0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گرفتم عشق روی تو ز سر باز

همی پرسم ز کوی تو خبر باز

چه گر عشق تو دریایی است آتش

فکندم خویشتن را در خطر باز

دواسبه راه رندان برگرفتم

به کار خود درافتادم ز خر باز

فتادم در میان دردنوشان

نهادم زهد و قرائی به در باز

میان جمع رندان خرابات

چو شمعی آمدم رفتم به سر باز

چنان از دردیت بی خویش گشتم

که گفتم نیست از جانم اثر باز

منم جانا و جانی در هوایت

ندارم هیچ جز جانی دگر باز

دلم زنجیر هستی بگسلاند

اگر بر دل کنی ناگاه در باز

همای همتم از غیرت تو

نیارد کرد از هم بال و پر باز

چه می‌گویم که جانها نیست گردد

اگر گیری ز جانها یک نظر باز

دل عطار از آهی که دانی

رهی دارد به سوی تو سحر باز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

عشق تو مرا ستد ز من باز

وافگند مرا ز جان و تن باز

تا خاص خودم گرفت کلی

می‌نگذارد مرا به من باز

بگرفت مرا چنان که مویی

نتوان آمد به خویشتن باز

آن جامه که از تو جان ما یافت

می نتوان کرد از شکن باز

روزی ز شکن کنند بازش

کز چهرهٔ ما شود کفن باز

کی در تو رسد کسی که جاوید

در راه تو ماند مرد و زن باز

چون در تو نمی‌توان رسیدن

نومید نمی‌توان شدن باز

درد تو رسیدهٔ تمام است

من بی تو دریده پیرهن باز

چون لاف وصال تو می‌زنم من

چون پرده کنم ازین سخن باز

چون می‌دانم که روز آخر

حسرت ماند ز من به تن باز

از قرب تو کان وطنگهم بود

دل مانده ز نفس راهزن باز

عطار از آن وطن فتاده است

او را برسان بدان وطن باز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر که زو داد یک نشانی باز

ماند محجوب جاودانی باز

چون کس از بی نشان نشان دهدت

یا تو هم چون دهی نشانی باز

مرده دل گر ازو نشان طلبد

گو ز سر گیر زندگانی باز

چون جمالی است بی نشان جاوید

نتوان یافت جز نهانی باز

ارنی گر بسی خطاب کنی

بانگ آید به لن‌ترانی باز

من گرفتم که این همه پرده

شود از مرکز معانی باز

چون تو بیگانه وار زیسته‌ای

چون ببینی کجاش دانی باز

پس رونده که کرد دعوی آنک

رسته‌ام از جهان فانی باز

خود چو در ره فتوح دید بسی

ماند از اندک از معانی باز

گرچه کردند از یقین دعوی

همه گشتند بر گمانی باز

هر که را این جهان ز راه ببرد

نبود راه آن جهانی باز

تو اگر عاشقی به هر دو جهان

ننگری جز به سرگرانی باز

جان مده در طریق عشق چنان

که ستانی اگر توانی باز

خود ز جان دوستی تو هرگز جان

ندهی ور دهی ستانی باز

گر چو پروانه عاشقی که به صدق

پیش آید به جان فشانی باز

چه بود ای دل فرو رفته

خبری گر به من رسانی باز

تا کجایی چه می‌کنی چونی

این گره کن به مهربانی باز

گر ز عطار بشنوی تو سخن

راه یابد به خوش بیانی باز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر که سر رشتهٔ تو یابد باز

