0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق

باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا

چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق

خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد

هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق

گر ز خود و هر دو کون پاک تبرا کنی

راست بود آن زمان از تو تولای عشق

ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم

خام بود از تو خام پختن سودای عشق

عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن

جان عزیزان نگر مست تماشای عشق

دوش درآمد به جان دمدمهٔ عشق او

گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق

جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد

از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق

چون اثر او نماند محو شد اجزای او

جای دل و جان گرفت جملهٔ اجزای عشق

هست درین بادیه جملهٔ جانها چو ابر

قطرهٔ باران او درد و دریغای عشق

تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب

گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای لب تو نگین خاتم عشق

روی تو آفتاب عالم عشق

تو ز عشاق فارغ و شب و روز

کار عشاق بی‌تو ماتم عشق

نتوان خورد بی‌تو آبی خوش

که حرام است بی‌تو جز غم عشق

تا ابد ختم کرد چهرهٔ تو

سلطنت در جهان خرم عشق

در صف دلبران به سرتیزی

سر هر مژهٔ تو رستم عشق

جان من چون به عشق تو زنده است

نیست ممکن گرفتنم کم عشق

نتواند نمود صد دم صور

رستخیزی چنان که یک دم عشق

پادشاهان کون دربانند

در سراپردهٔ معظم عشق

صد هزاران هزار قرن گذشت

کس نیامد هنوز محرم عشق

در دو عالم نشد مسلم کس

آنچه هر دم شود مسلم عشق

سرنگون شد اساس محکم عقل

در کمال اساس محکم عشق

جان آن را که زخم عشق رسید

خستگی بیش شد ز مرهم عشق

دل عطار چون گل نوروز

تازگی می‌دهد ز شبنم عشق

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

خورد بر شب صبحدم شام ای غلام

زنده گردان جانم از جام ای غلام

جام در ده و این دل پر درد را

وارهان از ننگ و از نام ای غلام

جملهٔ شب همچو شمعی سوختم

صبح دم زد ما چنین خام ای غلام

دست ایامم به روی اندر فکند

هین که رفت از دست ایام ای غلام

گام بیرون نه که دست روزگار

ندهدت پیشی به یک گام ای غلام

چند باشی بر امید دانه‌ای

همچو مرغی مانده در دام ای غلام

چند باشی در میان خرقه گیر

تازه گردان زود اسلام ای غلام

گر همی خواهی که از خود وارهی

با قلندر دردی آشام ای غلام

عاشق ره شو که کار مرد عشق

برتر است از مدح و دشنام ای غلام

بی سر و بن شو چو گویی زانکه عشق

هست بی آغاز و انجام ای غلام

هر که او در عشق بی‌آرام نیست

کی تواند یافت آرام ای غلام

گاه مرد مسجدی گه رند دیر

هر دو نبود کام و ناکام ای غلام

یا مرو در مسجد و زنار بند

یا مده در دیر ابرام ای غلام

چون تو اندر راه باشی ناتمام

کی رسد کارت به اتمام ای غلام

رو تو خاص خاص شو یا عام عام

تا به کی نه خاص و نه عام ای غلام

گفت عطار آنچه می‌دانست باز

یادت آید این به هنگام ای غلام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای عقل گرفته از رخت فال

بر زلف تو وقف جان ابدال

از زلف تو حل نمی‌توان کرد

یک شکل ز صد هزار اشکال

شرح سر زلف تو دهم من

هرگه که شوم به صد زبان لال

ای در ره حل و عقد عشقت

پیران هزار ساله اطفال

در معرکهٔ تو شیرمردان

بر ریگ همی زنند دنبال

کردی ظلمات و آب حیوان

معروف هم از لب و هم از خال

در یوسف مصر کس ندیده است

آن لطف که در تو بینم امسال

سربسته از آن بگفتم این حرف

تا بو که حلولیی کند حال

اینجا که منم حلول نبود

استغراق است و کشف احوال

دل خون شد و زاد ره ندارم

وقت است که جان دهم به دلال

از هر مژه هر زمان ز شوقت

می‌بگشایم هزار قیفال

بگشای به نیستیم راهی

تا در زنم آتشی به اعمال

مرغ تو منم که تا که هستم

در عشق تو می‌زنم پر و بال

صد کوه به یک زمان ببخشی

وانگاه بگیریم به مثقال

از خرقهٔ هستیم برون آر

تا خرقه درافکنم به قوال

چون برهنگان بی سر و پای

بگریزم ازین جهان محتال

چند از متکلمان بارد

وز فلسفیان عقل فعال

هم فلسفه هم کلام بگذار

از بهر فضولیان دخال

با عیسی روح هم نفس شو

بگذار جدل برای دجال

در عشق گریز همچو عطار

تا باز رهی ز جاه و از مال

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

صبح بر افراخت علم ای غلام

رنجه کن از لطف قدم ای غلام

خیز که بشکفت گل و یاسمین

تا بنشینیم به هم ای غلام

باده خوریم و ز جهان بگذریم

زانکه جهان شد چو ارم ای غلام

بس که بریزد گل نازک ز باد

ما شده در خاک دژم ای غلام

زین گذران عمر چه نازیم ما

زندگیی ماند و دو دم ای غلام

پس چو چنین است یقین عمر خویش

چند گذاریم به غم ای غلام

این همه خود بگذرد و جان و دل

وا رهد از جور و ستم ای غلام

وقت درآمد که به پشتی تو

باز بر آریم شکم ای غلام

آب نجوییم ز خضر ای پسر

جام نخواهیم ز جم ای غلام

در نگر و خلق جهان را ببین

روی نهاده به عدم ای غلام

چون همه در معرض محو آمدند

محو شوی زود تو هم ای غلام

خود تو یقین دان که نیرزد ز مرگ

جمله جهان نیم درم ای غلام

عاقبت الامر چو مرگ است راه

عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام

پس غم عطار درین وقت گل

دفع کن از می به کرم ای غلام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای زلف تو شبی خوش وانگه به روز حاصل

خورشید را ز رشکت صد گونه سوز حاصل

هر تابش مهت را مهری هزار در سر

هر تیر ترکشت را صد کینه توز حاصل

ماهی در درجت هر یک چو روز روشن

ماهی که دید او را سی و دو روز حاصل

روی تو بود روزی خطت گرفت نیمی

ملکی ز خطت آمد در نیمروز حاصل

ملکی که هیچ سلطان حاصل ندید خود را

کردی به چشم زخمی تو دلفروز حاصل

وان راستی که کس را هرگز نشد مسلم

زلف تو کرده آن را پیوسته کو ز حاصل

پرده دریدن تو پیوند کی پذیرد

عطار را گر آید صد پرده دوز حاصل

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گشت جهان همچو نگار ای غلام

بادهٔ گلرنگ بیار ای غلام

با گل و با بلبل و با مل بهم

وصل‌طلب فصل بهار ای غلام

بلبل عاشق به صبوحی درست

می‌شنوی نالهٔ زار ای غلام

نرگس سرمست نگر کاو فکند

سر ز گرانی به کنار ای غلام

پیش نشین تازه بکن کار آب

بیش مبر آب ز کار ای غلام

آب بده زانکه جهان هر نفس

خاک کند چون تو هزار ای غلام

زخم خمارم چو به زاری بکشت

نوش خمارم ز خم آر ای غلام

روز چو شد باز نیاید دگر

چند کنی روز گذار ای غلام

چند شمار زر و زینت کنی

فکر کن از روز شمار ای غلام

نیستی آگه که دم واپسین

از تو برآرند دمار ای غلام

قصهٔ مرگم جگر و دل بسوخت

دست ازین قصه بدار ای غلام

واقعهٔ مشکل دارالغرور

برد ز عطار قرار ای غلام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای عشق تو با وجود هم تنگ

در راه تو کفر و دین به یک رنگ

بی روی تو کعبه‌ها خرابات

بی نام تو نامها همه ننگ

در عشق تو هر که نیست قلاش

دور است به صد هزار فرسنگ

قلاشان را درین ولایت

از دار همی کنند آونگ

عشقت به ترازوی قیامت

دو کون نسخت نیم جو سنگ

قرابهٔ ننگ و شیشهٔ نام

افتاد و شکست بر سر سنگ

زنار مغانه بر میان بند

وانگه به کلیسیا کن آهنگ

مردانه درآی کاندرین راه

نه بوی همی خرند و نه رنگ

راهی است دراز و عمر کوتاه

باری است گران و مرکبی لنگ

کلی ز سر وجود برخیز

افتاده مباش بر در تنگ

می‌دان به یقین که در دو عالم

در راه تو نیست جز تو خرسنگ

برخیز ز راه خود چو عطار

تا بازرهی ز صلح و از جنگ

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

عشق جانی داد و بستد والسلام

چند گویی آخر از خود والسلام

تو چنان انگار کاندر راه عشق

یک نفس بود این شد آمد والسلام

شیشه‌ای اندر دمید استاد کار

بعد از آنش بر زمین زد والسلام

گر تو اینجا ره بری با اصل کار

رو که نبود چون تو بخرد والسلام

ور بماند جان تو دربند خویش

جان تو نانی نیرزد والسلام

خلق را چون نیست بویی زین حدیث

از یکی درگیر تا صد والسلام

هر که را این ذوق نبود مرده‌ای است

گر همه نیک است و گر بد والسلام

عشق باید کز تو بستاند تورا

چون تورا از خویش بستد والسلام

عشق نبود آن که بنویسد قلم

وانچه برخوانی ز کاغذ والسلام

عشق دریایی است چون غرقت کند

آن زمان عشق از تو زیبد والسلام

ناخوشت می‌آید اما چون کنم

عشق نبود در خوش آمد والسلام

جان عطار از سپاه سر عشق

در دو عالم شد سپهبد والسلام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل

دل فتنه شد بر زلف تو، ای فتنهٔ ایام دل

ای جان به مولای تو، دل غرقهٔ دریای تو

دیری است تا سودای تو، بگرفت هفت اندام دل

تا جان به عشقت بنده شد، زین بندگی تابنده شد

تا دل ز نامت زنده شد، پر شد دو عالم نام دل

جانا دلم از چشم بد، نه هوش دارد نه خرد

تا از شراب عشق خود، پر باده کردی جام دل

پیغامت آمد از دلم، کای ماه حل کن مشکلم

کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل

از رخ مه گردون تویی، وز لب می گلگون تویی

کام دل من چون تویی، هرگز نیابم کام دل

ای همگنان را همدمی، شادی من از تو غمی

عطار را در هر دمی، جانا تویی آرام دل

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

صبح رخ از پرده نمود ای غلام

چند کنی گفت و شنود ای غلام

دیر شد آخر قدحی می بیار

چند زنم بانگ که زود ای غلام

درد خرابات مپیمای کم

هین که بسی درد فزود ای غلام

در دلم آتش فکن از می که می

آینهٔ دل بزدود ای غلام

آتش تر ده به صبوحی که عمر

می‌گذرد زود چو دود ای غلام

عمر تو چون اول افسانه‌ای

هرچه همی بود نبود ای غلام

روی زمین گر همه ملک تو شد

در پی تو مرگ چه سود ای غلام

پشت بده زانکه بلایی دگر

هر نفست روی نمود ای غلام

گوشه‌نشین باش که چوگان چرخ

گوی ز پیش تو ربود ای غلام

دانهٔ امید چه کاری که دهر

دانهٔ ناکشته درود ای غلام

صد قدح خونش بباید کشید

هر که دمی خوش بغنود ای غلام

بر دل عطار فلک هر نفس

صد در اندوه گشود ای غلام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عاشق لعل شکربار توام

فتنهٔ زلف نگونسار توام

هیچ کارم نیست جز اندوه تو

روز و شب پیوسته در کار توام

بر من بی دل جهان مفروش از آنک

کز میان جان خریدار توام

تو چو خورشیدی و من چو ذره‌ام

کی من مسکین سزاوار توام

گفته‌ای کم گیر جان در عشق من

کم گرفتم چون گرفتار توام

گر بخواهی ریخت خونم باک نیست

من درین خون ریختن یار توام

جان من دربند صد اندوه باد

گر به جان دربند آزار توام

بر دل و جانم مکن زور ای صنم

کز دل و جان عاشق زار توام

چون پدید آمد رخت از زیر زلف

تا بدیدم ناپدیدار توام

زلف مشکین برگشای و برفشان

کز سر زلف تو عطار توام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

صبح برانداخت نقاب ای غلام

می‌ده و برخیز ز خواب ای غلام

همچو گلم بر سر آتش نشاند

شوق شراب چو گلاب ای غلام

بی نمکی چند کنی باده نوش

وز جگرم خواه کباب ای غلام

دور بگردان و شتابی بکن

چند کند عمر شتاب ای غلام

جان من سوخته دل را دمی

زنده کن از جام شراب ای غلام

آب حیات است می و من چو شمع

مرده دلم بی می ناب ای غلام

از قدح باده دلم زنده کن

تا برهد جان ز عذاب ای غلام

چون دل عطار ز تو تافته است

تافته را نیز متاب ای غلام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

از می عشق تو مست افتاده‌ام

بر درت چون خاک پست افتاده‌ام

مستیم را نیست هشیاری پدید

کز نخستین روز مست افتاده‌ام

در خرابات خراب عاشقی

عاشق و دردی‌پرست افتاده‌ام

توبه من چون بود هرگز درست

کز ملامت در شکست افتاده‌ام

نیستی من ز هستی من است

نیستم زیرا که هست افتاده‌ام

می‌تپم چون ماهیی دانی چرا

زانکه از دریا به شست افتاده‌ام

بی خودم کن ساقیا بگشای دست

زانکه در خود پای بست افتاده‌ام

دست دور از روی چون ماهت که من

دورم از رویت ز دست افتاده‌ام

این زمان عطار و یک نصفی شراب

کز زمان در نصف شست افتاده‌ام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام

زانکه استعداد باطل کرده‌ام

چون به مقصد ره برم چون در سفر

در هوای خویش منزل کرده‌ام

راه خون آلوده می‌بینم همه

کین سفر چون مرغ بسمل کرده‌ام

گر گل‌آلود آورم پایم رواست

کز سرشکم خاک ره گل کرده‌ام

راه بر من هر زمان مشکلتر است

زانکه عزم راه مشکل کرده‌ام

عیش شیرینم برای لذتی

تلخ‌تر از زهر قاتل کرده‌ام

روی جان با نفس کم بینم از آنک

روح ناقص نفس کامل کرده‌ام

حاصل عمرم همه بی حاصلی است

آه از این حاصل که حاصل کرده‌ام

قصهٔ جانم چو کس می‌نشنود

غصهٔ بسیار در دل کرده‌ام

هست دریای معانی بس عظیم

کشتی پندار حایل کرده‌ام

سخت می‌ترسم ازین دریای ژرف

لاجرم ره سوی ساحل کرده‌ام

بیم من از غرقه گشتن چون بسی است

خویش را مشغول شاغل کرده‌ام

چون نمی‌یارم شدن مطلق به خویش

خویشتن را در سلاسل کرده‌ام

بر امید غرقه گشتن چون فرید

روی سوی بحر هایل کرده‌ام

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:36 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها