پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
گاهی سخنم به صد جنون بنویسند
گاه از سر عقل ذوفنون بنویسند
گر از فضلایند به زر نقش کنند
ور عاشق زارند به خون بنویسند
ماییم به صد هزار غم رفته به خاک
پیدا شده در جهان و بنهفته به خاک
ای بس که به خاک من مسکین آیند
گویند که این تویی چنین خفته به خاک
عطار به درد از جهان بیرون شد
در خاک فتاد و با دلی پُر خون شد
زان پس که چنان بود چنین اکنون شد
گویای جهان بدین خموشی چون شد
آمد دلم و کام روا کرد و برفت
از نقل جهان طعم جدا کرد و برفت
طعم همه چیزها به تنهایی خورد
پس نقل به منکران رها کرد و برفت
یا رب ز خور و خفت چه میباید دید
وز تهمت پذرفت چه میباید دید
بسیار بگفتم و نمیداند کس
تا خود پس ازین گفت چه میباید دید
با زهر اجل چو نیست تریاکم روی
کردند به سوی عالم پاکم روی
ای بس که نباشم من و پاکان جهان
بر خاک نهند بر سر خاکم روی
جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست
کیست آن که نه از جهانِ ما پرّیدست
طاوسِ فلک، که مرغ یک دانهٔ ماست
او نیز ز آشیانِ ما پرّیدست
پروانه به شمع گفت: یارم باشی
گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی
دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز
گر میخواهی که در کنارم باشی