پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری
ای به وصفت گمشده هرجان که هست
جان تنها نه خرد چندان که هست
تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست
گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت
نیست عیب چشمهٔ حیوان که هست
در بر آن حسن جاویدان که هست
بود هم زین شیوه سرگردان که هست
از شفق در خون بسی گشت و نیافت
چون تو خورشیدی درین دوران که هست
در سیاهی شد چنین پنهان که هست
بی سر و بن میرود زین سان که هست
نی چه میگویم فلک گویی است بس
در خم آن زلف چو چوگان که هست
هیچ سر بر تن نخواهد ماند از انک
گوی خواهد شد درین میدان که هست
زاشتیاق روی چون خورشید توست
ابر را هر دیدهٔ گریان که هست
وی عجب در جنب عشق عاشقانت
شبنمی است این جملهٔ باران که هست
ابر چبود زانکه صد دریای خون
از دل هر یک درین طوفان که هست
هرچه از ما میرود آن هیچ نیست
کار تا چون رفت از آن پیشان که هست
کار تنها نه مرا افتاد و بس
همچو من بس بی سر و سامان که هست
تو چنین در پرده و از شور توست
در دو عالم این همه حیران که هست
تا بفرمایی تو هر فرمان که هست
بیشتر از ملک هر سلطان که هست
ذرهای دردت ز هر درمان که هست
گر دمی برهد ازین زندان که هست
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 4:15 PM
تشکرات از این پست