پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
لعل تو براتِ کامرانی دهدم
منشور به عمر جاودانی دهدم
بر روی تو صد بار بمردم هر روز
تا لعلِ تو آبِ زندگانی دهدم
زانگه که مرا سوی تو آهنگ افتاد
صبر از دلِ من هزار فرسنگ افتاد
هر کز دهنِ تو یک شکر کرد سؤال
تا در نگریست در دمی تنگ افتاد
زلفِ تو سرِ درازدستی دارد
چشمِ تو همه میل به مستی دارد
امّا دهنت که ذرّهای را ماند
یک ذرّه نه نیستی نه هستی دارد
ای جانِ همه جهان زکوةِ لبِ تو
رسته ز شکر برون نباتِ لبِ تو
دل در ظلماتِ زلفت از دست برفت
آه ار نرسد آبِ حیاتِ لبِ تو
ای کرده پسند از دو جهان چاره منت
حقّا که دریغ دارم از خویشتنت
چون بیخورشید ذرّه را نتوان دید
بیروی تو در چشم کی آید دهنت
آنجا که سر زلف تو جانها ببرد
جانها چو غباری به جهانها ببرد
وانجا که لب لعل تو جان باز دهد
سرگردانی ز آسمانها ببرد
چون توبهٔ تو گناه خواهد افتاد
بس کس که به تو ز راه خواهد افتاد
ای ماه! به صَدْقَه یک شکربخش مرا
کاین صَدْقه به جایگاه خواهد افتاد
بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست
کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست
بی دانه چگونه برگ باشد آخر
بی دانهٔ نارِ لبِ تو برگم نیست
زهرم آید شکرستان بی لبِ تو
بگرفت مرا دل از جهان بی لبِ تو
گفتی که تو زود از لب من سیر شوی
بس سیر شدم بُتا ز جان بی لبِ تو
آن دل که ز دست من کنون خواهی برد
خونی است که در میانِ خون خواهی برد
باری چو برون میبری از تن دل من
آخر به شکر خنده برون خواهی برد
آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست
اما به هزار و به آهسته بهَست
در بند درِ پستهٔ شورانگیزت
کان شوری پسته نیز در بسته بهَست
ای ماه به چهره یا گلی یا سمنی
وز خوش بوئی شکوفه یا یاسمنی
شیرین لب و پسته دهن و خوش سخنی
المنة للَّه که به دندان منی!
از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد
وز کژگوئی راست کمت میافتد
جانا! سخن شکسته زان میگوئی
کز تنگی جان برهمت میافتد
چون گشت لبت به یک شکر ارزانی
از لعلِ لبت شکر چه میافشانی
من در عوض یک شکر از پستهٔ تو
دل دادم نقد و قلب مینستانی
چشمت که سبق به دلربائی او راست
در خون ریزی کام روائی او راست
گر جان خواهد رواست زیرا که لبت
صد جان دهدم که جان فزائی او راست