بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند
چون مجنون را رمیده دل دید
جائی و چه جای از این مغاکی
دیدش نه چنانکه دیده میخواست
پیچیده سر از کلاه و سر پیچ
هم بر جگر از جگر همی ریخت
مجنون چو گشاد دیده را باز
نشناخت و ز او کناره میکرد
گفتا چه کسی ز من چه خواهی
مجنون چو شناختش که او کیست
این بوسه بدان و آن بدین داد
چون چشم پدر ز گریه پرداخت
کای جان پدر نه جای خوابست
زین ره که گیاش تیغ تیز است
وان کوه که سیل ازان گریزد
در زلزله بین که چون بریزد
زینسان که تو زخم رنج بینی
ساکن شو از این جمازه راندن
خوش باش به عشوه گرچه بادست
گر عشوه بود دروغ و گر راست
هر خوشدلیی که آن نه حالیست
زان جو که زدند جو نخوردند
هر سر که به وقت خویش پیشست
وآن لب که در آن سفر بخندد
سگ را وطن و تو را وطن نیست
گر بر تو از این سخن گرانیست
خوش زی تو که من ورق نوشتم
میخور تو که من خراب گشتم
من میگذرم تو در امان باش
زان پیش که من درآیم از پای
ترسم که به کوچ رانده باشم
میخواست که دل نهد بر آن پند
بختم نه چنان به باد داد است
امروز مگو چه خوردهای دوش
گر زآنچه رود در این زمانم
خود یاد من از نهاد من رفت
در خودم غلطم که من چه نامم
چون برق دلم ز گرمی افروخت
پرداخته گشت از آب و از نان
ترسم که ز من برآید این گرد
یک حرف مگیر از آنچه خواندی
وین گم شده در رحیل خویشست
من مرده ز مردهای چه خیزد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
جمعه 10 اردیبهشت 1395 11:48 AM
تشکرات از این پست