بخش ۱۶ - خلوت اول در پرورش دل
برنگرفت از سر این رشته پای
تا سر این رشته به جائی رسید
کان گره از رشته بخواهد برید
خواجه معالقصه که در بند ماست
گرچه خدا نیست خداوند ماست
گشت چو من بی ادبی را غلام
از چو منی سر به هزیمت نبرد
روزی از این مصر زلیخا پناه
یوسفیی کرد و برون شد ز چاه
چشم شب از خواب چو بردوختند
دامنم از خار غم آسوده کرد
تا به گریبان به گل آموده کرد
من چو لب لاله شده خنده ناک
جامه به صد جای چو گل کرده چاک
لاله دل خویش به جانم سپرد
گه چو می آلوده به خون آمدم
گه چو گل از پرده برون آمدم
گل به گل و شاخ به شاخ از شتاب
میشدم ایدون که شود نشو آب
گفت فرود آی و ز خود دم مزن
منکه بر آن آب چو کشتی شدم
خضر به خضراش ندیده به خواب
نافه به گل داده و نیفه به خار
طوطی از آن گل که شکر خنده بود
بر سر سبزیش پر افکنده بود
جلوهگر از حجله گلها شمال
داده به صبح از کف موسی نشان
فاختهگون کرده فلک را به آه
زورق باغ از علم سرخ و زرد
نسترن از بوسه سنبل به زخم
آنگل خودرای که خودروی بود
آمده نارنج به دست آن زمان
هر گره از رشته آن سبز خوان
گفت زمین را که سرت سبز باد
یا فلک آنجا گذر آوردهبود
سبزه به بیجاده گرو کردهبود
چشمه درفشندهتر از چشم حور
تا برد از چشمه خورشید نور
سبزه بر آن چشمه وضو ساخته
سایه روی را به صبا داده شاخ
عود شد آن خار که مقصود بود
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
جمعه 10 اردیبهشت 1395 12:55 PM
تشکرات از این پست