف تو هر کس به تصور سخنی گفت

اوصاف کمال تو نگفتند که ماهی

بخت من و زلف تو مرا کرده پریشان

ای بخت سیاه از من سرگشته چه خواهی

چون شمع بسوز تو همی کاهم و پیداست

زین اشک روان من و رخساره کاهی

از گریه این دیده خونبار ملولم

ترسم که ز چشمم ببرد رنگ سیاهی

گر محضر منشور جمالت بنمایند

خوبان همه بر وی بنویسند گواهی

با ابن حسام ار نظر لطف تو باشد

در ملک معانی بنهد مسند شاهی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

ای روی تو آیینه انوار تجلّی

بنمای که یابد دل عشّاق تسلّی

در هر سری از عشق و تمنا و هوائیست

ماییم و هوای تو ز اسباب تمنَّی

از صورت خوب تو چه معنی بنماید

آن قوم که صورت نشناسد ز معنی

تا جر رخ زیبای تو صورت نپرستند

گو حسن تو بگشای نقاب از رخ دعوی

مأوای حریفان اگر از جنَّة خلدست

ما را سر کوی تو به از جنَّت مأوی

بر خاک رهت ابن حسام ار ننشیند

در دیده غم دیده او خاک ره اولی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

کدام زهد و چه تقوی که خالی از خللی

نکرده ام من مسکین به عمر خود عملی

عجب مدار ز لخشیدنم به حشر که من

نرفته ام قدمی بر بساط بی زللی

نَشُسته ام به همه عمر بر خلاف هوی

سواد خال خجالت ز چهره املی

به گرد موکب چابک رکاب ره نرسد

عنان به دست هوی داده ای چو من کِسِلی

نظر چگونه فتد بر تجلِّیات جلال

چو در مباصره باشد بهر طرف سبلی

عروس حسن عمل زینت آن زمان یابد

که هم ز کسوت تقوی درو کشی حللی

عنایت ار نبود دستگیر ابن حسام

چگونه راه رود پای بسته در وحلی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه

کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه

میان این همه ظلمت خیال سودایی

چگ.نه راه برد لا اله الا الله

دلم به زلف تو بسته است امید لیک چه سود

که آن امید دراز است و عمر من کوتاه

ز حصرت دهنت غنچه را جگر خون است

ز رشک زلف تو دارد بنفشه زلف دو تاه

بر آستان تو امشب ز آب دیده من

برست لاله رنگین و بر دمید گیاه

حدیث شوق تو پنهان نمی توانم کرد

که هست برزخ زردم سرشک سرخ گواه

ز آفتاب عذارت بسوخت ابن حسام

کنون به سایه سرو قد تو برد پناه

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی

تطاول سر زلفت بگفت موی به موی

به بوی زلف تو آشفته حال می گردم

بسان باد صبا در ره تو کوی به کوی

بسوی صومعه گاهی ، گهی بسوی کنشت

همی روم به طلب در پی تو سوی به سوی

نشان سرو تو از جویبار می جویم

چو آب از این سببم سر نهاده جوی به جوی

ز گفت و گوی عواقب مگوی ابن حسام

بیاد غبغب جانان سخن ز گوی بگوی

شدن به جانب چین بهر مشک عین خطاست

بجای مشک تو ان زلف موشک بوی به بوی

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات ابن حسام خوسفی

مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده

حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده

دل خراب به چشم تو حال خود می گفت

به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده

به روز گریه دلم را شکیب می فرمود

به هایهای بگفتم سخن به آب مده

چو ما ز لعل تو آب حیات می جوییم

بجانبی دگرم وعده سراب مده

شراب ناب به افسردگان بده ساقی

چو من به بوی تو مستم مرا شراب مده

صبا شمامه خاک دیار یار بیار

دگر مشام مرا زحمت گلاب مده

بپوش سرّ حقایق ز سفله ، ابن حسام

خراج گنج معانی به هر خراب مده

 
 
 
جمعه 10 اردیبهشت 1395  6:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها