0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

دوش سرمست به وقت سحری

می‌شدم تا به بر سیم‌بری

تیز کرده سر دندان که مگر

بربایم ز لب او شکری

چون ربودم شکری از لب او

بنشستم به امید دگری

جگرم سوخت که از لعل لبش

شکری می نرسد بی جگری

گاهگاهی شکری می‌دهدم

بر سر پای روان در گذری

زین چنین بوسه چه در کیسه کنم

وای از غصهٔ بیدادگری

زان همه تنگ شکر کو راهست

از قضا قسم من آمد قدری

تا خبر یافته‌ام از شکرش

نیست از هستی خویشم خبری

کارم از دست شد و کار مرا

نیست چون دایره پایی و سری

وقت نامد که شوم جملهٔ عمر

همچو نی با شکری در کمری

ماه‌رویا دل عطار بسوخت

مکن و در دل او کن نظری

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گاهیم به لطف می نوازی

گاهیم به قهر می‌گدازی

در معرض قهر و لطف تو من

زان می‌سوزم که می‌نسازی

چون چنگ دو تا شدم به عشقت

بنواز مرا به دلنوازی

ای ساقی عشق جام در ده

کین توبهٔ ماست بس مجازی

این کار ازین بسی بهستی

گر توبهٔ ماستی نمازی

در ده می عشق تا زمانی

از سر بنهیم سرفرازی

زنار نهاد بر کشیدیم

در حلقه کنیم خرقه بازی

عطار خموش و غصه می خور

قصه چه کنی بدین درازی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی

تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی

ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز

ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی

تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی

دل و دین بمانده واله ز تو تا تو خود چه چیزی

بنگر که چند عاشق ز تو خفته‌اند در خون

ز کمال غیرت خود تو هنوز می ستیزی

چه کشی مرا که من خود ز غم تو کشته گردم

چو منی بدان نیرزد که تو خون من بریزی

چو ز زلف خود شکنجی به میان ما فکندی

به میان در آی آخر ز میان چه می‌گریزی

چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت

بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی

در حریم وصل جانان یک نفس محرم نباشی

عشق جانان عالمی آمد که مویی در نگنجد

تا طلاق خود نگویی مرد آن عالم نباشی

گر همه جایی رسیدی کی رسی هرگز به جایی

تا تو اندر هرچه هستی اندر آن محکم نباشی

گر نشان راه می‌خواهی نشان راه اینک

کاندرین ره تا ابد در بند موج و دم نباشی

گر تو مرد راه عشقی ذره‌ای باشی به صورت

لیکن از راه صفت از هر دو عالم کم نباشی

گر برانندت به خواری زین سبب غمگین نگردی

ور بخوانندت به خواهش زین قبل خرم نباشی

گر بهشت عدن بفروشی به یک گندم چون آدم

هم تو از جو کمتر ارزی هم تو از آدم نباشی

یک‌دم است آن دم که آن دم آدم آمد از حقیقت

مرتد دین باشی ار تو محرم آن دم نباشی

ذره در سایه نباشد تا نباشی تو در آن دم

هم بمانی هم نمانی هم تو باشی هم نباشی

کی نوازی پردهٔ عشاق چون عطار عاشق

تا تو زیر پردهٔ این غم چو زیر و بم نباشی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر دمم مست به بازار کشی

راستی چست و به هنجار کشی

می عشقم بچشانی و مرا

مست گردانی و در کار کشی

گاهم از کفر به دین باز آری

گاهم از کعبه به خمار کشی

گاهم از راه یقین دور کنی

گاهم اندر ره اسرار کشی

گه ز مسجد به خرابات بری

گاهم از میکده در غار کشی

چون ز اسلام منت ننگ آید

از مصلام به زنار کشی

چون مرا ننگ ره دین بینی

هر دمم در ره کفار کشی

بس که پیران حقیقت‌بین را

اندرین واقعه بر دار کشی

ای دل سوخته گر مرد رهی

خون خوری تن زنی و بار کشی

بر امید گل وصلش شب و روز

همچو گلبن ستم خار کشی

آتش اندر دل ایام زنی

خاک در دیدهٔ اغیار کشی

بویی از مجمرهٔ عشق بری

باده بر چهرهٔ دلدار کشی

غم معشوق که شادی دل است

در ره عشق چو عطار کشی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تورا گر نیست با من هیچ کاری

مرا با تو بسی کار است باری

منت پیوسته خواهم بود غمخوار

توم گرچه نباشی غمگساری

ز حل و عقد عشق ملک رویت

ندارم حاصلی جز انتظاری

بر امید رخ چون آفتابت

چو سایه می‌گذارم روزگاری

دلم را تا تو خواهی بود باقی

نخواهد بود یک ساعت قراری

دلا گر سر عشقت اختیار است

شوی در راه او بی اختیاری

اگر خود را سر مویی شماری

سر مویی نیایی در شماری

اگر خود را ز فرعونی ندانی

ز فرعونی تمامت خاکساری

جهان پر آفتاب است و تو سایه

نیابی جز فنا اینجا حصاری

که اگر در آفتاب آیی تو یکدم

برآرد از تو آن یک دم دماری

چه گردی گرد این دریای اعظم

که جایی غرقه گردی زار زاری

اگر موجی ازین دریا برآید

نماند صورت و صورت نگاری

ز دریا چند گویی چون ندیدی

ازین دریا به جز پر خون کناری

تو معذوری که پشمین دیده‌ای شیر

ندیدی هیچ شیر مرغزاری

اگر روزی ببینی جنگ شیران

ز فای فخر سازی عین عاری

برو چندین چه گردی گرد این راه

که چشمت کور گردد از غباری

به چشم خود برو پیری طلب کن

که تو ننگی شوی بی نامداری

چو نتوانی که سلطان باشی ای دوست

ز خدمتکار سلطان باش باری

اگر نرسد تو را تخت و وزارت

به سگبانی او بر ساز کاری

به هر نوعی که باشی آن او باش

چو بودی آن او چه گل چه خاری

اگر تو یاد گیری حرف عطار

بست این باد دایم یادگاری

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر دمم در امتحان چندی کشی

دامنم در خون جان چندی کشی

مهربان خویشتن گفتم تو را

کینهٔ آن هر زمان چندی کشی

همچو خاکم بر زمین افتاده خوار

سر ز من بر آسمان چندی کشی

چون جهان سر بر خطت دارد مدام

چون قلم خط بر جهان چندی کشی

در غمت چون با کناری رفته‌ام

تو به زورم در میان چندی کشی

بر تو دارم چشم از روی جهان

بر من از مژگان سنان چندی کشی

همچو شمعی سر نهادم در میان

بر سرم تیغ از میان چندی کشی

پیشکش می‌سازمت گلگون اشک

رخش کبرت را عنان چندی کشی

چون سپر بفکندم و بگریختم

تو به کین من کمان چندی کشی

کینت از صد مهر خوشتر آیدم

کین ز چون من مهربان چندی کشی

بر سرم آمد لاشهٔ صبرم ز عجز

تنگ اسب امتحان چندی کشی

بس سبک دل گشتی از عشق ای فرید

جان بده بار گران چندی کشی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گرد مه خط معنبر می کشی

سر کشانت را به خط در می کشی

عاشقانت را به مستی دم به دم

خرقهٔ هستی ز سر بر می کشی

بر بتان چین و ترکان چگل

از کمال حسن لشکر می کشی

جاودانی پای بنهاد از جهان

هر که را یک بوسه بر سر می کشی

جام می می‌نوشی و بر می زنی

وانگهی بر عقل خنجر می کشی

بیش شد عطار را اکنون غمت

زانکه با او باده کمتر می کشی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

در ده می عشق یک دم ای ساقی

تا عقل کند گزاف در باقی

زین عقل گزاف گوی پر دعوی

بگذر که گذشت عمر ای ساقی

دردی در ده که توبه بشکستم

تا کی ز نفاق و زرق و خناقی

ما ننگ وجود پارسایانیم

از روی و ریا نهفته زراقی

ای ساقی جان بیار جام می

کامروز تو دست گیر عشاقی

تا باز رهیم یک زمان از خود

فانی گردیم و جاودان باقی

رفتیم به بوی تو همه آفاق

تو خود نه ز فوق و نه ز آفاقی

کس می نرسد به آستان تو

زیرا که تو در خودی خود طاقی

بس جان که بسوختند مشتاقان

بر آتش عشق تو ز مشتاقی

بنمای به خلق رخ که خود گفتی

با ما که تخلقوا به اخلاقی

عطار برو که در ره معنی

امروز محققی به اطلاقی

 
 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ماییم ز عالم معالی

رندی دو سه اندرین حوالی

در عشق دلی و نیم جانی

بر داده به باد لاابالی

بگذشته ز هستی و گرفته

چون صوفی ابن‌وقت حالی

در صفهٔ عاشقان حضرت

از برهنگی فکنده قالی

پس یافته برترین مقامی

احسنت زهی مقام عالی

ما را چه مرقع و چه اطلس

چه نیک کنی چه بد سگالی

ای زاهد کهنه درد نقد است

برخیز که گوشه‌ای است خالی

تا نالهٔ عاشقان نیوشی

بر خلق ز زهد چند نالی

آن می که تو می‌خوری حرام است

ما می نخوریم جز حلالی

ما بر سر آتشیم پیوست

مستغرق بحر لایزالی

ما بی خوابیم و چون بود خواب

در حضرت قرب ذوالجلالی

چون خواب کند کسی که او را

از ریگ روان بود نهالی

عطار برو که دست بردی

از جملهٔ عالم معالی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی

صد کافر منکر را دین‌دار کنی حالی

ور زلف پریشان را درهم فکنی حلقه

تسبیح همه مردان زنار کنی حالی

روزی که ز گلزاری بی روی تو گل چینم

گلزار ز چشم من گلزار کنی حالی

چون دیدهٔ من هر دم گلبرگ رخت بیند

از ناوک مژگانش پر خار کنی حالی

صد گونه جفا داری چون روی مرا بینی

بر من به جوانمردی ایثار کنی حالی

صد بلعجبی دانی کابلیس نداند آن

ما را چو زبون بینی در کار کنی حالی

بردی دلم از من جان چون با تو کنم دعوی

خود را عجمی سازی انکار کنی حالی

چون صبح صبا زان‌رو در خاک کفت مالد

کز بوی سر زلفش عطار کنی حالی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دست نمی‌دهد مرا بی تو نفس زدن دمی

زانکه دمی که با توام قوت من است عالمی

صبح به یک نفس جهان روشن از آن همی کند

کز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمی

نی که دو کون محو شد در بر تو چو سایه‌ای

بس که برآورد نفس پیش چو تو معظمی

از سر جهل هر کسی لاف زند ز قرب تو

عرش مجید ذره‌ای بحر محیط شبنمی

چون بنشیند آفتاب از عظمت به سلطنت

سایهٔ او چه پیش و پس ذره چه بیش و چه کمی

نقطهٔ قاف قدرتت گر قدم و دمی زند

هر قدمی و احمدی هر نفسی و آدمی

چون نفست به نفخ جان بر گل آدم اوفتاد

اوست ز هر دو کون و بس هم‌نفسی و محرمی

لیک اگر دو کون را سوخته‌ای کنی ازو

آدم زخم خورده را نیست امید مرهمی

زانکه ز شادیی که او دور فتاد اگر رسد

هر نفسیش صد جهان هر نفسش بود غمی

چون همه چیزها به ضد گشت پدید لاجرم

سور چو بود آنچنان هست چنینش ماتمی

تا به کی ای فرید تو دم زنی از جهان جان

دم چه زنی چو نیستت در همه کون همدمی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر من اندر عشق مرد کارمی

از بد و نیک و جهان بیزارمی

کفر و دین درباختم در بیخودی

چیستی گر بیخود از دلدارمی

کاشکی گر محرم مسجد نیم

محرم دردی‌کش خمارمی

کاشکی گر در خور مصحف نیم

یک نفس اندر خور زنارمی

در دلم گر هیچ هشیاریستی

از می غفلت دمی هشیارمی

چون نمی‌بینم جمال روی دوست

زین مصیبت روی در دیوارمی

گر ندارم از وصال او نشان

باری از کویش نشانی دارمی

گر مرا در پرده راهستی دمی

محرم او زحمت اغیارمی

گر نبودی راه از من در حجاب

من درین ره رهبر عطارمی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

زلف را تاب داد چندانی

که نه عقلی گذاشت نه جانی

نیست در چار حد جمع جهان

بی سر زلف او پریشانی

کس چو زلف و لبش نداد نشان

ظلماتی و آب حیوانی

دهن اوست در همه عالم

عالمی قند در نمکدانی

دی برای شکر ربودن ازو

می‌شدم تیز کرده دندانی

لیک گفتم به قطع جان نبرم

او چنین تیز کرده مژگانی

بامدادی که تیغ زد خورشید

مگر از حسن کرد جولانی

گوی سیمین او چو ماه بتافت

گشت خورشید تنگ میدانی

لاجرم شد ز رشک او جاوید

زرد رویی کبود خلقانی

جرم خورشید بود کز سر جهل

پیش رویش نمود برهانی

هست نازان رخش چنانکه به حکم

هرچه او کرد نیست تاوانی

ماه رویا اسیر تو شده‌اند

هر کجا کافر و مسلمانی

صد جهان عاشقند جان بر دست

جمله در انتظار فرمانی

پرده برگیر تا برافشانند

هرکجا هست جان و ایمانی

چند سازی ز زلف خم در خم

دار اسلام کافرستانی

تا به دامن ز عشق تو شق کرد

هر که سر بر زد از گریبانی

ندمد در بهارگاه دو کون

سبزتر از خط تو ریحانی

نتواند شکفت در فردوس

تازه‌تر از رخت گلستانی

من چنانم ز لعل سیرابت

که بود تشنه در بیابانی

گر دهی شربتیم آب زلال

شوم از عشق آتش‌افشانی

ورنه در موکب ممالک تو

کرده گیر از فرید قربانی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

ای در میان جانم وز جان من نهانی

از جان نهان چرایی چون در میان جانی

هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان

زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی

چون شمع در غم تو می‌سوزم و تو فارغ

در من نگه کن آخر ای جان و زندگانی

با چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر

از هیچ هیچ ناید ای جمله تو تو دانی

در خویش مانده‌ام من جان می‌دهم به خواهش

تا بو که یک زمانم از خود مرا ستانی

گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آیی

بندی است سخت محکم این هم تو می‌توانی

عطار را ز عالم گم شد نشان به کلی

تا چند جویم آخر از بی نشان نشانی

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها