پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
تا کی طلبم ز هر کسی پیوستت
یک ره تو طلب اگروفائی هستت
چون بر دل همچوآتشم دست تراست
دستی برنه گر چه بسوزد دستت
جان گِردِ تو از میان جان میگردد
تن در هوست نعره زنان میگردد
وان دل که ز زنجیر سر زلف تو جست
زنجیر گسسته درجهان میگردد
جان سوخته پای بست آمد بی تو
وز دست شده به دست آمد بی تو
تا خیلِ خیال تو شبیخون آورد
بر قلبِ بسی شکست آمد بی تو
مهری که ز تو در دل من بنهفته است
با تو به زبان اگر نگویم گفته است
وقت است که طاق و جفت گویم با تو
در طاق دو ابروی تو چشمت جفت است
تا عشق نشست ناگهی در سر من
برخاست ازین غم دل غم پرور من
هرگز به چه باز آید مرغِ دل من
تا بازآید برین که رفت از بر من
خود را ز تو بیگناه مینتوان داشت
دل جز به غمت سیاه مینتوان داشت
از دردِ تو بادِ سرد من چندان است
کز باد کُلَه نگاه مینتوان داشت
جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد
در پای غمت عمر بسر خواهد شد
دم دم به دمی که نیم جانی است گرو
خوش خوش به سر کارتو درخواهد شد
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم راز دلنواز آمد دل
پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل
جانا! تو کجائی که نیازم بینی
وین نالهٔ شبهای درازم بینی
از ضعف چنانم که نیایم در چشم
گر بازآئی مدان که بازم بینی
بی عشق نفس زدن حرام است مرا
کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا
با قربتِ معشوق مرا کاری نیست
اندیشهٔ فکر او تمام است مرا
گر دل گویم به پای غم پست افتاد
ور جان گویم به عشق سرمست افتاد
میشست به خون دیده دل دست ز جان
دل نیز چو خون دیده بر دست افتاد
زانگه که دلم بر آن سمن بر بگذشت
هر دم بر من به درد دیگر بگذشت
با آنکه ز عشق هیچ آبم بنماند
بنگر که چگونه آبم از سر بگذشت
ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم
من کُشتهٔ هجر تو چو شمع سحرم
دور از تو چنان شدم که در روی زمین
گر بازآیی باز نیابی اثرم
در عشق تو من گرد جنون میگردم
وز دایرهٔ عقل برون میگردم
دیری است که در خون دل من شدهای
در خون تو شدی و من به خون میگردم
ماهی که به حسن، عالم آرای افتاد
جان در طلبش شیفته هر جای افتاد
بیچاره دلم که دست و پایی میزد
از دست بشد از آن که در پای افتاد