0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من

زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من

بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل

جان و دل من تویی ای دل و ای جان من

چون گهر اشک من راه نظر چست بست

چون نگرد در رخت دیدهٔ گریان من

هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان

بر رخ زردم فشاند اشک درافشان من

شد دل بیچاره خون، چارهٔ دل هم تو ساز

زانکه تو دانی که چیست بر دل بریان من

گر تو نگیریم دست کار من از دست شد

زانکه ندارد کران، وادی هجران من

هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را

بو که به پایان رسد راه بیابان من

هست دل عاشقت منتظر یک نظر

تا که برآید ز تو حاجت دو جهان من

تو دل عطار را سوختهٔ خویش‌دار

زانکه دل سنگ سوخت از دل سوزان من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من

صد چشمه ز چشم من بارید روان من

دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم

امروز چنان دیدم زنار میان من

سجاده به می داده وز خرقه تبرایی

نه کفر و نه ایمانی درمانده ز جان من

نه بنده نه آزادم نه مدت خود دانم

این است کنون حاصل در بتکده جان من

با دل گفتم ای دل زنهار مشو ترسا

در حال دل خسته بشکست امان من

گفتم که منم ای جان در پرده مسیحایی

صد قوم دگر دیدم سرگشته بسان من

گویند عطاری را چونی تو ز ترسایی

حقا که درون خود کفر است نهان من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

در رهت حیران شدم ای جان من

بی سر و سامان شدم ای جان من

چون ندیدم از تو گردی پس چرا

در تو سرگردان شدم ای جان من

در فروغ آفتاب روی تو

ذرهٔ حیران شدم ای جان من

در هوای روی تو جان بر میان

از میان جان شدم ای جان من

خویش را چون خام تو دیدم ز شرم

با دلی بریان شدم ای جان من

تا تو را جان و دل خود خوانده‌ام

بی دل و بی جان شدم ای جان من

چون سر زلف توام از بن بکند

بی سر و بن زان شدم ای جان من

من بمیرم تا چرا با درد تو

از پی درمان شدم ای جان من

چون رخت پیدا شد از بی طاقتی

در کفن پنهان شدم ای جان من

بر امید آنکه بر من بگذری

با زمین یکسان شدم ای جان من

خاک شد عطار و من بر درد او

ابر خون افشان شدم ای جان من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

در دل دارم جهانی بی‌تو من

زانکه نشکیبم زمانی بی‌تو من

عالمی جان آب شد در درد تو

چون کنم با نیم جانی بی‌تو من

روی در دیوار کردم اشک‌ریز

تا بمیرم ناگهانی بی‌تو من

من خود این دم مرده‌ام بیشم نماند

پوستی و استخوانی بی‌تو من

چون نه نامم ماند بی‌تو نه نشان

از تو چون یابم نشانی بی‌تو من

جان من می‌سوزد و دل ندهدم

تا کنم یک دم فغانی بی‌تو من

می‌توانی آخرم فریاد رس

چند باشم ناتوانی بی‌تو من

چشم می‌دارم زهی دانی چرا

زانکه گشتم چون کمانی بی‌تو من

دل چو برکندم ز تریاک یقین

زهر خوردم بر گمانی بی‌تو من

گر نکردم سود در سودای تو

می‌کنم هر دم زیانی بی‌تو من

بی توام در چشم موری عالمی است

می‌نگنجم در جهانی بی‌تو من

گرچه از من کس سخن می‌نشنود

پر سخن دارم زبانی بی‌تو من

دوستان رفتند و هم جنسان شدند

با که گویم داستانی بی‌تو من

همت عطار بازی عرشی است

خود ندارم آشیانی بی‌تو من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر با تو بگویم غم افزون شدهٔ من

خونین شودت دل ز غم خون شدهٔ من

زان روی که چون زلف تو تیره است و پریشان

تو دانی و بس حال دگرگون شدهٔ من

خاکی شده‌ام تا چو قدم رنجه کنی تو

با خاک ببینی تن هامون شدهٔ من

بیم است که ذرات جهان جمله بسوزد

زین آتس از سینه به گردون شدهٔ من

دی گفته‌ام ای جان سر زلف تو چه چیز است

گو دام تو ای مرغ همایون شدهٔ من

پرسیده‌ام ای لیلی من آن که ای تو

گو آن تو ای عاشق مجنون شدهٔ من

گفتم که دهانت چو الف هیچ ندارد

گفتی بنگر طرهٔ چون نون شدهٔ من

آن روز مبادا که بدین چشم ببینم

هندو بچه‌ای را به شبیخون شدهٔ من

جانا به خدا بخش دلم را که گزیده است

مقبول تو را این دل مفتون شدهٔ من

خون دل عطار چه ریزی که نیابی

هم طبع سخن پرور موزون شدهٔ من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بار دیگر روی زیبایی ببین

عقل و جان را تازه سودایی ببین

از غم آن پیچ زلف بیقرار

زاهدان را ناشکیبائی ببین

در جمالش هر که را آن چشم هست

تا ابد در خود تمنایی ببین

در میان اهل دل هر ساعتش

غارتی نو تازه غوغایی ببین

عاشقان را نقد عشق او نگر

فارغ از امروز و فردایی ببین

بر سر میدان رسوایی عشق

عالمی را همچو شیدایی ببین

در بیابان‌های بی پایان او

هر زمانی شیب و بالایی ببین

گر ندیدی دل به زیر بار عشق

شبنمی در زیر دریایی ببین

گاه جان را در تک و پویی نگر

گاه دل را در تمنایی ببین

تا که سودای وصالش می‌پزم

بر منش هر لحظه صفرایی ببین

گفتمش جانا دل عطار کو

گفت خود گم کرده‌ای جایی ببین

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای روی تو آفتاب کونین

ابروی تو طاق قاب قوسین

بر روی جهان ندیده چشمی

نقدی روشن چو چشم تو عین

جز چشمهٔ کوثر لب تو

یک چشمه ندید چشم بحرین

دیدم کمر تو را ز هر سوی

مویی آمد میانش مابین

چون تو گهری ز کان جانی

جان به که کنم نه کان به میتین

می‌رفت دلم به غرق تا بوک

از لعل تو یک شکر کند دین

زلفت چو عقاب در عقب بود

بربود و کشید در عقابین

گر دیدهٔ من سپید کردی

خال تو بس است قرةالعین

در غار غم تو جان ما را

درد تو بسی است ثانی‌اثنین

افکندهٔ تو شدم که شرط است

القای عصا و خلع نعلین

چون روی تو می‌دهد به خورشید

نوری که ازوست این همه زین

تا چند بر آفتاب بندی

کز پرتو توست نور کونین

گر جمله فروغ تو ببینیم

در عین عیان ما بود شین

گر در غلط اوفتاد در علم

کی در غلط اوفتیم در عین

عطار درین سخن برون است

از مطلب کیف و مطلب این

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عشق تو در جان من ای جان من

آتشی زد در دل بریان من

در دل بریان من آتش مزن

رحم کن بر دیدهٔ گریان من

دیدهٔ گریان من پرخون مدار

در نگر آخر به‌سوز جان من

سوز جانم بیش ازین ظاهر مکن

گوش می‌دار این غم پنهان من

درد این بیچاره از حد درگذشت

چاره‌ای ساز و بکن درمان من

خود مرا فرمان کجا باشد ولیک

کج مکن چون زلف خود پیمان من

هرچه خواهی کن تو به دانی از آنک

زاریی باشد نه فرمان زان من

جان عطار از تو در آتش فتاد

آب زن در آتش سوزان من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

میل درکش روی آن دلبر ببین

عقل گم کن نور آن جوهر ببین

روح را در سر او حیران نگر

عقل را در کار او مضطر ببین

در ره عشقش که سر گوی ره است

صد هزاران سرور بی سر ببین

جان مشتی عاشق دل سوخته

خوش نفس چون عود در مجمر ببین

پیش شمع آفتاب روی او

عقل را پروانهٔ بی‌پر ببین

چند بینی آنچه آن ناید به کار

جوهری دل شو و گوهر ببین

پس به نور آن گهر چندان که هست

ذره‌های کون خشک و تر ببین

گر ندیدی آفتاب نور بخش

سحر عطار سخن گستر ببین

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

کافری است از عشق دل برداشتن

اقتدا در دین به کافر داشتن

در ملا تحقیق کردن آشکار

در خلا دین مزور داشتن

از برون گفتن که شیطان گمره است

وز درونش پیر و رهبر داشتن

چون درآید تیرباران بلا

در هزیمت دامن تر داشتن

کار مردان چیست بیکار آمدن

پس به هر دم کار دیگر داشتن

خاک ره بر خود نمایان ریختن

خویشتن را خاک این در داشتن

غرقهٔ این بحر گشتن ناامید

وانگهی امید گوهر داشتن

دست بر سر پای در گل آمدن

خشت بالین، خاک بستر داشتن

دام تن در راه معنی سوختن

مرغ جان بی‌بال و بی‌پر داشتن

هر سری کان از تو سر برمی‌زند

از برای تیغ و خنجر داشتن

چون فلک خورشید را بر سر کشید

کی تواند پای بر سر داشتن

پای بر سر نه که اینجا کافری است

سر برای تاج و افسر داشتن

همچو عطار این سگ درنده را

زهر دادن یا مسخر داشتن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر که جان درباخت بر دیدار او

صد هزاران جان شود ایثار او

تا توانی در فنای خویش کوش

تا شوی از خویش برخودار او

چشم مشتاقان روی دوست را

نسیه نبود پرتو رخسار او

نقد باشد اهل دل را روز و شب

در مقام معرفت دیدار او

دوست یک دم نیست خاموش از سخن

گوش کو تا بشنود گفتار او

پنبه را از گوش بر باید کشید

بو که یکدم بشنوی اسرار او

نور و نار او بهشت و دوزخ است

پای برتر نه ز نور و نار او

دوزخ مردان بهشت دیگران است

درگذر زین هر دو در زنهار او

کز امید وصل و از بیم فراق

جان مردان خون شد اندر کار او

عاشقان خسته دل بین صد هزار

سرنگون آویخته از دار او

همچو مرغ نیم بسمل مانده‌اند

بیخود و سرگشته از تیمار او

صد هزاران رفته‌اند و کس ندید

تا که دید از رفتگان آثار او

زاد عطار اندرین ره هیچ نیست

جز امید رحمت بسیار او

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای سراسیمه مه از رخسار تو

سرو سر در پیش از رفتار تو

ذره‌ای است انجم زخورشید رخت

نقطه‌ای است افلاک از پرگار تو

گل که باشد پیش رخسارت از آنک

عقل کل جزوی است از رخسار تو

پر شکر شد شرق تا غرب جهان

از شکرریز شکر گفتار تو

چشم گردد ذره ذره در دو کون

بر امید ذره‌ای دیدار تو

گنج پنهانی تو ای جان و جهان

جان شعاع تو جهان آثار تو

چون تو هستی هر زمان در خورد تو

پس که خواهد بود جز تو یار تو

چون کسی را نیست یارا در دو کون

هست هر دم تیزتر بازار تو

صد هزاران جان فروشد هر نفس

کس نیامد واقف اسرار تو

بیش می‌دانم هزار و صد هزار

از فلک سرگشته‌تر در کار تو

دم به دم می‌آفریند آنچه هست

و آفریدن نیست جز اظهار تو

خود نمی‌استد دمی یک ذره چیز

تا نثار تو شود ایثار تو

هر زمانی صد هزاران عالم است

کان نثار توست انمودار تو

تا ابد هرگز نبیند ذره‌ای

خواری و غم هر که شد غمخوار تو

زان حسین از دار تو منصور شد

کز هزاران تخت بهتر دار تو

گر همه آفاق عالم پر گل است

زان همه گل خوشترم یک خار تو

صد سپه هرلحظه گر ظاهر شود

برهم اندازم به استظهار تو

می‌بچربد بر جهانی خوش دلی

در دل من ذره‌ای تیمار تو

روی گردانید عطار از دو کون

در لحد آورد و در دیوار تو

عالمی در هستی خود مانده‌اند

زین جهت شد نیست خود عطار تو

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو

کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو

تا ترکتاز هندوی زلف تو دیده‌ام

زنگی دلم ز شادی بی ترکتاز تو

هرگز نساخت در ره عشاق پرده‌ای

کان راست بود ترک کج پرده ساز تو

سر در نشیب مانده‌ام از غم چو مست عشق

از شوق زلف عنبری سرفراز تو

گر بود پیش قامت تو سرو در نماز

آزاد شد ز قامت تو در نماز تو

خطت که آفتاب رخت را روان بود

زان خط محقق است که شد نسخ ناز تو

نی نی که هست خط تو سرسبز طوطیی

پرورده است از شکر دلنواز تو

شهباز حسن تو چو ز خط یافت پر و بال

طوطی گرفت غاشیهٔ دلنواز تو

هر روز احتراز تو بیش است سوی من

از حد گذشت شوق من و احتراز تو

از بس که هست در ره سودای تو طلسم

واقف نگشت هیچ‌کس از گنج راز تو

چون از کسی حقیقت رویت طلب کنم

چون کس نبود محرم کوی مجاز تو

سر باز زن چو شمع به گازی فرید را

گر سر دمی چو شمع بتابد ز گاز تو

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او

صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او

جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع

گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او

گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری

دشنهٔ خونین خوری از نرگس شهلای او

پیک راهی تو به شمع روی او منگر بسی

تا نگردی همچو من پروانه نا پروای او

نیست دستوری که آری چهرهٔ او در نظر

کز نظر آزرده گردد چهرهٔ زیبای او

گر تو خواهی کرد کاری صد جهان جان وام کن

پس برافشان جمله بر روی جهان آرای او

جام جم پر آب خضر از دست عیسی چون خورند

همچنان خور شربتی از جام جان افزای او

منتظر بنشسته‌ام تا تحفه آری زودتر

سر به مهرم یک شکر از لعل گوهر زای او

جهد کن تا آن سمن را بر نیازاری به گرد

خاصه آن ساعت که روی آری به خاک پای او

تا نسازی چشم را از خاک پایش توتیا

کی توانی شد به چشم خویشتن بینای او

غسل ناکرده مرو تر دامن آنجا زینهار

زانکه نتوان کرد الا پاک دامن رای او

غسل کن اول به آب دیدهٔ من هفت بار

تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او

گر زیان کردی دل و دین در ره او ای فرید

سود تو در هر دو عالم بس بود سودای او

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر زمان شوری دگر دارم ز تو

هر نفس دل خسته‌تر دارم ز تو

بر بساط عشق تو هر دو جهان

می ببازم تا خبر دارم ز تو

خاک بر فرقم اگر جز خون دل

هیچ آبی بر جگر دارم ز تو

چون ندارم هیچ آبی بر جگر

پس چگونه چشم تر دارم ز تو

نه که چشم من تر است از خون دل

زانکه دل خون تا به سر دارم ز تو

این دل یکتای من شد تو به تو

هر تویی عشق دگر دارم ز تو

نی خطا گفتم که در دل توی نیست

هم توی تویی اگر دارم ز تو

گفته بودی دل ز من بردار و رو

دل چو خون شد من چه بردارم ز تو

هر شبی چون شمع بی‌صبح رخت

سوز و تفی تا سحر دارم ز تو

چون برآید صبح همچون آفتاب

زرد رویی در بدر دارم ز تو

همچو چنگی هر رگی در پرده‌ای

سوی دردی راه بر دارم ز تو

همچو نی دل پر خروش و تن نزار

جزو جزوم نوحه‌گر دارم ز تو

ماه رویا کار من از دست شد

تا کی آخر دست بردارم ز تو

کوه غم برگیر از جانم از آنک

دست با غم در کمر دارم ز تو

خیز ای عطار و سر در عشق باز

تا کی آخر دردسر دارم ز تو

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:23 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها