0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای دل به میان جان فرو شو

در حضرت بی‌نشان فرو شو

تا کی گردی به گرد عالم

یک بار به قعر جان فرو شو

گر می‌خواهی که کل شود دل

کلی به دل جهان فرو شو

دریا که تو را به خویشتن خواند

نعره‌زن و جان فشان فرو شو

چون نیست به جز فرو شدن روی

صد سال به یک زمان فرو شو

چون جمله فرو شدند اینجا

تو نیز درین میان فرو شو

گر بر تو فشاند آستین یار

سر بر سر آستان فرو شو

گر هیچ در امتحان کشیدت

مردانه در امتحان فرو شو

تا کی گردی به گرد هرکس

در هرچه دری در آن فرو شو

گر در روش تو نیست سودی

دل خوش کن و در زیان فرو شو

چون نیست یقین که محض جانی

دم درکش و در گمان فرو شو

گر پنهانی برآی پیدا

ور پیدایی نهان فرو شو

گر نیست به عز قرب راهت

در بعد به رایگان فرو شو

گر نتوانی چنین فرو شد

باری برو و چنان فرو شو

عطار چه در مکان نشستی

برخیز و به لامکان فرو شو

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

ساقیا گر پخته‌ای می خام ده

جان بی آرام را آرام ده

خیزو بزمی در صبوحی راست کن

یک صراحی باده ما را وام ده

صبح پیدا گشت و شب اندر شکست

خفتگان مست را دشنام ده

چون بخواهی ریخت همچون گل ز بار

بار کم کش بادهٔ گلفام ده

همچو گل شو بادهٔ گلفام نوش

همچو بلبل سوی گل پیغام ده

داد خود بستان که ایام گل است

یا نه خوش خوش داد این ایام ده

گر سراسر نیست دردی در فکن

نیم مستان را پیاپی جام ده

چون اجل دامی گلوگیر آمده است

چون درآید وقت تن در دام ده

خاطر عطار سودا می‌پزد

سوخت از غم هین شرابش خام ده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای ز صفات لبت عقل به جان آمده

از سر زلفت شکست در دو جهان آمده

چشمهٔ آب حیات بی‌لب سیراب تو

تشنه دایم شده خشک دهان آمده

نرگس خون‌ریز تو تیر جفا ریخته

دلشدگان تورا کار به جان آمده

پستهٔ تو در سخن تا شکرافشان شده

عقل ز تشویر او بسته دهان آمده

در طلب روی تو گرد جهان فراخ

ابرش فکرت مدام تنگ‌عنان آمده

عاشقت از جان و دل با دل و جان برطبق

پیش نثار رخت نعره‌زنان آمده

تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان

نام دلم گم شده و او به نشان آمده

چون شده روشن که نیست راه به تو تا ابد

جملهٔ عشاق را ره به کران آمده

تا که فتاده ز تو در دل عطار شور

مرغ دلش در قفس در خفقان آمده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده

با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده

تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر

ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده

اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را

گه در حجاب بینی گه در عذاب مانده

آنجا که نقدها را ناقد عیار خواهد

مردان مرد بینی در اضطراب مانده

وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی

هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده

وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند

بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده

ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر

پیران راه‌بین را سر در طناب مانده

عیسی پاک‌رو را از سوزنی شکسته

حیران میان این ره چون در خلاب مانده

ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند

وان ماه‌رخ بماند اندر نقاب مانده

در بحر عشق دری است از چشم خلق پنهان

ما جمله غرقه گشته وان در درآب مانده

بر آتش محبت از شرح این عجایب

عطار را دل و جان در تف و تاب مانده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای ز سودای تو دل شیدا شده

زآتش عشق تو آب ما شده

عاشقان در جست و جویت صد هزار

تو چو دری در بن دریا شده

از میان آب و گل برخاسته

در میان جان و دل پیدا شده

عاشقان را بر امید روی تو

خون دل پالوده و جانها شده

تو ز جمله فارغ و مشغول خویش

خود به عشق خویش ناپروا شده

دیده روی خویشتن در آینه

بر جمال خویشتن شیدا شده

ما همه پروانهٔ پر سوخته

تو چو شمع از نور خود یکتا شده

یوسف اندر ملک مصر و سلطنت

دیدهٔ یعقوب نابینا شده

گم شدم در جست و جویت روز و شب

چند بازت جویم ای گم ناشده

چون دل عطار در عالم دلی

می‌نبینم از تو خون پالا شده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای جهانی خلق حیران مانده

تو به زیر پرده پنهان مانده

تو به عزت بر دو عالم تاخته

ما اسیر بند و زندان مانده

عشق تو طوفان و جان‌ها شبنمی

شبنمی در زیر طوفان مانده

تا شده عشق تو در جان معتکف

جان ز سودای تو بیجان مانده

عاشقان مستغرق تو صد هزار

در سواد این بیابان مانده

جان عاشق با وجود عشق تو

از وجود خود پشیمان مانده

همچو عطار آتشین‌دل خون‌فشان

در ره تو صد هزاران مانده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده

وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده

ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو

وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده

ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو

گردون به زیر پای تو چون خاک ره خوار آمده

جان بنده شد رای تورا روی دل‌آرای تو را

خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده

چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم می‌بری

گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده

تا نرد عشقت باختم شش را ز یک نشناختم

چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده

ای جزع تو شکر فروش ای لعل تو گوهر فروش

ای زلف تو عنبر فروش از پیش عطار آمده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده

از دیده دور گشته و در دل بمانده

جانا عجب بمانده‌ام از خود که روز و شب

تو با منی و من ز تو غافل بمانده

کاری است پر عجایب و پوشیده کار تو

باری است اوفتاده و مشکل بمانده

دری نهفته‌ای تو به دریای عشق در

ما از نهیب موج به ساحل بمانده

جان‌ها ز یک شراب الست تو تا به حشر

مست اوفتاده بر سر و در گل بمانده

از یک شراب عشق تو بر لوح جان ما

نه نقش حق نه صورت باطل بمانده

مردان پاک‌رو ز درازی راه تو

بی زاد و توشه بر سر منزل بمانده

سرگشتکان کوی تو را در عتاب تو

واحسرتا ز عشق تو حاصل بمانده

خاک سگان کوی تو عطار تا ابد

در شرح راه عشق تو مقبل بمانده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای زلف تو دام ماه افکنده

ره بینان را ز راه افکنده

زهاد زمانه را سر زلفت

در معرض صد گناه افکنده

دل پیش رخت به جان کمر بسته

جان پیش لبت کلاه افکنده

عشق لب لعل تو هزار آتش

در جان گدا و شاه افکنده

خط تو کزوست خون جان من

در دیدهٔ عقل کاه افکنده

در یک ساعت هزار آتش را

رویت به خط سیاه افکنده

تو یوسف عالم و زنخدانت

دل برده و جان به چاه افکنده

تو خسرو دلبران و روی تو

صد مشعله در سپاه افکنده

دل در سر زلف دلربای تو

باری است به جایگاه افکنده

عطار چو شاهی رخت دیده

رخ طرح نهاده شاه افکنده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

در راه تو مردانند از خویش نهان مانده

بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده

در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری

محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده

در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه

در زیر سوادالوجه از خلق نهان مانده

قومی نه نکو نه بد نه با خود و نه بیخود

نه بوده و نه نابوده نی مانده عیان مانده

در عالم ما و من نی ما شده و نی من

در کون و مکان با تو بی کون و مکان مانده

جانشان به حقیقت کل تنشان به شریعت هم

هم جان همه و هم تن نی این و نه آن مانده

چون دایره سرگردان چون نقطه قدم محکم

صد دایره عرش آسا در نقطهٔ جان مانده

چون عین بقا دیده از خویش فنا گشته

در بحر یقین غرقه در تیه گمان مانده

فارش از سر هر مویی صد گونه سخن گفته

اما همه از گنگی بی کام و زبان مانده

جمله ز گران عقلی در سیر سبک بوده

وآنگه ز سبک روحی در بار گران مانده

صد عالم بی پایان از خوف و رجا بیرون

از خوف شده مویی در خط امان مانده

بشکسته دلیران را از چست سواری پشت

مرکب شده ناپیدا در دست عنان مانده

بفروخته از همت دو کون به یک نان خوش

وز ناخوشی عالم وقوف دو نان مانده

آن کس که نزاد است او از مادر خود هرگز

ایشان همه هم با تو از فقر چنان مانده

تا راه چنین قومی عطار بیان کرده

جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای جان ما شرابی از جام تو کشیده

سرمست اوفتاده دل از جهان بریده

وی جان ما به یک دم صد زندگی گرفته

تا از رخت نسیمی بر جان ما وزیده

ای جان پاکبازان در قعر هر دو عالم

مثل تو هیچ گوهر نه دیده نه شنیده

جان‌های عاشقانت چون مرغ بال بسته

در زیر دام دنیا بر بویت آرمیده

آنجا که آتش تو بالا گرفته در دل

هم شمع جان نهاده هم صبح دل دمیده

وآنجا که عرضه داده عشقت امانت خود

هم کوه پست گشته هم چرخ در رمیده

گردون سالخورده بویی شنیده از تو

در جست و جویت از جان چندان به سر دویده

عشقت به لاابالی بر چار سوی عالم

پیران راه‌بین را بر دارها کشیده

در راه انتظارت جان‌ها ز اشتیاقت

چون مرغ نیم بسمل در خاک و خون تپیده

تو فارغ از دو عالم مشغول خویش دایم

وز سختی ره تو کس در تو نارسیده

الحق شگرف مرغی کز تو دو کون پر شد

نه بال باز کرده نه ز آشیان پریده

ای در حجاب عزت پنهان شده ز غیرت

نادیده گرد کویت مردان کار دیده

تو همچو آفتابی در پرده‌ها نشسته

یک آه عاشقانت صد پرده بر دریده

ای جان ما چو آدم شادی هشت جنت

داده به یک دو گندم واندوه تو خریده

در چشم ما نیایی گویی که نور چشمی

یا نور چشم جانی هم جای خود گزیده

بر جان فتاده نورت وز جان فتاده بر دل

وز دل رسیده بویی زان نور سوی دیده

چون صنع توست جمله فارغ ز صنع خویشی

زان دوستی نداری با هیچ آفریده

جمله تویی ولیکن کس دیده‌ای ندارد

زیرا که پرده بینم بر دیده‌ها کشیده

کو دیده‌ای که او را توحید کرده سرمه

تا فرش راز بیند بر کون گستریده

هر بی خبر نشاید این راز را که این را

جانی شگرف باید ذوق لقا چشیده

بحری است حضرت تو جان‌ها جواهر آن

وان بحر سر جان را موجی برآوریده

ای صد هزار کامل در وصف قدرت تو

جان‌های دور فکرت در عجز پروریده

در کشف سر عشقت گردن کشان دین را

سلطان غیرت تو بر خاک خوابنیده

عطار دوربین را اندر مقام وحدت

پروانه‌وار جانش در شمع تو پریده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده

در هر زبان خوشی لب تو مثل شده

آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده

مشاطهٔ جمال تو لطف ازل شده

از نیم ذره پرتو خورشید روی تو

ارواح حال کرده و اجسام حل شده

جان‌ها ز راه حلق برافکنده خویشتن

در حلقه‌های زلف تو صاحب محل شده

ترک رخت که هندوک اوست آفتاب

آورده خط به خون من و در عمل شده

بر توچون من به دل نگریدم روا مدار

آبی که می‌خورم ز تو با خون بدل شده

ای از کمال روی تو نقصان گرفته کفر

وز کافری زلف تو در دین خلل شده

چون دیده‌ام نزول تو در خون جان خویش

در خون جان خویشتنم زین قبل شده

در وصف تو فرید که از چاکران توست

سلطان عالم است بدین یک غزل شده

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای شکر با لب تو شیرین نه

پیش زلف تو مشک مشکین نه

ماهرویان ره جفا سپرند

با همه کس ولیک چندین نه

گفته‌ای ترک تو بخواهم کرد

هرچه خواهی بکن ولی این نه

چون ز عطار بگذری کس را

در صفاتت زبان شیرین نه

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

من کیم اندر جهان سرگشته‌ای

در میان خاک و خون آغشته‌ای

در ریای خود منافق پیشه‌ای

در نفاق خود ز حد بگذشته‌ای

شهرگردی خودنمایی رهزنی

مفلسی بی پا و سر سرگشته‌ای

در ازل گویی قلم رندم نبشت

کاشکی هرگز قلم ننبشته‌ای

یک سر سوزن ندیدم روی دوست

پس چرا گم کرده‌ام سر رشته‌ای

برهمی جوید دلم ناکشته تخم

کاشکی یک تخم هرگز کشته‌ای

کیست عطار این سخن را هیچکس

با دلی خاکی به خون بسرشته‌ای

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون کشته شدم هزار باره

بر من به چه می‌کشی کناره

از کشتن کشته‌ای چه خیزد

کشته که کشد هزار باره

حاجت نبود به تیغ کشتن

در پیش رخ تو ماه‌پاره

خود خلق دو کون کشته گردند

هر گه که شوی تو آشکاره

زیرا که ز تیغ غمزهٔ تو

خونی گردد چو لعل خاره

گر بر گیری نقاب از روی

مه شق شود آفتاب پاره

ذرات دو کون دیده گردند

وایند چو ذره در نظاره

از پرتو رویت آخرالامر

هر ذره شود چو صد ستاره

از پرده چو آفتاب رویت

بر مرکب حسن شد سواره

خورشید که شاه پیشگاه است

شد پیش رخ تو پیشکاره

چون شیر عنایتت درآید

هر ذره شوند شیرخواره

طفلان زمانهٔ خرف را

لطف تو بس است گاهواره

کاجزای دو کون را تمام است

لطف تو چو بحر بی کناره

بیچارهٔ خود فرید را خوان

زیرا که ندارد از تو چاره

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها