پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
یا رب چه خط است این که درآوردی تو
تادست به بیداد برآوردی تو
دی خطّ به خون من همی آوردی
و امروز خطی پر شکر آوردی تو
دوش آمد و گفت: «آمدهام حور سرشت
تاختم کنم ملکت حوران بهشت»
گفتم: «به خطی سرخ بر آن زیر نویس»
رویش به خطی سبز در آن زیر نوشت
از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است
بر جملهٔ خوبان جهانت سبق است
گر از ورق گلت خطی پیدا شد
خط را ورقی باید و خط بر ورق است
تا خط تو بر خون جگر میخوانم
گوئی که غم دلم زبر میخوانم
از من ببری دلی چو خط آوردی
زیرا که من از خط تو بر میخوانم
از تیرِ غمت بسی جگر دوختهای
بر مشک خطت بسی جگر سوختهای
مگذار که خطّ تو ز دستم بشود
چون دست مرا بدان خط آموختهای
اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست
وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست
چون خط تو رسته است و دهانت بسته
عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست
تا خط تو پشت بر قمر آوردست
عقل از دل من روی به درآوردست
طوطی خط زمردینت بر لعل
خطّی است که بر تنگ شکر آوردست
آن پسته میان مغز چون افتادست
یا آن خط فستقی کنون افتادست
یا مغز دران پسته نمیگنجیدست
وز تنگی جایگه برون افتادست
از عشقِ خط تو سرنگون میگردم
وز خال تو در میان خون میگردم
تا روی نمود نقطهٔ خال توام
چون پرگاری به سر برون میگردم
از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است
یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است
بر رسته دگر باشد و بر بسته دگر
این طرفه که بر رستهٔ تو بربسته است
ای زلفِ تو دامن قمر بگرفته
ماه تو به مشک سر به سر بگرفته
طوطی خط فستقیت بر عناب
حلقه زده و گردِ شکر بگرفته
لعلت که خجل کرد گل رعنا را
از پسته نمود خالِ مشک آسا را
میخواستم از پستهٔ سبزت شکری
تو بر در بسته خط نوشتی ما را
چون دیده به روی تو نظر بگشاید
از هر مژهای خون جگر بگشاید
در صد گرهام ز زلف خم در خمِ تو
تا پسته به یک تنگ شکر بگشاید
جانم که به لب از لب لعل تو رسید
دل تحفه به پیش لب لعل تو کشید
خوی خشک نمیکند زخون چون گل لعل
زان سنبل ترکز لب لعل تو دمید
بنگر که دلم چه گونه مظلوم نمود
گر زلف تو در وجود معدوم نمود
گر زلف ترا حال پریشانی داشت
از رستهٔ دندان تو منظوم نمود