0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دلی کز عشق تو جان برفشاند

ز کفر زلف ایمان برفشاند

دلی باید که گر صد جان دهندش

صد و یک جان به جانان برفشاند

وگر یک ذره درد عشق یابد

هزاران ساله درمان برفشاند

نیارد کار خود یک لحظه پیدا

ولی صد جان پنهان برفشاند

اگر جان هیچ دامن گیرش آید

به یک دم دامن از جان برفشاند

چه می‌گویم که از یک جان چه خیزد

که خواهد تا هزاران برفشاند

چو دوزخ گرم گردد سوز عشقش

بهشت از پیش رضوان برفشاند

اگر صد گنج دارد در دل و جان

ز راه چشم گریان برفشاند

نه این عالم نه آن عالم گذارد

که این برپا شد و آن برفشاند

چو جز یک چیز مقصودش نباشد

دو کون از پیش آسان برفشاند

چو آن یک را بیابد گم شود پاک

نماند هیچ تا آن برفشاند

بغرد همچو رعدی بر سر جمع

همه نقدش چو باران برفشاند

چو سایه خویش را عطار اینجا

بر آن خورشید رخشان برفشاند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند

وز شراب بیخودی دیوانه‌اند

شاه بازان مطار قدسیند

ایمن از تیمار دام و دانه‌اند

فارغند از خانقاه و صومعه

روز و شب در گوشهٔ میخانه‌اند

گرچه مستند از شراب بیخودی

بی می و بی ساقی و پیمانه‌اند

در ازل بودند با روحانیان

تا ابد با قدسیان هم‌خانه‌اند

راه جسم و جان به یک تک می‌برند

در طریقت این چنین مردانه‌اند

گنج‌های مخفی‌اند این طایفه

لاجرم در گلخن و ویرانه‌اند

هر دو عالم پیش‌شان افسانه‌ای است

در دو عالم زین قبل افسانه‌اند

هر دوعالم یک صدف دان وین گروه

در میان آن صدف دردانه‌اند

آشنایان خودند از بیخودی

وز خودی خویشتن بیگانه‌اند

فارغ از کون و فساد عالمند

زین جهت دیوانه و فرزانه‌اند

در جهان جان چو عطارند فرد

بی نیاز از خانه و کاشانه‌اند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گرد ره تو کعبه و خمار نماند

یک دل ز می عشق تو هشیار نماند

ور یک سر موی از رخ تو روی نماید

بر روی زمین خرقه و زنار نماند

وآن را که دمی روی نمایی ز دو عالم

آن سوخته را جز غم تو کار نماند

گر برفکنی پرده از آن چهرهٔ زیبا

از چهرهٔ خورشید و مه آثار نماند

جان چو بگشاید به رخت دیده که جان را

با نور رخت دیده و دیدار نماند

گر وحدت خود را با قلاوز فرستی

از وحدت تو هستی دیار نماند

جانا ز می عشق تو یک قطره به دل ده

تا در دو جهان یک دل بیدار نماند

در خواب کن این سوختگان را ز می عشق

تا جز تو کسی محرم اسرار نماند

از بس که ز دریای دلم موج گهر خاست

ترسم که درین واقعه عطار نماند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند

عشق تو عقل و جانش را خانه فروش می‌زند

عاشق عشق تو شدم از دل و جان که عشق تو

پرده نهفته می‌درد زخم خموش می‌زند

دل چو ز درد درد تو مست خراب می‌شود

عمر وداع می‌کند عقل خروش می‌زند

گرچه دل خراب من از می عشق مست شد

لیک صبوح وصل را نعره به هوش می‌زند

دل چو حریف درد شد ساقی اوست جان ما

دل می عشق می‌خورد جام دم نوش می‌زند

تا دل من به مفلسی از همه کون درگذشت

از همه کینه می‌کشد بر همه دوش می‌زند

تا ز شراب شوق تو دل بچشید جرعه‌ای

جملهٔ پند زاهدان از پس گوش می‌زند

ای دل خسته نیستی مرد مقام عاشقی

سیر شدی ز خود مگر خون تو جوش می‌زند

جان فرید از بلی مست می الست شد

شاید اگر به بوی او لاف سروش می‌زند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون لبش درج گهر باز کند

