پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
گر مملکت درد مسلم بکنم
هر لحظه تماشای دو عالم بکنم
خواهم که هر آن ذرّه که در عالم هست
من بر هر یک هزار ماتم بکنم
در پیشِ نظر این همه میغم ز چه خاست
وین رهگذرِ تیز چو تیغم ز چه خاست
دردا و دریغا که نمیدانم هیچ
کاین چندینی درد ودریغم ز چه خاست
ای قوم! اگر همدم این مسکینید
ماتم زدهای بر سر من بگزینید
وی جملهٔ ذرّات جهان میبینید
تا حشر به ماتم دلم بنشینید
هر لحظه دل و جان به غمی تازه درند
آواره شده به عالمی تازه درند
گر باشد یک غمم چه غم باشد ازان
یک یک جزوم به ماتمی تازه درند
دردی که مرا در دل بی درمان است
یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است
گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند
دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است
کس را چه خبر ز آهِ دلسوزِ دلم
وز واقعهٔ قیامت افروزِ دلم
امروز چنانم که به فردا نرسم
فردای قیامت است امروزِ دلم
ره نیست بدان دانه کِشتند مرا
وز قصّهٔ آن خط که نوشتند مرا
گر میبندانم آنکه درمان من است
دانم که ز درد او سرشتند مرا
اندیشهٔ عالمی مرا افتادست
هر جاکه فتد غمی مرا افتادست
چون خوش دارم دلت که تا جان دارم
تنها همه ماتمی مرا افتادست
چون هست غمت غمی دگر حاجت نیست
با خون دلم خون جگر حاجت نیست
گفتم که هزار نوحه گر بنشانم
ماتم زده را به نوحه گر حاجت نیست
چون خیل بلا ز پیش و از پس بودم
ناکس باشم اگر دلِ کس بودم
کارِ من دلسوخته آه است همه
گردر گیرد یک آهِ من بس بودم
گر مرد رهی همدم و همدردم باش
پس زن صفتی مکن یکی مردم باش
انکار چه میکنی بیا گر مردی
هم زانوی من دمی درین دردم باش
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ناخورده شراب در خروش آمدهایم
دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار
دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
ما خرقهٔ رسم، از سرانداختهایم
سر را، بَدَلِ خرقه، درانداختهایم
هر چیز که سدِّ راه ما خواهد بود
گر خود همه جان است برانداختهایم
تا دل به غم عشق تو در خواهد بود
دُردی کش و رند و در بدر خواهد بود
بر لوح نوشتهاند کاین بی سر و بن
هر روز به صد نوع بتر خواهد بود
زانگه که مرا عشق تودرکار آورد
بی صبری و بی قراریم بار آورد
تسبیح و ردا صلیب و زنّار آورد
جان برد و ازین متاع بسیار آورد