پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
گل گفت: گلابگر چو تابم ببرد
در زیرِ جُلَیلِ غنچه خوابم ببرد
من میشکفم گلابگر میآید
تا بر سرِ آتش همه آبم ببرد
گل گفت: کسم هیچ فسون مینکند
درمان من غرقه به خون مینکند
زین پای که من بر سر آتش دارم
کس خار گلابگر برون مینکند
گل گفت ز تفِّ دل عرق خواهم کرد
زر از پی عمر بر طبق خواهم کرد
چون مینالد بلبل عاشق بر من
شک نیست در آن که جامه شق خواهم کرد
یارب صفت رایحهٔ نسرین چیست
این روح ریاحین چمن چندین چیست
گر مصحف حسن نیست گلبرگ لطیف
پس بر ورقش دَه آیهٔ زرّین چیست
گل گفت: چو نیست هفتهای روی نشست
از کم عمری پشت امیدم بشکست
هر چند چو آتشم بدین سیرآبی
بر خاک فتاده میروم باد به دست
زین شیوه که اکنون گل تر میخیزد
از بلبل مست ناله بر میخیزد
در مدت یک هفته به صد دست بگشت
زان هر نفس از دست دگر میخیزد
گل بر سر پای غرقهٔ خون زانست
کاو روز دویی درین جهان مهمانست
پیکان در خون عجب نباشد دیدن
در غنچه نگر که خونِ در پیکان است
گرچه گل تر درآمدن سر تیز است
چه سود که در وقت شدن خونریز است
تاروی نمود گل همی پشت بداد
دردا که وصال گل فراق آمیز است
تاگل ز گریبان چمن سر بر کرد
بلبل هر دم مشغلهٔ دیگر کرد
چون خندهٔ گل ز غنچه بس زیبا بود
در تاخت صبا و دهنش پر زر کرد
گل گفت: که با گلابگر هر سحری
اول پیکان نمودم آخر سپری
چون جنگ نداشت سود زر بر کفِ دست
بنمودمش و نکرد این هم اثری
افکند گلابگر ز بیدادگری
صد خار جفا در ره گلبرگ طری
گل گفت: آخر کنار پُر زر دارم
تو سنگدلم بینی و بازم نخری
گل گفت: منم فتاده صد کار امروز
در آتش و خون مانده گرفتار امروز
چه بر سر آتشم نشانید آخر
در پای تمامست مرا خار امروز
ای گل به دریغِ عمر دل پُر خون کن
ور ماتم خویش میکنی اکنون کن
وی صبح چو عمر گل به یک دم گرو است
آن دم بزن و از گروش بیرون کن
بشکفت به صد هزار خوبی گل مست
وز رعنایی جلوه گری در پیوست
وآخر چو ندید در جهان جای نشست
ننشست ز پای و میبشد دست به دست
با گل گفتم که داد بستان و برو
آب رخ خود خواه ز باران و برو
گل گفت که برمن ابر از آن میگرید
یعنی که بشوی دست از جان و برو