0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ما گبر قدیم نامسلمانیم

نام‌آور کفر و ننگ ایمانیم

گه محرم کم زن خراباتیم

گه همدم جاثلیق رهبانیم

شیطان چو به ما رسد کله بنهد

کز وسوسه اوستاد شیطانیم

زان مرد نه‌ایم کز کسی ترسیم

سر پای برهنگان دو جهانیم

درمانده‌ایم و راه بس دور است

ما راه به کار خود نمی‌دانیم

ما چاره به کار خویش چون سازیم

چو جمله به کار خویش حیرانیم

کی باشد و کی بود که ناگاهی

این پرده ز کار خویش بدرانیم

هر پرده که بعد از آن پدید آید

از آتش معرفت بسوزانیم

زآنجا که درآمدیم از اول

جان را سوی آن کمال برسانیم

عطار شکسته را به یک دفعت

از پردهٔ هر دو کون برهانیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بیار آن جام می تا جان فشانیم

نثاری بر سر جانان نشانیم

بیا جانا که وقت آن درآمد

که جان بر جام جان‌افشان فشانیم

چو بر جان آشکارا گشت جانان

ز غیرت جان خود پنهان فشانیم

دمی کز ما برآید بی غم او

در آن ماتم بسی طوفان فشانیم

چو دریا در خروش آییم وانگه

ز چشم خون‌فشان باران فشانیم

وگر در دیده آید غیر او کس

نمک در دیدهٔ گریان فشانیم

همان بهتر که در عشقش چو عطار

در از دریای بی‌پایان فشانیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بیا تا رند هر جایی بباشیم

سر غوغا و رسوایی بباشیم

نمی‌ترسی که همچون خود نمایان

اسیر بند خودرایی بباشیم

اگر در جمع قرایان نشینیم

ز سر تا پای قرایی بباشیم

بیا تا در تماشای خرابات

چو رندان تماشایی بباشیم

چو عقل ما عقیله است آن نکوتر

که عاشق وار سودایی بباشیم

چو در دریای بی پایان فتادیم

همان بهتر که دریایی بباشیم

چو صحرا گشت بر ما آنچه بایست

برون کون صحرایی بباشیم

چو پیدا نیست جای ما چو عطار

همه جایی همه جایی بباشیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعهٔ دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست

تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم

شست درافکند یار بر سر دریای عشق

تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک

ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت

گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق

گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ساقیا خیز که تا رخت به خمار کشیم

تائبان را به شرابی دو سه در کار کشیم

زاهد خانه‌نشین را به یکی کوزه درد

اوفتان خیزان از خانه به بازار کشیم

هوست هست که صافی دل و صوفی گردی

خیز تا پیش مغان دردی خمار کشیم

هر که را در ره اسلام قدم ثابت نیست

به یکی جرعه میش در صف کفار کشیم

هر که دعوی اناالحق کند و حق گوید

انا گویان خودی را به سر دار کشیم

چند داریم نهان زیر مرقع زنار

وقت نامد که خط اندر خط زنار کشیم

هیچکس را ندهد دنیی و دین دست بهم

هرکه گوید که دهد، خنجر انکار کشیم

گر تو دین می‌طلبی از سر دنیی برخیز

که ز دین بار نیابیم مگر بار کشیم

گر ازین شاخ گل وصل طمع می‌داریم

اندرین راه غم عشق چو عطار کشیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم

هندوی خویش کند هر دم به دلبریم

چون زلف کافر او آهنگ دین کندم

در حال بند کند در دام کافریم

مویی اگر همه خلق در من نگه نکنند

مویی تمام بود زان زلف عنبریم

ای ساقی از می عشق دلقم بشو و بیا

چون دلق زرق من است چند از سیه گریم

تا کی ز رد و قبول دردی بیار که من

مست ملامتیم رند قلندریم

تا کی ز روی و ریا بت ساختن ز هوا

زین پس به بتکده‌ها مرد مقامریم

گر دی به صومعه در، مرد خلیل بدم

امروز پیش مغان چون گبر آزریم

گرچه به صورت تن، از مؤمنان رهم

لیکن ز روی یقین گبرم چو بنگریم

عطار تا که نهاد در راه فقر قدم

کرد آن حقیقت فقر از جان و دل بریم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گاه لاف از آشنایی می‌زنیم

گه غمش را مرحبایی می‌زنیم

همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار

در ره عشقش نوایی می‌زنیم

از دم ما می بسوزد عالمی

آخر این دم ما ز جایی می‌زنیم

ما مسیم و این نفس‌های به درد

بر امید کیمیایی می‌زنیم

روز و شب بر درگه سلطان جان

تا ابد کوس وفایی می‌زنیم

پادشاهانیم و ما را ملک نیست

لاجرم دم با گدایی می‌زنیم

ما چو بیکاریم کار افتاده را

بر طریق عشق رایی می‌زنیم

خوان کشیدیم و دری کردیم باز

سالکان را الصلایی می‌زنیم

نیستان را قوت هستی می‌دهیم

خویش‌بینان را قفایی می‌زنیم

اندرین دریا که عالم غرق اوست

بی دل و جان دست و پایی می‌زنیم

ماجرای عشق از عطار جو

تا نفس از ماجرایی می‌زنیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم

پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم

چون ز راه اندر رسد ما روی بر راهش نهیم

وانگهی بر خاک راهش دیده خون‌افشان کنیم

هرچه در صد سال گرد آورده باشیم این زمان

گر همه جان است ایثار ره جانان کنیم

گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشیم از آن

آتشی از دل برافروزیم و جان بریان کنیم

شمع چون از سینه سوزد نقل از چشم آوریم

باده چون از عشق باشد جام او از جان کنیم

بر جمال دوست چندان می‌کشیم از جام جان

کز تف او عقل را تا منتها حیران کنیم

پای‌کوبان دست‌زن در های و هوی آییم مست

هم پیاپی هم سراسر دورها گردان کنیم

هر نفس بر بوی او عمری دگر پی افکنیم

هر زمان بر روی او شادی دیگرسان کنیم

گر در آن شب صبحدم ما را بود خلوت بسوز

صبح را تا روز حشر از خون دل مهمان کنیم

در نگنجد مویی آن دم گر بیاید ماه و چرخ

ماه را بر در زنیم و چرخ را دربان کنیم

در حضور او کسی ننشست تا فانی نشد

گر سر مویی ز ما باقی بود تاوان کنیم

چون حریفان جمله از مستی و هستی وا رهند

جمله را بی خویشتن بر خویشتن گریان کنیم

چون نه سر نه خرقه ماند از کمال نیستی

خرقه را با سر بریم و کارها آسان کنیم

گر دهد عطار را وصلی چنین یک لحظه دست

هر که دردی دارد از درد خودش درمان کنیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

نشستی در دل من چونت جویم

دلم خون شد مگر در خونت جویم

تو با من در درون جان نشسته

من از هر دو جهان بیرونت جویم

چو فردا گم نخواهی بود جاوید

پس آن بهتر بود کاکنونت جویم

مرا گویی چو گم گردی مرا جوی

چو بی چونی تو آخر چونت جویم

چو راهت را نه سر پیداست نه پای

نه سر نه پای چون گردونت جویم

یقین دانم که در دستم کم آیی

اگرچه هر زمان افزونت جویم

چو در دستم نمی‌آیی ز یک وجه

از آن هر روز دیگرگونت جویم

چو هر دم می‌کنی صد رنگ ظاهر

سزد گر همچو بوقلمونت جویم

نیایی ذره‌ای در دست هرگز

اگر هر دم به صد افسونت جویم

نمیرم تا ابد گر درد خود را

مفرح از لب میگونت جویم

چو دریا گشت چشم من ز شوقت

چگونه لؤلؤ مکنونت جویم

شکر ریز فریدم می نباید

شکر از خندهٔ موزونت جویم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

در عشق همی بلا همی جویم

درد دل مبتلا همی جویم

در مان چه طلب کنم که در عشقش

یک درد به صد دعا همی جویم

از صوف صفای دل نمی‌یابم

از درد مغان صفا همی جویم

از خرقه و طیلسان دلم خون شد

زنار و کلیسیا همی جویم

در بحر هزار موج عشق او

غرقه شده و آشنا همی جویم

جانا به لقا چو آفتابی تو

یک ذره از آن بقا همی جویم

تا چند دوم به گرد عالم در

تو با من و من که را همی جویم

تو دست به جان من فرا کرده

من گرد جهان تورا همی جویم

تو در دل و من به گرد عالم در

بنگر که تورا کجا همی جویم

عطار شدم ز عطر زلف تو

زان عطر دگر عطا همی جویم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر مردی خویشتن ببینیم

اندر پس دوکدان نشینیم

دیگر نزنیم لاف مردی

وز شرم ره زنان گزینیم

کاری عجب اوفتاده ما را

پیمانهٔ زهر و انگبینیم

تا زهر چو انگبین نگردد

یک ذره جمال او نبینیم

سر رشتهٔ دل ز دست دادیم

کین چیست که ما کنون درینیم

ای ساقی درد درد در ده

کامروز ورای کفر و دینیم

ما در ره یار سر ببازیم

وانگه پس کار خود نشینیم

آبی در ده صبوحیان را

کز عشق به سینه آتشینیم

صبح رخ او پدید آمد

ما جمله صبوحیان ازینیم

ما مستانیم و همچو عطار

از مستی خویش شرمگینیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون نیاید سر عشقت در بیان

همچو طفلان مهر دارم بر زبان

چون عبارت محرم عشق تو نیست

چون دهد نامحرم از پیشان نشان

آنک ازو سگ می‌کند پهلو تهی

دوستکانی چون خورد با پهلوان

چون زبان در عشق تو بر هیچ نیست

لب فرو بستم قلم کردم زبان

همچو مرغ نیم بسمل در رهت

در میان خاک و خون گشتم نهان

دور از تو جان ز من گیرد کنار

گر مرا بیرون نیاری زین میان

دوش عشق تو درآمد نیم شب

از رهی دزدیده یعنی راه جان

گفت صد دریا ز خون دل بیار

تا در آشامم که مستم این زمان

مرغ دل آوارهٔ دیرینه بود

باز یافت از عشق حالی آشیان

در پرید و عشق را در بر گرفت

عقل و جان را کارد آمد به استخوان

عقل فانی گشت و جان معدوم شد

عشق و دل ماندند با هم جاودان

عشق با دل گشت و دل با عشق شد

زین عجب‌تر قصه نبود در جهان

دیدن و دانستن اینجا باطل است

بودن آن کار نه علم و بیان

چون بباشی فانی مطلق ز خویش

هست مطلق گردی اندر لامکان

جان و جانان هر دو نتوان یافتن

گر همی جانانت باید جان‌فشان

تا کی ای عطار گویی راز عشق

راز می‌گویی طلب کن رازدان

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای جان ز جهان کجات جویم

جانی و چو جان کجات جویم

چون نام و نشانت می ندانم

بی نام و نشان کجات جویم

چون کون و مکان حجاب راه است

در کون و مکان کجات جویم

چون تو نه نهانی و نه پیدا

پیدا و نهان کجات جویم

هستی تو چو آسمان سبکرو

در بند گران کجات جویم

ای از بر من چو تیر رفته

من همچو کمان کجات جویم

چون تو نرسی به کسی یقین است

پس من به گمان کجات جویم

در پرده شدی خموش گشتی

من نعره‌زنان کجات جویم

گفتی که مرا میان جان جوی

جان نیست عیان کجات جویم

هستیم درین میانه کوهی است

کوهی به میان کجات جویم

چون جان فرید در تو محو است

دل در خفقان کجات جویم

گفتی که چو گم شوی مرا جوی

گم گشتهٔ جان کجات جویم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

قصد کرد از سرکشی یارم به جان

قصد او را من خریدارم به جان

گر بسوزد همچو شمعم عشق او

راز عشقش را نگه دارم به جان

عشق او دل خواهد و زین چاره نیست

دل بدادم چون گرفتارم به جان

ماه‌رویا جان من در حکم توست

جان ببر چند آوری کارم به جان

نی چو عشقم هست جانم گو مباش

من ز جان خویش بیزارم به جان

جانم از شادی نگنجد در جهان

گر دهی ای ماه زنهارم به جان

گر بسوزی بند بندم از جفا

من وفای تو به جان دارم به جان

هرچه فرمایی وگر جان خواهیم

پیشباز آیم به جای آرم به جان

چون دل عطار از زاری بسوخت

کم طلب زین بیش آزارم به جان

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای گرفته حسن تو هر دو جهان

در جمالت خیره چشم عقل و جان

جان تن جان است و جان جان تویی

در جهان جانی و در جانی جهان

های و هوی عاشقانت هر سحر

می نگنجد در زمین و آسمان

بوالعجب مرغی است جان عاشقت

کز دو کونش می نیابد آشیان

جملهٔ عالم همی بینم به تو

وز تو در عالم نمی‌بینم نشان

ای ز پیدایی و پنهانی تو

جان من هم در یقین هم در گمان

تن همی داند که هستی بر کنار

جان همی داند که هستی در میان

بس سخن گویی از آنی بس خموش

بس هویدایی از آنی بس نهان

کی تواند دید نور آفتاب

چشم اعمی چون ندارد جای آن

ما همه عیبیم چون یابد وصال

عیب‌دان در بارگاه غیب‌دان

تا نگردد جان ما از عیب پاک

کی شوی با عاشقانش هم عنان

آستین نا کرده پر خون هر شبی

کی شود شایستهٔ آن آستان

همچو عطار از دو کون آزاد گرد

بندهٔ یکتای او شو جاودان

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها