0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا با غم عشق آشنا گشتیم

از نیک و بد جهان جدا گشتیم

تا هست شدیم در بقای تو

از هستی خویشتن فنا گشتیم

تا در ره نامرادی افتادیم

بر کل مراد پادشا گشتیم

زان دست همه جهان فرو بستی

تا جمله به جملگی تورا گشتیم

یک شمه چو زان حدیث بنمودی

مستغرق سر کبریا گشتیم

زانگه که به عشق اقتدا کردیم

در عالم عشق مقتدا گشتیم

ای دل تو کجایی او کجا آخر

این خود چه سخن بود کجا گشتیم

عمری مس نفس را بپالودیم

گفتیم مگر که کیمیا گشتیم

چون روی چو آفتاب بنمودی

ناچیز شدیم و چون هوا گشتیم

چون تاب جمال تو نیاوردیم

سرگشته چو چرخ آسیا گشتیم

چون محرم عشق تو نیفتادیم

در زیر زمین چو توتیا گشتیم

نومید مشو درین ره ای عطار

هرچند که نا امید وا گشتیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

در چه طلسم است که ما مانده‌ایم

با تو به هم وز تو جدا مانده‌ایم

نی که تویی جمله و ما هیچ نه

مانده تویی ما ز کجا مانده‌ایم

از همه معنی چو تویی هرچه هست

پس به چه معنی من و ما مانده‌ایم

رشته چو یکتاست در اصلی که هست

پس ز برای چه دوتا مانده‌ایم

چون تو سزاوار وجودی و بس

ما نه به حق نه به سزا مانده‌ایم

چون همه تو ما همه هیچ آمدیم

ای همه تو هیچ چرا مانده‌ایم

چون همه نه با تو و نه بی توییم

نه به بقا نه به فنا مانده‌ایم

در خم چوگان سر زلف تو

گوی صفت بی سر و پا مانده‌ایم

پاک کن از ما دل ما زانکه ما

سوختهٔ خوف و رجا مانده‌ایم

ما چو فریدیم نه نیک و نه بد

کز دو جهان فرد تو را مانده‌ایم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم

تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم

سر مویی ز زلف خود نمودیم

جهان را در بسی غوغا نهادیم

چو آدم را فرستادیم بیرون

جمال خویش بر صحرا نهادیم

جمال ما ببین کین راز پنهان

اگر چشمت بود پیدا نهادیم

وگر چشمت نباشد همچنان دان

که گوهر پیش نابینا نهادیم

کسی ننهاد و نتواند نهادن

طلسماتی که هر دم ما نهادیم

مباش احوال مسمی جز یکی نیست

اگرچه این همه اسما نهادیم

یقین می‌دان که چندینی عجایب

برای یک دل دانا نهادیم

ز چندینی عجایب حصهٔ تو

اگر دانا نه‌ای سودا نهادیم

مشو مغرور چندین نقش زیراک

بنای جمله بر دریا نهادیم

اگر موجی از آن دریا برآید

شود ناچیز هرچه اینجا نهادیم

اگر اینجا ز دریا برکناری

جهانی پر غمت آنجا نهادیم

وگر همرنگ دریا گردی امروز

تو را سلطانی فردا نهادیم

دل عطار را در عشق این راه

چه گویی بی سر و بی پا نهادیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:08 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا ما ره عشق تو سپردیم

صد بار به زندگی بمردیم

ما را ز دو کون نیم جان بود

در عشق تو هم به تو سپردیم

بس روز که در هوای رویت

بگسسته نفس نفس شمردیم

بس شب که چو شمع در فراقت

دل پر آتش به روز بردیم

ای ساقی جان بیا که دیری است

تا در پی نیم جرعه دردیم

آبی در ده که این بیابان

در گرمی و تشنگی سپردیم

بی روی تو هر میی که خوردیم

خون گشت و ز روی خود ستردیم

عطار مکن به درد گرمی

چون از دم سرد تو فسردیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:08 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا دردی درد او چشیدیم

دامن ز دو کون در کشیدیم

با هم نفسی ز درد عشقش

در کنج فنا بیارمیدیم

بر بوی یقین که بو که بینیم

زهری به گمان دل چشیدیم

گه در طلبش ز دست رفتیم

گه در هوسش به سر دویدیم

در عالم پر عجایب عشق

آوازهٔ او بسی شنیدیم

درمان چه‌کنیم درد او را

کین درد به جان و دل خریدیم

عشقش چو به ما نمود ما را

صد پرده به یک زمان دریدیم

نور رخ او چو شعله‌ای زد

خود را ز فروغ آن بدیدیم

دیدیم که ما نه ز آب و خاکیم

از هر دو برون رهی گزیدیم

چه خاک و چه آب کانچه ماییم

در پردهٔ غیب ناپدیدیم

چون پرده ز روی کار برخاست

از خود نه ازو بدو رسیدیم

پیوستگیی چو یافت عطار

از ننگ وجود او بریدیم

 
 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:08 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم

که از مقصود خود بویی ندیدیم

بسی زاری و دلتنگی نمودیم

بسی خواری و بی برگی کشیدیم

بسی در گفتگوی دوست بودیم

بسی در جستجویش ره بریدیم

گهی سجاده و محراب جستیم

گهی رندی و قلاشی گزیدیم

به هر ره کان کسی گیرد گرفتیم

به هر پر کان کسی پرد پریدیم

چو عشق او جهان بفروخت بر ما

به جان و دل غم عشقش خریدیم

مگر معشوق ما با ماست زیرا

ز نور حضرت او ناپدیدیم

به دست ما به جز باد هوا نیست

که چون بادی به عالم بر وزیدیم

درین حیرت همی بودیم عمری

درین محنت به خون بر می‌تپیدیم

کنون رفتیم و عمر ما به سر شد

کنون این ره به پایان آوریدیم

دریغا کز سگ کویش نشانی

ندیدیم ار چه بسیاری دویدیم

بسی بر بوی او بودیم و بویی

به ما نرسید و ما از غم رسیدیم

چو مقصودی نبود از هرچه گفتیم

میان خاک تاریک آرمیدیم

کنون عطار را بدرود کردیم

کنون امید ازین عالم بریدیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:08 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دردا که درین بادیه بسیار دویدیم

در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم

بسیار درین بادیه شوریده برفتیم

بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم

گه نعره‌زنان معتکف صومعه بودیم

گه رقص‌کنان گوشهٔ خمار گزیدیم

کردیم همه کار ولی هیچ نکردیم

دیدیم همه چیز ولی هیچ ندیدیم

بر درج دل ماست یکی قفل گران سنگ

در بند ازینیم که در بند کلیدیم

از خون رحم چون به گو خاک فتادیم

از طفل مزاجی همه انگشت مزیدیم

چون شیر ز انگشت براهیم برآمد

انگشت مزیدان چه که انگشت گزیدیم

وامروز که بالغ شدگانیم به صورت

یک پر بنماند ارچه به صد پر بپریدیم

از دست فتادیم نه دیده نه چشیده

زان باده که از جرعهٔ او بوی شنیدیم

چون هستی عطار درین راه حجاب است

از هستی عطار به یکبار بریدیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:08 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ما مرد کلیسیا و زناریم

گبری کهنیم و نام برداریم

دریوزه گران شهر گبرانیم

شش‌پنج‌زنان کوی خماریم

با جملهٔ مفسدان به تصدیقیم

با جملهٔ زاهدان به انکاریم

در فسق و قمار پیر و استادیم

در دیر مغان مغی به هنجاریم

تسبیح و ردا نمی‌خریم الحق

سالوس و نفاق را خریداریم

در گلخن تیره سر فرو برده

گاهی مستیم و گاه هشیاریم

واندر ره تایبان نامعلوم

گاهی عوریم و گاه عیاریم

با وسوسه‌های نفس شیطانی

در حضرت حق چه مرد اسراریم

اندر صف دین حضور چون یابیم

کاندر کف نفس خود گرفتاریم

این خود همه رفت عیب ما امروز

این است که دوست دوست می‌داریم

دیری است که اوست آرزوی ما

بی او به بهشت سر فرو ناریم

گر جملهٔ ما به دوزخ اندازد

او به داند اگر سزاواریم

بی یار دمی چو زنده نتوان بود

در دوزخ و در بهشت با یاریم

بی او چو نه‌ایم هرچه باداباد

جز یار ز هرچه هست بیزاریم

در راه یگانگی و مشغولی

فارغ ز دو کون همچو عطاریم

 
 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

من نمیرم زانکه بی جان می‌زیم

جان نخواهم چون به جانان می‌زیم

در ره عشق تو چون جان زحمت است

لاجرم بی زحمت جان می‌زیم

چون بلای خویشتن دیدم وجود

از وجود خویش پنهان می‌زیم

در امید و بیم عشقت همچو شمع

گاه خندان گاه گریان می‌زیم

همچو غنچه از سر تر دامنی

غرق خون سر در گریبان می‌زیم

روز و شب بر خشک کشتی رانده‌ام

گرچه دایم غرق طوفان می‌زیم

از سر زلف تو اندیشم همه

گرچه حالی را پریشان می‌زیم

ماه رویا بر امید خلعتم

بس برهنه این چنین زان می‌زیم

از بر خود خلعت خاصم فرست

زانکه بی‌تو ژنده خلقان می‌زیم

از برونم پردهٔ اطلس چه سود

چون درون پرده عریان می‌زیم

همچو عطار از جهان فارغ شده

سر نهاده در بیابان می‌زیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم

عارض تو بی قلم خط زده بر لوح سیم

روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام

عقل میان بسته چست بر سر کویت مقیم

در یتیم توام تا که درآمد به چشم

چشمهٔ چشمم بماند غرقهٔ در یتیم

زین سر زلفت که هست مملکت جم توراست

زانکه سر زلف توست بر صفت جیم و میم

چون سر زلف تو را باد پریشان کند

جیم در افتد به میم، میم درافتد به جیم

تیره گلیم توام رشتهٔ صبرم متاب

چند زنی بیش ازین طبل به زیر گلیم

برد لب لعل تو از بر عطار دل

تا دل عطار ماند چون لب تو از دو نیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ما بار دگر گوشهٔ خمار گرفتیم

دادیم دل از دست و پی یار گرفتیم

دعوی دو کون از دل خود دور فکندیم

پس در ره جانان پی اسرار گرفتیم

از هر دو جهان مهر یکی را بگزیدیم

و از آرزوی او کم اغیار گرفتیم

گفتند خودی تو درین راه حجاب است

ترک خودی خویش به یکبار گرفتیم

ای بس که چو پروانهٔ پر سوخته از شمع

در کوی رجا دامن پندار گرفتیم

از کعبهٔ جان چون که ندیدیم نشانی

از کعبهٔ ظاهر ره خمار گرفتیم

از خرقه و تسبیح چو جز نام ندیدیم

چه خرقه چه تسبیح که زنار گرفتیم

زین دین به تزویر چو دل خیره فروماند

اندر ره دین شیوهٔ کفار گرفتیم

چون هرچه جز او هست درین راه حجاب است

پس ما به یقین مذهب عطار گرفتیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ما در غمت به شادی جان باز ننگریم

در عشق تو به هر دو جهان باز ننگریم

خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو فی‌المثل

گر جان ما بسوخت به جان باز ننگریم

هر طاعتی که خلق جهان کرد و می‌کنند

گر نقد ماست جمله بدان باز ننگریم

سود دو کون در طلبت گر زیان کنیم

ما در طلب به سود و زیان باز ننگریم

گر عین ما شود همه ذرات کاینات

یک ذره ما به عین عیان باز ننگریم

اسرار تو ز کون و مکان چون منزه است

ما تا ابد به کون و مکان باز ننگریم

چون شد یقین ما که تویی اصل هرچه هست

در پردهٔ یقین به گمان باز ننگریم

در کوی تو دو اسبه بتازیم مردوار

هرگز به مرکب و به عنان باز ننگریم

عطار چو کناره گرفت از میان ما

ما از کنار او به میان باز ننگریم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ما ننگ وجود روزگاریم

عمری به نفاق می‌گذاریم

محنت‌زدگان پر غروریم

شوریده‌دلان بیقراریم

در مصطبه عور پاکبازیم

در میکده رند درد خواریم

جان باختگان راه عشقیم

دلسوختگان سوکواریم

ناخورده دمی شراب ایمان

از ظلمت کفر در خماریم

ایمان چه که با دلی پر از بت

قولی به زبان همی برآریم

ما مؤمن ظاهریم لیکن

زنار به زیر خرقه داریم

بویی به مشام ما رسیده است

دیر است که ما در انتظاریم

نه یار جمال می‌نماید

نه در خور دستگاه یاریم

نه پرده ز پیش ما برافتد

نه در پس پرده مرد کاریم

دردی که شمار کرد عطار

تا روز شمار در شماریم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بر هرچه که دل نهاده باشیم

در مشرکی اوفتاده باشیم

گر بر کامی سوار گردیم

حالی ز دو خر پیاده باشیم

صد عمر اگر به سر باستیم

داد نفسی نداده باشیم

مستی و غرور سخت کاری است

غم نیست که مست باده باشیم

زان پیش که سر نماند آن به

کین باد ز سر نهاده باشیم

هرگه که ز زاد و بوم رستیم

بینی که ز مرد زاده باشیم

چون سایه در آفتاب روشن

در پیش خود ایستاده باشیم

آن به که درین قفس چو عطار

از هستی خویش ساده باشیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:09 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

اکنون که نشانهٔ ملامیم

وانگشت نمای خاص و عامیم

تا کی سر نام و ننگ داریم

زیرا که نه مرد ننگ و نامیم

در شهر ندا زنیم و گوییم

معشوقهٔ خویش را غلامیم

هم نام به باد داده هم ننگ

واندر طلب نشان و نامیم

لیکن شب و روز در خرابات

با رود وسرود و نقل و جامیم

واجب نبود نگار دیدن

زیرا که به کار ناتمامیم

دیوانه نه‌ایم حاش‌لله

با عقل و هدایت تمامیم

نیکوست وصال یار با فال

زیرا که درین چنین مقامیم

عطار وجود خود برون نه

چون دانستی که ناتمامیم

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها