پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
نه لایق کوی تست سیری که بود
نه نیز موافقست خیری که بود
یک ذرّه خیال غیر، هرگز مگذار
کافسوس بود خیال غیری که بود
نه عقل، بدان حضرت جاوید رسد
نه جان به سراچهٔ جلال تو رسد
گر میجنبد سایه و گر اِستادست
ممکن نبود که درجمال تو رسد
گر با تو به هم دگر نباشد چه بود
یک ذرّه به سایه در نباشد چه بود
جائی که هزار عرش یک سارَخْک است
مشتی سارَخْک اگرنباشد چه بود
آنجا که تویی هیچ مبارز نرسد
پیک نظر و عقل مُجاهِز نرسد
فی الجمله، به کنه تو که کس را ره نیست
نه هیچ کسی رسید و هرگز نرسد
هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز
سر رشتهٔ خوددر دوجهان یابد باز
در راه تو هر که نیم جانی بدهد
از لطف تو صد هزار جان یابد باز
وصف تو که سرگشتهٔ او هر فلکی است
نه لایق سوز دل هر بی نمکی است
در جنب تو هر دو کون کی سنجد هیچ
کانجا که توئی دو کون و یک ذرّه یکی است
ای غیر تو درهمه جهان موئی نه
جز روی تو در همه جهان روئی نه
از هر سوئی که بنگرم، در دو جهان
آن سوی توئی ولیکن آن سوئی نه
کس نیست که در دو کون ما دون تونیست
مستغرق آن حضرت بی چون تو نیست
نی نی تا کی ز کون و حضرت گفتن
بیرون تو هرچه هست بیرون تو نیست
ای پیش تو صد هزار جان یک سرِموی
در قرب تو هفت آسمان یک سرِ موی
چون یک سرِ موی از دو جهان نیست پدید
جز تو نبود در دو جهان یک سرِ موی
در معرفت تو دم زدن نقصان است
زیراکه ترا هم به تو بتوان دانست
خورشید که روشن است بینائی او
در ذات تو چون صبحدمش تاوان است
گردون زتو، بی سر و بنی بیش نبود
وین هر دو جهان، از تو،تنی بیش نبود
گفتند بسی از تو بزرگان جهان
اما همه بیشک سخنی بیش نبود
بی تو به وجود آرمیدن نتوان
با تو به جز از عدم گزیدن نتوان
کاریست عجب، در تو رسیدن نتوان
وانگه ز تو یک لحظه بریدن نتوان
یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو
اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو
زین سِرّ که در نهاد ما میگردد
کس نیست خبردار،تو میدانی تو
در راه تو معرفت خطا دانستیم
چه راه و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتن تو بود و فریاد دو کون
کاین نیست ازان دست که ما دانستیم
در مُلکتِ تو نیست دویی، ای همه تو
ملک تو یکی است معنوی،ای همه تو
در سِرُّ السِّرِ جان ما میدانی
کان کُنْه که جان راست تویی، ای همه تو