عقل را حاملهٔ راز کند

یارب از عشق شکر خندهٔ او

طوطی روح چه پرواز کند

هیچ کس زهره ندارد که دمی

صفت آن لب دمساز کند

تیرباران همهٔ شادی دل

غم آن غمزهٔ غماز کند

راست کان ترک پریچهره چو صبح

زلف شبرنگ ز رخ باز کند

نتوان گفت که هندوی بصر

از چه زنگی دل آغاز کند

ناز او چون خوشم آید نکند

ور کند ناز به صد ناز کند

ماه رویت چو ز رخ درتابد

ذره را با فلک انباز کند

همه ذرات جهان را رخ تو

همچو خورشید سرافراز کند

وه که دیوانگی عشق تو را

عقل پر حیله چه اعزاز کند

ماه در دق و ورم مانده و باز

بر امید تو تک و تاز کند

گفته بودی که برو ور نروی

زلف من کشتن تو ساز کند

سر نپیچم اگر از هر سر موی

سر زلف تو سرانداز کند

به سخن گرچه منم عیسی دم

جزع تو دعوی ایجاز کند

عنبر زلف تو عطارم کرد

واطلس روی تو بزاز کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر که درین دایره دوران کند

نقطهٔ دل آینهٔ جان کند

چون رخ جان ز آینه دل بدید

جان خود آئینهٔ جانان کند

گر کند اندر رخ جانان نظر

شرط وی آن است که پنهان کند

ور نظرش از نظر آگه بود

دور فتد از ره و تاوان کند

گر همه یک مور ادب گوش داشت

رونق خود همچو سلیمان کند

مرد ره آن است که در راه عشق

هرچه کند جمله به فرمان کند

کی بود آن مرد گدا مرد آنک

عزم به خلوتگه سلطان کند

کار تو آن است که پروانه‌وار

جان تو بر شمع سرافشان کند

راست چو پروانه به سودای شمع

تیز برون تازد و جولان کند

طاقت شمعش نبود خویش را

روی به شمع آرد و قربان کند

عشق رخش بس که درین دایره

همچو من و همچو تو حیران کند

زلف پریشانش به یک تار موی

جملهٔ اسلام پریشان کند

لیک ز عکس رخ او ذره‌ای

بتکده‌ها جمله پر ایمان کند

در غم عشقش دل عطار را

درد ز حد رفت چه درمان کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

آفتاب رخ آشکاره کند

جگرم ز اشتیاق پاره کند

از پس پرده روی بنماید

مهر و مه را دو پیشکاره کند

شوق رویش چو روی پر از اشک

روی خورشید پر ستاره کند

لعل دانی که چیست رخش لبش

خون خارا ز سنگ خاره کند

هر که او روی چو گلش خواهد

مدتی خار پشتواره کند

در میان با کسی همی آید

کان کس اول ز جان کناره کند

عاشقانی که وصل او طلبند

همه را دوع در کواره کند

بالغان در رهش چو طفل رهند

جمله را گور گاهواره کند

تا کسی روی او نداند باز

چهرهٔ مردم آشکاره کند

نور رویش ز هر دریچهٔ چشم

چون سیه پوش شد نظاره کند

عشق او در غلط بسی فکند

چون نداند کسی چه چاره کند

نتوانیم توبه کرد ز عشق

توبه را صد هزار باره کند

شیر عشقش چو پنجه بگشاید

عقل را طفل شیرخواره کند

زور یک ذره عشق چندان است

که ز هر سو جهان گذاره کند

ضربت عشق با فرید آن کرد

که ندانم که صد کتاره کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر زمانی زلف را بندی کند

با دل آشفته پیوندی کند

بس دل و جان را که زلف سرکشش

از سر مویی زبان‌بندی کند

لب گشایدتا ببینم وانگهی

یاریم چون آرزومندی کند

هر دو لب بربندد آرد قانعم

گر به یک قندیم خرسندی کند

لیک می‌دانم که دل نجهد به جان

گر نگاهی سوی آن قندی کند

گر بنالم صبر فرماید مرا

دل چو خون شد صبر تا چندی کند

عشق او عطار را شوریده کرد

کیست کین شوریده را بندی کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عشق توام داغ چنان می‌کند

کآتش سوزنده فغان می‌کند

بر دل من چون دل آتش بسوخت

بر سر من اشک‌فشان می‌کند

درنگر آخر که ز سوز دلم

چون دل آتش خفقان می‌کند

عشق تو بی‌رحم‌تر از آتش است

کآتشم از عشق ضمان می‌کند

آتش سوزنده به جز تن نسوخت

عشق تو آهنگ به جان می‌کند

هر که ز زلف تو کشد سر چو موی

زلف تواش موی کشان می‌کند

آنچه که جستند همه اهل دل

مردم چشم تو عیان می‌کند

وآنچه که صد سال کند رستمی

زلف تو در نیم زمان می‌کند

چون نزند چشم خوشت تیر چرخ

کابروی تو چرخ کمان می‌کند

گر همه خورشید سبک‌رو بود

پیش رخت سایه گران میکند

هر که کند وصف دهانت که نیست

هست یقین کان به گمان می‌کند

خط تو چون مهر نبوت به نسخ

ختم همه حسن جهان می‌کند

چون ز پی خضر همه سبز رست

خط تو زان قصد نشان می‌کند

چشمهٔ خضر است دهانت به حکم

خط تو سرسبزی از آن می‌کند

پسته وآن فستقی مغز او

دعوی آن خط و دهان می‌کند

بی خبری دی خط تو دید و گفت

برگ گل از سبزه نهان می‌کند

می‌نشناسد که دهانش ز خط

غالیه در غالیه‌دان می‌کند

چون دهنش ثقبهٔ سوزن فتاد

رشتهٔ آن ثقبه میان می‌کند

دی ز دهانش شکری خواستم

گفت که نرمم به زبان می‌کند

سود ندارد شکری بی جگر

می‌ندهد زانکه زیان می‌کند

کز نفس سردت و باران اشک

لالهٔ من برگ خزان می‌کند

شفقت او بین که رخم در سرشک

چون رخ خود لاله‌ستان می‌کند

شیوه او می‌نبد اندر فرید

گرچه ز صد شیوه برآن می‌کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

زلف شبرنگش شبیخون می‌کند

وز سر هر موی صد خون می‌کند

نیست در کافرستان مویی روا

آنچه او زان موی شبگون می‌کند

زلف او کافتاده بینم بر زمین

صید در صحرای گردون می‌کند

زلف او چون از درازی بر زمین است

تاختن بر آسمان چون می‌کند

زلف او لیلی است و خلقی از نهار

از سر زنجیر مجنون می‌کند

آنچه رستم را سزد بر پشت رخش

زلف او بر روی گلگون می‌کند

این چه باشد کرد و خواهد کرد نیز

تا نپنداری که اکنون می‌کند

روی او کافاق یکسر عکس اوست

هر زمانی رونق افزون می‌کند

گر کند یک جلوه خورشید رخش

عرش را با خاک هامون می‌کند

ذره‌ای عکس رخش دعوی حسن

از سر خورشید بیرون می‌کند

از سر یک مژه چشم ساحرش

چرخ را در سینه افسون می‌کند

یارب ابروی کژش بر جان من

راست اندازی چه موزون می‌کند

عقل کل در حسن او مدهوش شد

کز لبش در باده افیون می‌کند

گر سخن گوید چو موسی هر که هست

دایمش از شوق هارون می‌کند

ور بخندد جملهٔ ذرات را

با زلال خضر معجون می‌کند

گر بگویم قطره‌های اشک من

خندهٔ او در مکنون می‌کند

هر زمان زیباتر است او تا فرید

وصف او هر دم دگرگون می‌کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

گر فلک دیده بر آن چهرهٔ زیبا فکند

ماه را موی کشان کرده به صحرا فکند

هر شبی زان بگشاید فلک این چندین چشم

بو که یک چشم بر آن طلعت زیبا فکند

همچو پروانه به نظارهٔ او شمع سپهر

پر زنان خویش برین گلشن خضرا فکند

خاک او زان شده‌ام تا چو میی نوش کند

جرعه‌ای بوی لبش یافته بر ما فکند

چون دل سوخته اندر سر زلفش بستم

هر دم از دست بیندازد و در پا فکند

زلف در پای چرا می‌فکند زانکه کمند

شرط آن است که از زیر به بالا فکند

غمش از صومعه عطار جگر سوخته را

هر نفس نعره‌زنان بر سر غوغا فکند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر که عزم عشق رویش می‌کند

عشق رویش همچو مویش می‌کند

هر که ندهد این جهان را سه طلاق

همچو دزد چار سویش می‌کند

او نیاید در طلب اما ز شوق

دل به صد جان جستجویش می‌کند

او نگردد نرم از اشکم ولیک

اشک دایم شست و شویش می‌کند

هر که از چوگان زلفش بوی یافت

بی سر و بن همچو گویش می‌کند

هر که در عشقش چو تیر راست شد

چون کمان زه در گلویش می‌کند

سرخ‌روی او بباید شد به قطع

هر که را عشق آرزویش می‌کند

سخت‌دل آهن نه بر آتش نگر

تا چگونه سرخ رویش می‌کند

از درش عطار را بویی رسید

آه از آنجا مشک بویش می‌کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دل نظر بر روی آن شمع جهان می‌افکند

تن به جای خرقه چون پروانه جان می‌افکند

گر بود غوغای عشقش بر کنار عالمی

دل ز شوقش خویشتن را در میان می‌افکند

زلف او صد توبه را در یک نفس می‌بشکند

چشم او صد صید را در یک زمان می‌افکند

طرهٔ مشکینش تابی در فلک می‌آورد

پستهٔ شیرینش شوری در جهان می‌افکند

سبز پوشان فلک ماه زمینش خوانده‌اند

زانکه رویش غلغلی در آسمان می‌افکند

تا ابد کامش ز شیرینی نگردد تلخ و تیز

هر که نام آن شکر لب بر زبان می‌افکند

ترکم آن دارد سر آن چون ندارد چون کنم

هندوی خود را چنین در پا از آن می‌افکند

همچو دف حلقه به گوش او شدم با این همه

بر تنم چون چنگ هر رگ در فغان می‌افکند

گاهگاهی گویدم هستم یقین من زان تو

لاجرم عطار را اندر گمان می‌افکند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دل ز میان جان و دل قصد هوات می‌کند

جان به امید وصل تو عزم وفات می‌کند

گرچه ندید جان و دل از تو وفا به هیچ روی

بر سر صد هزار غم یاد جفات می‌کند

می‌نکند به صد قران ترک کلاه‌دار چرخ

آنچه میان عاشقان بند قبات می‌کند

خسرو یک سواره را بر رخ نطع نیلگون

لعل تو طرح می‌نهد روی تو مات می‌کند

جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی

وین تو نمی‌کنی بتا زلف دوتات می‌کند

خود تو چه آفتی که چرخ از پی گوشمال من

هر نفسی به داوری بر سر مات می‌کند

گرچه فرید، از جفا می‌نکند سزای تو

خط تو خود به دست خود با تو سزات می‌کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

سر مستی ما مردم هشیار ندانند

انکار کنان شیوهٔ این کار ندانند

در صومعه سجاده نشینان مجازی

سوز دل آلودهٔ خمار ندانند

آنان که بماندند پس پردهٔ پندار

احوال سراپردهٔ اسرار ندانند

یاران که شبی فرقت یاران نکشیدند

اندوه شبان من بی‌یار ندانند

بی یار چو گویم بودم روی به دیوار

تا مدعیان از پس دیوار ندانند

سوز جگر بلبل و دلتنگی غنچه

بر طرف چمن جز گل و گلزار ندانند

جمعی که بدین درد گرفتار نگشتند

درمان دل خستهٔ عطار ندانند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها