0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بندگی چیست به فرمان رفتن

پیش امر از بن دندان رفتن

همه دشواری تو از طمع است

ترک خود گفتن و آسان رفتن

سر فدا کردن و سامان جستن

وانگهی بی سر و سامان رفتن

قابل امر شدن همچون گوی

پس به یک ضربه به پایان رفتن

از گران‌باری خود ترسیدن

پس سبکبار به پیشان رفتن

در پی شمع شریعت شب و روز

همچو پروانه به پیمان رفتن

آبرو باش تو در جوی طریق

تا توانی تو بیابان رفتن

برگ ره ساز که بی برگ رهی

در چنین بادیه نتوان رفتن

گر تو دنیا همه زندان دیدی

فرخت باد ز زندان رفتن

ور ندانی تو به جز دنیا هیچ

مرده باید به فراوان رفتن

تا کی از خواب درآموز آخر

یک شب از گنبد گردان رفتن

قرن‌ها شد که نمی‌آسایند

از تو شب خفتن وزیشان رفتن

عاشقان راست مسلم نه تو را

در ره دوست به مژگان رفتن

سر فدا کردن و چون عیاران

جان به کف بر در جانان رفتن

ترک عطار به گفتن کلی

پس درین بادیه ترسان رفتن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

کاری است قوی ز خود بریدن

خود را به فنای محض دیدن

مانند قلم زبان بریده

بر لوح فنا به سر دویدن

صد تنگ شکر چشیده هر دم

پس کرده سؤال از چشیدن

این راز شگرف پی ببردن

وانگاه ز خویش پی بریدن

صد توبه به یک نفس شکستن

صد پرده به یک زمان دریدن

در میکده دست بر گشادن

با ساقی روح می کشیدن

در پرتو دوست همچو شمعی

در خود به رسیدن و رسیدن

بی خویش شدن ز هستی خویش

در هستی او بیارمیدن

همچون عطار عشق او را

بر هستی خویشتن گزیدن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن

ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا

گر راه بین راهی در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار

تا کی ز زرق و دعوی، شو خلق را خبر کن

ای مدعی زاهد غره به طاعت خود

گر سر عشق خواهی دعوی ز سر بدر کن

در نفس سرنگون شو گر می‌شوی کنون شو

واز آب و گل برون شو در جان و دل سفر کن

جوهرشناس دین شو مرد ره یقین شو

بنیاد جان و دل را از عشق معتبر کن

از رهبر الهی عطار یافت شاهی

پس گر تو مرد راهی تدبیر راهبر کن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای پسر این رخ به آفتاب درافکن

بادهٔ گلرنگ چون گلاب درافکن

صبح علم بر کشید و شمع برافروخت

جام پیاپی کن و شراب درافکن

شاهد سرمست را ز خواب برانگیز

سوختهٔ عشق را رباب درافکن

گرچه شب اندر شکست ماه بلند است

بادهٔ خوش آمد به ماهتاب درافکن

گل بشکفت و دلم ز عشق تو برخاست

چند نشینی به بند و تاب درافکن

مست خرابیم جمله نعره زنانیم

نعره درین عالم خراب درافکن

چند ازین نام و ننگ و زهد و ز تزویر

توبه کن از توبه دل بتاب درافکن

گر دل عطار را عذاب غم توست

گو دل او غم ازین عذاب درافکن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عاشقی چیست ترک جان گفتن

سر کونین بی‌زبان گفتن

عشق پی بردن از خودی رستن

علم پی کردن از عیان گفتن

رازهایی که در دل پر خون است

جمله از چشم خون فشان گفتن

به زبانی که اشک خونین راست

قصهٔ خون یکان یکان گفتن

همچو پروانه پیش آتش عشق

حال پیدای خود نهان گفتن

عاشق آن است کو چو پروانه

می‌تواند به ترک جان گفتن

شیر چون می‌گریزد از آتش

شیر پروانه را توان گفتن

راهرو تا به کی بود سخنت

برتر از هفت آسمان گفتن

کم نه‌ای از قلم ازو آموز

ره سپرده سخن روان گفتن

کار کن زانکه بهتر است تو را

کار کردن ز کاردان گفتن

جان به جانان خود ده‌ای عطار

چند از افسانهٔ جهان گفتن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بیم است که صد آه برآرم ز جگر من

تا بی تو چرا می‌برم این عمر به سر من

آگاه از آنم که به جز تو دگری نیست

و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من

عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم

کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من

دل سوخته زانم که کنون از سرخامی

کردم همه کردار نکو زیر و زبر من

در کوی خرابات و خرافات فتادم

وآنگاه بشستم به میی دامن‌تر من

پر کردم از اندوه به یک کوزهٔ دردی

هر لحظه کناری ز خم خون‌جگر من

وامروز درین حادثه دانی به چه مانم

در نزع فرومانده چون شمع سحر من

مردان چو نگین مانده در حلقهٔ معنی

وز حلقه به درمانده چو حلقه به در من

ای دوست به عطار نظر کن که ندارم

جز بی خبری از ره تو هیچ خبر من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

باز آمده‌ای از آن جهانم من

پیدا شده‌ای از آن نهانم من

کار من و حال من چه می‌پرسی

کین می‌دانم که می ندانم من

هرچند که در جهان نیم لیکن

سرگشته‌تر از همه جهانم من

در هر نفسی هزار عالم را

از پس کنم و به یک مکانم من

هر دم که نهان طلب کنم خود را

چه سود که آن زمان عیانم من

وآن دم که عیان نشان خود خواهم

آن لحظه بدان که بی‌نشانم من

وان دم که نهان خود عیان جویم

از هر دو گذشته آن زمانم من

من اینم و آنم و به هم هردو

فی‌الجمله نه اینم و نه آنم من

زان راز که سر جان عطار است

گفتن سخنی نمی‌توانم من

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر سر این کار داری کار کن

ور نه‌ای این کار را انکار کن

خلق عالم جمله مست غفلتند

مست منگر خویش را هشیار کن

چون بدانستی و دیدی خویش را

تا بمیری روی در دیوار کن

گر طمع داری وصال آفتاب

ذره‌ای این شیوه را اقرار کن

گر ز تو یک ذره باقی مانده است

خرقه و تسبیح با زنار کن

با منی شرک است استغفار تو

پس ز استغفار استغفار کن

یار بیزار است از تو تا تویی

اول از خود خویش را بیزار کن

گر جمال یار می‌خواهی عیان

چشم در خورد جمال یار کن

نیست پنهان آفتاب لایزال

تو چو ذره خویش را ایثار کن

تا ابد هم از عدم هم از وجود

دیده بر دوز آنگهی دیدار کن

چند گردی گرد عالم بی خبر

دل سرای خلوت دلدار کن

در درج عشق بر طاق دل است

مرد دل شو جمع‌گرد و کار کن

نقطهٔ توحید با جان در میان است

گرد جان برگرد و چون پرگار کن

چون فرو رفتی به قعر بحر جان

عزم خلوتخانهٔ اسرار کن

درس اسرار است نقش جان تو

در نه تعلیق و نه تکرار کن

پس چه کن در لوح جان خود نگر

پس زبان در نطق گوهربار کن

گر کسی را اهل بینی باز گوی

ورنه درج نطق را مسمار کن

ور به ترک هر دو عالم گفته‌ای

ذره‌ای مندیش و چون عطار کن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

با تو سری در میان خواهد بدن

کان ورای جسم و جان خواهد بدن

هر که زان سر یافت یک ذره نشان

از دو عالم بی نشان خواهد بدن

محرم آن شو که گر آن نبودت

تا ابد عمرت زیان خواهد بدن

هر نفس کان در حضور او زنی

عمر تو آن است و آن خواهد بدن

ور نخواهد بود همراهت حضور

پس عذاب جاودان خواهد بدن

وای بر حال کسی کو بر مجاز

زان حقیقت بر کران خواهد بدن

مرد دایم همچنان کاینجا زید

چون بمیرد همچنان خواهد بدن

تا نپنداری که هر کو خار بود

روز محشر گلستان خواهد بدن

هرچه اینجا ذره ذره می‌کنی

جمله در پیشت عیان خواهد بدن

این همه آمد شد و وعد و وعید

از برای امتحان خواهد بدن

تو بکوش و جهد کن تا پی بری

زانکه کار ناگهان خواهد بدن

هر که بی او آستین در خون گرفت

محرم آن آستان خواهد بدن

محرم او شو که کار هر دو کون

محو و گم در یک زمان خواهد بدن

ترک کن کار زمین و آسمان

زانکه این کف وان دخان خواهد بدن

چون به حضرت زود نتوان رفت از آنک

پرده در پرده نهان خواهد بدن

جملهٔ ذرات عالم لاجرم

سوی آن حضرت دوان خواهد بدن

بر کناره می‌شو از هر سایه‌ای

زانکه کاری در میان خواهد بدن

در بر آن کار عالی کار خلق

اشتری بر نردبان خواهد بدن

کار ما در پیش او چون ذره‌ای

در بر هفت آسمان خواهد بدن

چون جهان آنجا کف و دودی بود

پس چه جای صد جهان خواهد بدن

چون برافتد پرده از روی دو کون

آن حقیقت ترجمان خواهد بدن

گوییا هر ذره‌ای را تا ابد

جاودانی صد زبان خواهد بدن

همچو باران ز آسمان سلطنت

خط استغنا روان خواهد بدن

در چنین جایی کجا عطار را

یک سخن یا یک بیان خواهد بدن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عشق چیست از خویش بیرون آمدن

غرقه در دریای پر خون آمدن

گر بدین دریا فرو خواهی شدن

نیست هرگز روی بیرون آمدن

ور سر کم کاستی دارای در آی

زانکه اینجا نیست افزون آمدن

لازمت باشد اگر عاشق شوی

ترک کردن عقل و مجنون آمدن

از ازل آزاد گشتن وز ابد

محرم سر هم اکنون آمدن

چون توان بودن به صورت بارکش

پس به معنی فوق گردون آمدن

سر بریده راه رفتن چون قلم

پا و سر افکنده چون نون آمدن

سرنگون رفتن درین دریای ژرف

پس نهان چون در مکنون آمدن

چون دهم شرحت همی گم بودگی است

محرم این بحر بیچون آمدن

تا ابد یکرنگ بودن با فنا

نی همی هردم دگرگون آمدن

چیست ای عطار کفر راه عشق

سست دین از همت دون آمدن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای جگرگوشهٔ جگرخواران

غم تو مرهم دل افکاران

درد دردت علاج مخموران

درد عشقت شفای بیماران

در بیابان آرزومندیت

سر فدا کرده صاحب اسراران

غلغلی در فکنده تا به فلک

بر سر کوی تو وفاداران

بر سر کوه نفس در غم تو

رهزن خویش گشته عیاران

همه شب جز تو را نمی‌بینند

دیدهٔ نیم‌خواب بیداران

بر همه عاشقان جهان بفروش

که زبونند این خریداران

کشته‌ای تخم عشق در جانها

هین بباران ز چشم ما باران

جان عطار آرزومند است

برهانش از میان بیکاران

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

خیز و از می آتشی در ما فکن

نعرهٔ مستانه در بالا فکن

چون نظیرت نیست در دریا کسی

خویش را خوش در بن دریا فکن

خون رز بر چهرهٔ گل نوش کن

پس ز راه دیده بر صحرا فکن

تا کیم خاری نهی می خور چو گل

دیده بر روی گل رعنا فکن

چون هزار آوا نمی‌خفتد ز عشق

خرقهٔ جان بر هزار آوا فکن

گر تو را مستی و عشق بلبل است

شب مخسب و شورشی در ما فکن

شیر گیران جمله غوغا کرده‌اند

خویش را در پیش سر غوغا فکن

عمر امشب رفت اگر دستیت هست

عمر مستان را پی فردا فکن

تا کی ای عطار از خارا دلی

شیشهٔ می خواه و بر خارا فکن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

زلف به انگشت پریشان مکن

روی بدان خوبی پنهان مکن

طرهٔ مشکین سیه رنگ را

سایهٔ خورشید درافشان مکن

از سر بیداد سر سروران

در سر آن سرو خرامان مکن

عاشق دل سوخته را دست گیر

جان و دلم بی سر و سامان مکن

چون بر ما آمده‌ای یک زمان

حال دل خسته پریشان مکن

در بر ما یک نفس آرام گیر

از بر ما قصد شبستان مکن

بی رخ خود عالم همچون بهشت

بر من دل سوخته زندان مکن

بر تو چو عطار جفایی نکرد

آنچه ز تو آن نسزد آن مکن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا ما سر ننگ و نام داریم

بر دل غم تو حرام داریم

تو فارغ و ما در اشتیاقت

بیچارگیی تمام داریم

ز اندیشهٔ آنکه فارغی تو

اندیشهٔ بر دوام داریم

گه دست ز جان خود بشوییم

گه دست به سوی جام داریم

گه زهد و نماز پیش گیریم

گه میکده را مقام داریم

گه بر سر درد درد ریزیم

گه بر سر کام کام داریم

ما با تو کدام نوع ورزیم

وز هر نوعی کدام داریم

از تو به گزاف وصل جوییم

یارب طمعی چه خام داریم

عطار چو فارغ است از نام

ما گفتهٔ او به نام داریم

 
 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چو دریا شور در جانم میفکن

ز سودا در بیابانم میفکن

چو پر پشهٔ وصلت ندیدم

به پای پیل هجرانم میفکن

به دست خویش در پای خودم کش

به دست و پای دورانم میفکن

به دشواری به دست آید چو من کس

چنین از دست آسانم میفکن

اگر از تشنگی چون شمع مردم

به سیرابی طوفانم میفکن

به چشم او کز ابروی کمان کش

به دل در تیر مژگانم میفکن

زره چون در نمی‌پوشیم از زلف

میان تیربارانم میفکن

چو پیچ و تاب در زلف تو زیباست

به جان تو که در جانم میفکن

چو پایم نیست با چوگان زلفت

چو گویی پیش چوگانم میفکن

چو من جمعیت از زلف تو دارم

چو زلف خود پریشانم میفکن

خط آوردی و جان می‌خواهی از من

ز خط خود به دیوانم میفکن

چو شد خاک رهت عطار حیران

به خاک راه حیرانم میفکن

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها