بخش ۵۰ - انجامش اقبالنامه
چو گوهر برون آمد از کان کوه
میان بسته هر یک به گوهرخری
من آن گوهر آورده از ناف سنگ
به گوهر فروشی ترازو به چنگ
نه از بهر آن کاین چنین گوهری
فروماندن از بهر کم بیش نیست
بلی ماه با مشتری خویش نیست
نیوشندهای باز جویم به هوش
کمر خوانی کوه کردن چو دیو
همان چون ددان بر کشیدن غریو
از آن بر که به گوش تاریک مغز
همان گوهر افشاندن بی قیاس
چو لعل شب افروزم آمه به چنگ
که ما را ده این گوهر شبچراغ
بها کو که بیعی مهیاست این
به دریا کند بیع دریا پدید
که دریا به دریا تواند خرید
هر آوازه کان شد به گیتی بلند
از اندازهای بود گیتی پسند
چو بیوزنیی باشد اندازه را
درین نکته کز گل برد رنگ را
کمر دزد را دانم از تاج ده
نه زانست چندین سخن راندنم
که با من جهان سختیی میکند
قلم چون نگردد ز پرگار سست
بلی گرچه شد سال بر من کهن
همان نقره خنگم کند خوش روی
هنوزم به پنجاه بیت از قیاس
صد اندر ترازو نهد حق شناس
دهد در به دامان دیبا به تخت
که بر صید شیران گشایم کمند
چو شیر افکنم صید و خود بگذرم
خورد سینه روباه و من خون خورم
چو سر سینه را گربه از دیگ برد
چه سود ار عجوزه کند سینه خرد
به شصت آمد اندازهٔ سال من
نگشت از خود اندازهٔ حال من
همانم که بودم به ده سالگی
گذشته چنان شد با دی به دشت
فرومانده هم زود خواهد گذشت
حساب رسن دارد و دلو و چاه
چو دلو آبی از چه نیارد فراز
رسن خواه کوتاه و خواهی دراز
من این گفتم و رفتم و قصه ماند
به بازی نمیباید این قصه خواند
که او نیز از این کوچگه بگذرد
نگوید که او چون گذشت از جهان
یکی روز من نیز در عهد خویش
سخن یاد میکردم از عهد پیش
چنین گفت با من به هنگام خواب
غم ما بدان شرط خوردن توان
که باشی تو بیرون ازین همرهان
به ار در خم می فرو شد خزم
چو می جامهای را به خون میرزم
گر از پشت گوران ندارم کباب
کنم مغز پالوده را قوت خویش
و گر خشک شد روغنم در ایاغ
به بی روغنی جان کنم چون چراغ
چو از نان طبلی تهی شد تنم
چو طبل از طپانچه خوری نشکنم
خدایا تو این عقد یک رشته را
به بییاری اندر جهان یار باش
شب و روزش از بد نگهدار باش
به پایان شد این داستان دری
به فیروز فالی و نیک اختری
وزین داستان شاه محمود باد
از آنجا که بر مقبلان نقش بست
عجب نیست گر مقبل آمد به دست
چو برخواند این نامه را شهریار
خرد یاورش باد و فرهنگ یار
همین داستان باد از او سر بلند
هم او باد ازین داستان بهرهمند
به نظمی چنین نام او تازه باد
بدو باد فرخنده چون نام او
از آغاز او تا به انجام او
جهانش مطیع و زمانش به کام
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
جمعه 10 اردیبهشت 1395 12:44 PM
تشکرات از این پست