درش از سوزنی کنند فراز

عاشق تو کسی بود که چو شمع

نفسی می‌زند به سوز و گداز

باز خندد چو گل به شکرانه

گر سر او جدا کنند به گاز

آنکه بر جان خویش می‌لرزد

کی تواند چو شمع شد جان‌باز

تا که خوف و رجات می‌ماند

هست نام تو در جریدهٔ ناز

چون نه خوفت بماند و نه رجا

برهی هم ز زنار و هم ز نیاز

هست این راه بی‌نهایت دور

توی بر توی بر مثال پیاز

هر حقیقت که توی اول داشت

در دوم توی هست عین مجاز

ره چنین است و پیش هر قدمی

صد هزاران هزار شیب و فراز

با لبی تشنه و دلی پر خون

خلق کونین مانده در تک و تاز

از فنایی که چارهٔ تو فناست

توشهٔ این ره دراز بساز

تا که باقی است از تو یک سر موی

سر مویی به عشق سر مفراز

گرچه هستی تو مرد پرده‌شناس

نیست از پردهٔ تو این آواز

پرده بر خود مدر که در دو جهان

کس درین پرده نیست پرده‌نواز

گر بسی مایه داری آخر کار

حیرت و عجز را کنی انباز

نیست هر مرغ مرغ این انجیر

نیست هر باز باز این پرواز

مگسی بیش نیستی به وجود

بو که در دامت اوفتد شهباز

یک زمانت فراغت او نیست

باری اول ز خویش واپرداز

در دریای عشق آن کس یافت

که به خون گشت سالهای دراز

تو طمع می‌کنی که بعد از مرگ

برخوری از وصال شمع طراز

هر که در زندگی نیافت ورا

چون بمیرد چگونه یابد باز

زنده چون ره نبرد در همه عمر

مرده چون ره برد به پردهٔ راز

گر به نادر کس این گهر یابد

خویش را گم کند هم از آغاز

پای در نه درین ره ای عطار

سر گردن‌کشان همی انداز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای روی تو شمع پردهٔ راز

در پردهٔ دل غم تو دمساز

بی مهر رخت برون نیاید

از باطن هیچ پرده آواز

از شوق تو می‌کند همه روز

خورشید درون پرده پرواز

هر جا که شگرف پرده بازی است

در پردهٔ زلف توست جان‌باز

در مجمع سرکشان عالم

چون زلف تو نیست یک سرافراز

خون دل من بریخت چشمت

پس گفت نهفته دار این راز

چون خونی بود غمزهٔ تو

شد سرخی غمزهٔ تو غماز

گفتی که چو زر عزیز مایی

زان همچو زرت نهیم در گاز

هرچه از تو رسد به جان پذیرم

این واسطه از میان بینداز

ما را به جنایتی که ما راست

خود زن به زنندگان مده باز

یک لحظه تو غمگسار ما باش

تا نوحهٔ تو کنیم آغاز

تا کی باشم من شکسته

در بادیهٔ تو در تک و تاز

گر وقت آمد به یک عنایت

این خانهٔ من ز شک بپرداز

بیش است به تو نیازمندیم

چندان که تو بیش می‌کنی ناز

عطار ز دیرگاه بی تو

بیچارهٔ توست، چاره‌ای ساز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ذره‌ای دوستی آن دمساز

بهتر از صد هزار ساله نماز

ذره‌ای دوستی بتافت از غیب

آسمان را فکند در تک و تاز

باز خورشید را که سلطانی است

ذره‌ای عشق می‌دهد پرواز

عشق اگر نیستی سر مویی

نه حقیقت بیافتی نه مجاز

ذره‌ای عشق زیر پردهٔ دل

برگشاید هزار پردهٔ راز

زیر هر پرده نقد تو گردد

هر زمان صد جهان پر از اعزاز

وی عجب زیر هر جهان که بود

صد جهان عشق افتدت ز آغاز

باز در هر جهان هزار جهان

می‌شود کشف در نشیب و فراز

گرچه هر لحظه صد جهان یابی

خویش را ذره‌ای نیابی باز

چون به یکدم تو گم شدی با خویش

چون توانی شد آگه از دمساز

تا تو هستی تو را به قطع او نیست

ور نه‌ای فارغی ز ناز و نیاز

او تو را نیست تا تو آن خودی

با تو او نیست، اینت کار دراز

گر درین راه مرد کل طلبی

هرچه داری همه بکل درباز

می‌شنو از فرید حرف بلند

وز بد و نیک خانه می‌پرداز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چند جویی در جهان یاری ز کس

یک کست در هر دو عالم یار بس

تو چو طاوسی بدین ره در خرام

کاندرین ره کم نیایی از مگس

مرد باش و هر دو عالم ده طلاق

پای در نه زانکه داری دست رس

گر برآری یک نفس بی عشق او

از تو با حضرت بنالد آن نفس

هر نفس سرمایهٔ صد دولت است

تا کی اندر یک نفس چندین هوس

سرنگونساری تو از حرص توست

باز کش آخر عنان را باز پس

تا ز دانگی دوست تر داری دودانگ

نیستی تو این سخن را هیچ کس

گر گهر خواهی به دریا شو فرو

بر سر دریا چه گردی همچو خس

بر در او گر نداری حرمتی

چون توانی رفت راه پر عسس

چون تو ای عطار حرمت یافتی

بر سر افلاک تازانی فرس

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز

با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز

هر روز تا به شب چو ز عشق تو سوختم

هر شب چو شمع زار مرا تا سحر مسوز

مرغ توام به دست خودم دانه‌ای فرست

زین بیش در هوای خودم بال و پر مسوز

چون آرزوی وصل توام خشک و تر بسوخت

در آتش فراق، خودم خشک و تر مسوز

چون دل ببردی و جگر من بسوختی

با دل بساز و بیش ازینم جگر مسوز

یکبارگی چو می‌بنسوزی مرا تمام

هر روزم از فراق به نوعی دگر مسوز

جانم که زآرزوی لبت همچو شمع سوخت

چون عود بی‌مشاهدهٔ آن شکر مسوز

عطار را اگر نظری بر تو اوفتد

این نیست ور بود نظرش در بصر مسوز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عمر رفت و تو منی داری هنوز

راه بر ناایمنی داری هنوز

زخم کاید بر منی آید همه

تا تو می‌رنجی منی داری هنوز

صد منی می‌زاید از تو هر نفس

وی عجب آبستنی داری هنوز

پیر گشتی و بسی کردی سلوک

طبع رند گلخنی داری هنوز

همرهان رفتند و یاران گم شدند

همچنان تو ساکنی داری هنوز

روز و شب در پرده با چندین ملک

عادت اهریمنی داری هنوز

روی گردانیده‌ای از تیرگی

پشت سوی روشنی داری هنوز

دلبرت در دوستی کی ره دهد

چون دلی پر دشمنی داری هنوز

می‌زنی دم از پی معنی ولیک

تو کجا آن چاشنی داری هنوز

در گریبان کش سر و بنشین خموش

چون بسی تر دامنی داری هنوز

خویشتن را می‌کش و می‌کش بلا

زانکه نفس کشتنی داری هنوز

رهبری چون آید از تو ای فرید

چون تو عزم رهزنی داری هنوز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

غیرت آمد بر دلم زد دور باش

یعنی ای نااهل ازین در دور باش

تو گدایی دور شو از پادشاه

ورنه بر جان تو آید دور باش

گر وصال شاه می‌داری طمع

از وجود خویشتن مهجور باش

ترک جانت گوی آخر این که گفت

کز ضلالت نفس را مزدور باش

تو درافکن خویش و قسم تو ز دوست

خواه ماتم باش و خواهی سور باش

چون بسوزی همچو پروانه ز شمع

دایما نظارگی نور باش

گر می وصلش به دریا درکشی

مست لایعقل مشو مخمور باش

نه چو بی مغزان به یک می مست شو

نه به یک دردی همه معذور باش

ور به دریاها درآشامی شراب

تا ابد از تشنگی رنجور باش

همچو آن حلاج بدمستی مکن

یا حسینی باش یا منصور باش

چون نفخت فیه من روحی توراست

روح پاکی فوق نفخ صور باش

کنج وحدت گیر چون عطار پیش

پس به کنجی درشو و مستور باش

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز

تا چند کنی کرشمه آغاز

بستی در دیده از جهانم

بر روی تو دیده کی کنم باز

ای جان تو در اشتیاق می‌سوز

وی دیده در انتظار می‌ساز

تا روز وصال در شب هجر

بر آتش غم چو شمع بگداز

در باز به عشق هرچه داری

در صف مقامران جانباز

پیمانهٔ هر دو کون درکش

یعنی که دو کون را برانداز

ای باز چو صید کون کردی

بازآی به دست شه چو شهباز

ای نوپر آشیان علوی

بر پر سوی آشیانه شو باز

گردون خرفی است بس زبون گیر

گیتی زنکی است بس فسون ساز

بر مرکب روح گرد راکب

زین بادیه تازیان برون تاز

چون غمزده قصهٔ غم خویش

با غمزه مگو که هست غماز

در مجلس کم زنان قدح نوش

در خلوت عاشقان طرب ساز

مقراض اجل گرت برد سر

چون شمع سر آور از دم گاز

خون خوار زمین گرت خورد خون

مانند نبات شو سرافراز

چون جوهر فرد باش یعنی

از خلق زمانه باش ممتاز

تا کی چون مقلدان غافل

تا چند چو غافلان پر آز

تا جان ندهی تو همچو عطار

بیرون مده از درون دل راز

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر مرد رهی ز رهروان باش

در پردهٔ سر خون نهان باش

بنگر که چگونه ره سپردند

گر مرد رهی تو آن چنان باش

خواهی که وصال دوست یابی

با دیده درآی و بی زبان باش

از بند نصیب خویش برخیز

دربند نصیب دیگران باش

در کوی قلندری چو سیمرغ

می‌باش به نام و بی نشان باش

بگذر تو ازین جهان فانی

زنده به حیات جاودان باش

در یک قدم این جهان و آن نیز

بگذار جهان و در جهان باش

منگر تو به دیدهٔ تصرف

بیرون ز دو کون این و آن باش

عطار ز مدعی بپرهیز

رو گوشه‌نشین و در میان باش

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

دوش آمد و گفت از آن ما باش

در بوتهٔ امتحان ما باش

گر خواهی بود زندهٔ جاوید

زنده به وجود جان ما باش

عمری است که تا از آن خویشی

گر وقت آمد از آن ما باش

مردانه به کوی ما فرود آی

نعره زن و جان فشان ما باش

گر محرم پیشگه نه‌ای تو

هم صحبت آستان ما باش

پریده زآشیان مایی

جویندهٔ آشیان ما باش

از ننگ وجود خود بپرهیز

فانی شو و بی نشان ما باش

ره نتوانی به خود بریدن

در پهلوی پهلوان ما باش

تا کی خفتی که کاروان رفت

در رستهٔ کاروان ما باش

چون می‌دانی که جمله ماییم

با جمله مگو زبان ما باش

چون اعجمیند خلق جمله

تو با همه ترجمان ما باش

تا چند ز داستان عطار

مستغرق داستان ما باش

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایما بر در دل حاضر است

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال

لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست

دم مزن و در فنا همدم عطار باش

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

آفتاب عاشقان روی تو بس

قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس

ترکتاز هر دو عالم را به حکم

یک گره از زلف هندوی تو بس

آب حیوان را برای قوت جان

یک شکر از درج لولوی تو بس

جملهٔ عشاق را سرمایه‌ها

طاق آوردن ز ابروی تو بس

صد سپاه عقل پیش اندیش را

یک خدنگ از جزع جادوی تو بس

شیرمردان را شکار آموختن

از خیال چشم آهوی تو بس

آنکه او بر باد خواهد داد دل

یک وزیدن بادش از سوی تو بس

در ره تاریک زلفت عقل را

روشنی یک ذره از روی تو بس

درگذشتم از سر هر دو جهان

زانکه ما را یک سر موی تو بس

گر ز عطارت بدی دیدی بپوش

عذر خواهش روی نیکوی تو بس

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها