پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
تا هست ز انگشت تو مه را راهی
میبشکافد ماه فلک، هر ماهی
تا روز قیامت که درآید از پای
دستش گیرد چون تو شفاعت خواهی
آن پیشروی، که شرع از او نام گرفت
دیو از بیمش جهان به یک گام گرفت
از هیبت او زلزله در خاک افتاد
وز دِرّهٔ او زلزله آرام گرفت
صدری که به صدق، صدر ثقلین او بود
در شرع، نخست، قُرَّة العین او بود
با خواجهٔ کاینات، در خلوت خاص
حق میگوید که ثانی اِثْنَین او بود
ای هفت زمین و آسمانها ز تو پُر
چون مینشود کام و زبانها ز تو پُر
ای زندگی دلم روا میداری
من دست تهی، هر دو جهانها ز تو پُر
صدری که گلِ طارمِ معنی او رُفت
دُرِّ صدفِ قُلزمِ تقوی او سفت
بودند دو کون سائلان درِ او
و او بود که از جمله سَلُونی او گفت
ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر
پر مشک ز عطرِ خُلق تو جملهٔ دهر
وز هر دو جهان کجا توان برد این قهر
کان آب حیات را بکُشتند به زهر
ای گوهر کانِ فضل و دریای علوم
وز رای تو دُرِّ دُرجِ گردون منظوم
بر هفت فلک ندید و در هشت بهشت
نُه چرخ، چو تو، پیشروِ ده معصوم
صدری که ز هر دو کون، در بیشی بود
در حضرت حق غرقهٔ بیخویشی بود
با این همه جاه و قدر و قربت، کو داشت،
از جمله تفاخرش به درویشی بود
فرماندهِ ملکِ انبیا کیست تویی
مصداق تعزّ من تشا کیست تویی
روشن نظر لقد رأی کیست تویی
هم دامن خلوت دنا کیست تویی
ای آن که حیا و حلم، قانون تو بود
قرآن ز مقام قرب، مقرون تو بود
خون تو سزا به صِبْغَةُ الله از انک
صبّاغی صِبْغَة الله از خون تو بود
بحری که در آسمان زمین خواهد بود
آنجا وینجا همان، همین خواهد بود
از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست
آن دریا را قطره چنین خواهد بود
آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی
گر هژده هزار عالم افتد در وی
حقّا که از او برون نیاید سمکی
گردِ تو درآمده چنین دریایی
تو راه به یک قطره نبردی جایی
دانی که درین عالم پر سر چونی
چون در چمن بهشت نابینایی
یک روی به صد روی همی باید دید
یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید
پس هژده هزار عالم و هرچه دروست
اندر سر یک موی، همی باید دید
ای رحمت عالمین، رحمت از تست
عصیان از ما، چنان که عصمت از تست،
لطفی بکن و روی مگردان از ما
چون پشتی عاصیان امت از تست