پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
گر من به هزار اهرمن مانم باز
به زانکه به نفس خویشتن مانم باز
از من برهان مرا که درماندهام
مگذار مرا که من به من مانم باز
ای در هر دم دو صد جهان پر چاره
در وادی جست و جوی تو آواره
آتشکدهٔ دلِ مرا باز رهان
از صحبتِ نفسِ گبرِ آتش خواره
یا رب جان را بیم گنه کاران هست
دل را شب و روز ماتم یاران هست
گفتی که به بیچارگی و عجز درآی
بیچارگی و عجز به خرواران هست
جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت
دل دیده براه، جز برای تو نداشت
یا رب سگ نفس را به صد درد بسوز
کاین ناکس بیوفا وفای تو نداشت
یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش
خط برگنهم کش از نکوکاری خویش
گر برگیری دستِ کرم از سر من
هرگز نرهم ز سر نگونساری خویش
هم حلهٔ فضل در برم میداری
هر افسرِ حفظ بر سرم میداری
هر چند زمن بیش بدی میبینی
هر دم به کرم نکوترم میداری
کو دل که بلای روزگارِ تو کشد
کو جان که عقوبتِ شمارِ تو کشد
من ننگِ زنان مستحاضه شدهام
کو گردنِ امردان که بارِ تو کشد
میآیم و با دلی سیه میآیم
سرگشته و افتاده ز ره میآیم
ای پاک! ز آلودگیم پاکی ده!
کالوده به انواع گنه میآیم
هم درد توام مایهٔ درمان بودست
هم شوق توام زندگی جان بودست
تعظیم تو در دلم فراوان بودست
اما سگِ نفسم نه بفرمان بودست
یا رب چو مرا ز نفسِ خود سود نبود
و او نیز ز من به هیچ خشنود نبود
زین سگ برهان مرا درین عمرِ دراز
یک دم که رضای تو در آن بود نبود
چون جملهٔ راه، کاروان من و تست
هر جا که سیاهیییست زان من و تست
پس پردهٔ من مدر که هر جرم که رفت
سرّیست که در پرده میان من و تست
گر من زگنه توبه کنم بسیاری
تا تو ندهی توبه، نیم بر کاری
گر نیکم و گر بدم مسلمان توام
از کافرِ نفسم برهان یکباری
نه در بتری نه در بهی میمیرم
نه مبتدی ونه منتهی میمیرم
در من نگر،ای هر دو جهان خاکِ درت
کز هر دوجهان، دست تهی میمیرم
تا چند تنم پردهٔ بیچارگیم
تا کی نوشم شربت غمخوارگیم
وقت است که دست گیریم تا برهم
کز پای درافتادهٔ یکبارگیم
سیر این دل خسته کی شود ازتو مرا
ره سوی تو بسته کی شود از تو مرا
گر زانکه کشی به قهر بندم از بند
امید گسسته کی شود ازتو مرا