پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت
سوز دل وآه آتشین باید داشت
بس سیل که خاست هر نفس چشمم را
آخر ز تو چشم این چنین باید داشت
چون چشم به یارِ سیم تن میافتد
خون در دل و چشم ممتحن میافتد
چون چشم نگه نداشتم خون شد دل
هر خون که فتد ز چشم من میافتد
آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند
و اندر طلب خودم به هر سوی افکند
زان است هزار قطره خون بر رویم
کان روز که رفت چشم بر روی افکند
چون دردِ دلم تو میپسندی بسیار
تن در دادم به دردمندی بسیار
چون خنده همی آیدت از گریهٔ من
زان میگریم تا تو بخندی بسیار
ای از رخ چون گلت گلابِ دیده
خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده
چون آتش عشقت از دلم برخیزد
میننشیند مگر به آبِ دیده
روزی که دل شکسته پیش تو کشم
بر گلگونش نشسته پیش تو کشم
چون بر گلگون سوار شد یعنی اشک
پیش آی که تنگ بسته پیش تو کشم
با دل گفتم بسی زیان میبینم
از دست تودیده خون فشان میبینم
دل گفت که با اشک روان خواهم شد
زین گونه که این قلب روان میبینم
از رشک تو، کاغذین کنم پیراهن
تا سایهٔ تو نگرددت پیرامن
هر چند کنار من چو دریاست ز اشک
در شیوهٔ عشق تو، نیم تردامن
زان روی که در روی تو چشمم نگریست
از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست
جان بر سر آتش است و دل بر سر آب
از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست
چون هر مویم نوحه گر آید بی تو
وز هر سویم ناله برآید بی تو
گلگون سرشکم که همی تازد تیز
ای بس که به روی می درآید بی تو
چون ایندل غم کشم وطن در خون دید
هر روز ز نو مرا غمی افزون دید
زین خانهٔ تنگ، سیر شد، صحرا خواست
بر اشک سوار گشت چون گلگون دید
وز سر ننشست این هوس چشمم را
از بسیاری که چشم من آب بریخت
آبی بنماند پیش کس چشمم را
شبرنگ خطت که رام افسونم بود
میتاخت به تک که تشنهٔ خونم بود
بر روی آمد، تو گویی از گرم روی
شبرنگ خط تو، اشک گلگونم بود
دل را که شد از یک نظر دیده خراب
بنگر که چگونه باز شد رشته ز تاب
از مال جهان مرا چو چشمی و دلی است
آن بر سر آتش است و این بر سر آب
اول دل من، عشق رخت در جان داشت
چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت
آن رفت که در دیده همی گشتم اشک
کامروز به زور باز مینتوان داشت