پاسخ به:مختارنامه(رباعیات) عطار
بر خاک تو چون بنفشهام سر در بر
بیبرگ گلت چو حلقه ماندم بر در
گر از سر خاک تو بگردانم روی
بادا ز سر خاک تو خاکم بر سر
ای ماه زمین به برج افلاک شدی
یا رب که چه پاک آمدی و پاک شدی
ناخورده در آتش جوانی آبی
چون باد درآمدی و برخاک شدی
آه از غم آن که زود برگشت و برفت
بگذشت چنانکه باد بر دشت و برفت
چون گل به جوانی و جهان نادیده
بگذاشت هزار درد وبگذشت وبرفت
رفتی تو و خون جگریست از تو مرا
جان بر لب و دل پر خطریست از تو مرا
یک موی ندارم که نه آغشتهٔ تست
بر هر مویی نوحه گریست از تو مرا
لاله ز رخی چو ماه میبینم من
سبزه ز خطی سیاه میبینم من
وان کاسهٔ سرکه بود پر باد غرور
پیمانهٔ خاک راه میبینم من
ای محرم من کیست کنون محرم تو
بیم است که خود را بکشم از غم تو
خود از دل ماتم زده چتوانم گفت
کو ماتم خود بداشت در ماتم تو
میگریم ازان مهوشم و میگریم
شکّر چو لبش میچشم و میگریم
خاکی که بدو رسید روزی قدمش
در دیدهٔ خود میکشم و میگریم
ای نور رخت خاک سیه بگرفته
وز مرگ توآفتاب و مَه بگرفته
وین عالم چون عجوزهٔ فانی را
از آرزوی تو دردِ زَه بگرفته
ای کرده شب باز پسین ماتم خویش
گِل کرده، زمین ز دیدهٔ پر نم خویش
در راحت و رنج غمگسارم تو بُدی
چون تو بشدی با که بگویم غم خویش
چون گریهٔ من ابر بهاری نبود
چون نالهٔ من ناله بزاری نبود
چون من زغم مرگ تو ای یار عزیز
در شهر به صد هزار خواری نبود
ماهی که چو مهر عالم آرای افتاد
تا هر کس را به مهر او رای افتاد
دی میشد و میکشید موی اندر پای
و امروز چو موی گشت و از پای افتاد
برخیز که ابر خاک را میشوید
تا سبزه ز خاک تو برون میروید
ای خفته اگر سخن نمیگوئی تو
این خاک تو گوئی که سخن میگوید
رفتی تو به خاک و یاسمن بی تو رسید
گل نیز، دریده پیرهن، بی تو رسید
گلزار شود خاکِ تو از خونِ دلم
گر برگویم آنچه به من بی تو رسید
دی بر سر خاک دلبری با دل ریش
میباریدم خون جگر بر رخ خویش
آواز آمد که چند گریی بر ما
بر خویش گری که کار داری در پیش
چون مردن تو از پی این زادن بود
برخاستن تو عین افتادن بود
از بهر چه بود این همه جان کندن تو
چون عاقبت کار تو جان دادن بود