0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دلا دیدی که جانانم نیامد

به درد آمد به درمانم نیامد

به دندان می‌گزم لب را که هرگز

لب لعلش به دندانم نیامد

ندیدیم هیچ روزی تیر مژگانش

که جوی خون به مژگانم نیامد

ندیدیم هیچ وقتی لعل خندانش

که خود از چشم گریانم نیامد

چه تابی بود در زلف چو شستش

که آن صد بار در جانم نیامد

بسی دستان بکردم لیک در دست

سر زلفش به دستانم نیامد

سر زلفش بسی دارد ره دور

ولی یک ره به پایانم نیامد

چگونه آن همه ره پیش گیرم

که آن ره جز پریشانم نیامد

بسی هندوست زلف کافرش را

یکی زانها مسلمانم نیامد

به آسانی ز زلفش سر نپیچم

که با عطار آسانم نیامد

 
 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عاشقان زنده‌دل به نام تو اند

تشنهٔ جرعه‌ای ز جام تو اند

تا به سلطانی اندر آمده‌ای

دل و جان بندهٔ غلام تو اند

زیر بار امانت غم تو

توسنان زمانه رام تو اند

سرکشان بر امید یک دانه

دانه نادیده صید دام تو اند

کاملان وقت آزمایش تو

در ره عشق ناتمام تو اند

رهنمایان راه بین شب و روز

در تماشای احترام تو اند

صد هزار اهل درد وقت سحر

آرزومند یک پیام تو اند

همچو عطار بی‌دلان هرگز

زندهٔ یادگار نام تو اند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

آنها که پای در ره تقوی نهاده‌اند

گام نخست بر در دنیا نهاده‌اند

آورده‌اند پشت برین آشیان دیو

پس چون فرشته روی به عقبی نهاده‌اند

آزاد گشته‌اند ز کونین بنده‌وار

خود را همی نه ملک و نه مأوی نهاده‌اند

چون کار بخت و صورت تقوی بدیده‌اند

حالی قدم ز صورت و معنی نهاده‌اند

ایمان به توبه و نه ندم تازه کرده‌اند

وین تازه را لباس ز تقوی نهاده‌اند

فرعون نفس را به ریاضت بکشته‌اند

وانگاه دل بر آتش موسی نهاده‌اند

از طوطیان ره چو قدم برگرفته‌اند

طوبی لهم که بر سر طوبی نهاده‌اند

زاد ره و ذخیرهٔ این وادی مهیب

در طشت سر بریده چو یحیی نهاده‌اند

اول به زیر پای سگان خاک گشته‌اند

آخر چو باد سر سوی مولی نهاده‌اند

عطار را که از سخنش زنده گشت جان

معلوم شد که همدم عیسی نهاده‌اند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

آنها که در هوای تو جان‌ها بداده‌اند

از بی‌نشانی تو نشان‌ها بداده‌اند

من در میانه هیچ کسم وز زبان من

این شرح‌ها که می‌رود آنها بداده‌اند

آن عاشقان که راست چو پروانهٔ ضعیف

از شوق شمع روی تو جان‌ها بداده‌اند

با من بگفته‌اند که فانی شو از وجود

کاندر فنای نفس روان‌ها بداده‌اند

عطار را که عین عیان شد کمال عشق

اندر حضور عقل عیان‌ها بداده‌اند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

نه قدر وصال تو هر مختصری داند

نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند

هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد

او قیمت عشق تو آخر قدری داند

آن لحظه که پروانه در پرتو شمع افتد

کفر است اگر خود را بالی و پری داند

سگ به ز کسی باشد کو پیش سگ کویت

دل را محلی بیند جان را خطری داند

گمراه کسی باشد کاندر همه عمر خود

از خاک سر کویت خود را گذری داند

مرتد بود آن غافل کاندر دو جهان یکدم

جز تو دگری بیند جز تو دگری داند

برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل

در راه تو کس هرگز به زین سفری داند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

پیش رفتن را چو پیشان بسته‌اند

بازگشتن را چو پایان بسته‌اند

پس نه از پس راه داری نه ز پیش

کز دو سو ره بر تو حیران بسته‌اند

پس تو را حیران میان این دو راه

عالمی زنجیر در جان بسته‌اند

بی قراری زانکه در جان و دلت

این همه زنجیر جنبان بسته‌اند

چون عدد گویی تو دایم نه احد

هم عدد در تو فراوان بسته‌اند

حرص زنجیر است این سر فهم کن

تا بری پی هرچه زینسان بسته‌اند

حرص باید تا تو زر جمع‌آوری

تا کند وام از تو این زان بسته‌اند

چون عوض خواهی تو زر را گویدت

چار طاقت خلد رضوان بسته‌اند

چون رسی در خلد گوید نفس خلد

از برای نفس انسان بسته‌اند

مرد جانی جمع شود بگذر ز نفس

زانکه دل در تو پریشان بسته‌اند

در علفزاری چه خواهی کرد تو

چون تو را در قید سلطان بسته‌اند

قرب سلطان جوی و مهمانی مخواه

کان خیال از بهر مهمان بسته‌اند

جان به ما ده تا همه جانان شوی

کین همه از بهر جانان بسته‌اند

هم چنین یک یک صفت می کن قیاس

کان همه زنجیر از اینسان بسته‌اند

تو به یک‌یک راه می‌بر سوی دوست

لیک دشوار است و آسان بسته‌اند

چون به پیشان راه بردی، برگشاد

بر تو هر در کان ز پیشان بسته‌اند

چون رسی آنجا شود روشن تو را

پرده‌ای کز کفر و ایمان بسته‌اند

جز به توحیدت نگردد آشکار

آنچه در جان تو پنهان بسته‌اند

جان عطار ای عجب چون سایه‌ای است

لیک در خورشید رخشان بسته‌اند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

روی تو کافتاب را ماند

آسمان را به سر بگرداند

مرکب عشق تو چو برگذرد

خاک در چشم عقل افشاند

هر که عکس لب تو می‌بیند

دهنش پهن باز می‌ماند

زلف شبرنگ و روی گلگونت

می‌کند هر جفا که بتواند

گاه شب‌رنگ زلفت آن تازد

گاه گلگون عشقت این راند

عشقت آتش فکند در جانم

این چنین آتشی که بنشاند

خط خونین که می‌نویسم من

بر رخ چون زرم که برخواند

پای تا سر چو ابر اشک شود

از غمم هر که حال من داند

اوفتادم ز پای دستم گیر

آخر افتاده را که رنجاند

دلم از زلف پیچ بر پیچت

یک سر موی سر نپیچاند

گر دلم بستدی و دم دادی

آه من از تو داد بستاند

هر که درماندهٔ تو شد نرهد

همچو عطار با تو درماند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

آن را که غمت به خویش خواند

شادی جهان غم تو داند

چون سلطنتت به دل درآید

از خویشتنش فراستاند

ور هیچ نقاب برگشایی

یک ذره وجود کس نماند

چون نیست شوند در ره هست

جان را به کمال دل رساند

زان پس نظرت به دست گیری

عشق تو قیامتی براند

جان را دو جهان تمام باید

تا بر سگ کوی تو فشاند

چون بگشایی ز پای دل بند

جان بند نهاد بگسلاند

هر پرده که پیش او درآید

از قوت عشق بردراند

ساقی محبتش به هر گام

ذوق می عشق می‌چشاند

وقت است که جان مست عطار

ابلق ز جهان برون جهاند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند

همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند

چهره‌ای دیدند جانبازان که جان درباختند

بهره‌ای گویی ز عمر جاودان برداشتند

چون سبک‌روحی او دیدند مخموران عشق

سر به سر بر روی او رطل گران برداشتند

جمله رویا روی و پشتا پشت و همدرد آمدند

نعره و فریاد از هفت آسمان برداشتند

چون دهان او بقدر ذره‌ای شد آشکار

هر نفس صد گنج پر گوهر از آن برداشتند

زلف او چون پردهٔ عشاق آمد زان خوش است

گر ز زلف او نوایی هر زمان برداشتند

جملهٔ ترکان ز شوق ابروی و مژگان او

نیک پی بردند اگر تیر و کمان برداشتند

در تعجب مانده‌ام تا عاشقان بی خبر

چون نشان نیست از میانش چون نشان برداشتند

وصف یک یک عضو او کردم ولیکن برکنار

چون رسیدم با میانش از میان برداشتند

چون ز لعلش زندگی و آب حیوان یافتند

مردگان در خاک گورستان فغان برداشتند

خازنان هشت جنت عاشق رویش شدند

در ثنای او چو سوسن ده زبان برداشتند

چون تخلص را درآمد وقت جشنی ساختند

جام بر یاد خداوند جهان برداشتند

چون خداوند جهان عطار خود را بنده خواند

خازنان خلد دست درفشان برداشتند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون سیمبران روی به گلزار نهادند

گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند

تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار

نار از رخ گل در دل گلنار نهادند

در کار شدند و می چون زنگ کشیدند

پس عاشق دلسوخته را کار نهادند

تلخی ز می لعل ببردند که می را

تنگی ز لب لعل شکربار نهادند

ای ساقی گلرنگ درافکن می گلبوی

کز گل کلهی بر سر گلزار نهادند

می‌نوش چو شنگرف به سرخی که گل تر

طفلی است که در مهد چو زنگار نهادند

بوی جگر سوخته بشنو که چمن را

گلهای جگر سوخته در بار نهادند

زان غرقهٔ خون گشت تن لاله که او را

آن داغ سیه بر دل خون خوار نهادند

سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشی

در سینهٔ او گوهر اسرار نهادند

از بر بنیارد کس و از بحر نزاید

آن در که درین خاطر عطار نهادند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

نگارم دوش شوریده درآمد

چو زلف خود بشولیده درآمد

عجایب بین که نور آفتابم

به شب از روزن دیده درآمد

چو زلفش دید دل بگریخت ناگه

نهان از راه دزدیده درآمد

میان دربست از زنار زلفش

به ترسایی نترسیده درآمد

چو شیخی خرقه پوشیده برون شد

چو رندی درد نوشیده درآمد

ردای زهد در صحرا بینداخت

لباس کفر پوشیده درآمد

به دل گفتم چبودت گفت ناگه

تفی از جان شوریده درآمد

مرا از من رهانید و به انصاف

فتوحی بس پسندیده درآمد

جهان عطار را داد و برون شد

چو بیرون شد جهان دیده درآمد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عاشقانی کز نسیم دوست جان می‌پرورند

جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند

فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب

والهٔ راهی شگرف و غرق بحری منکرند

هر که در عالم دویی می‌بیند آن از احولی است

زانکه ایشان در دو عالم جز یکی را ننگرند

گر صفتشان برگشاید پردهٔ صورت ز روی

از ثری تا عرش اندر زیر گامی بسپرند

آنچه می‌جویند بیرون از دوعالم سالکان

خویش را یابند چون این پرده از هم بردرند

هر دو عالم تخت خود بینند از روی صفت

لاجرم در یک نفس از هر دو عالم بگذرند

از ره صورت ز عالم ذره‌ای باشند و بس

لیکن از راه صفت عالم به چیزی نشمرند

فوق ایشان است در صورت دو عالم در نظر

لیکن ایشان در صفت از هر دو عالم برترند

عالم صغری به صورت عالم کبری به اصل

اصغرند از صورت و از راه معنی اکبرند

جمله غواصند در دریای وحدت لاجرم

گرچه بسیارند لیکن در صفت یک گوهرند

روز و شب عطار را از بهر شرح راه عشق

هم به همت دل دهند و هم به دل جان پرورند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دلم بی عشق تو یک دم نماند

چه می‌گویم که جانم هم نماند

چو با زلفت نهم صد کار برهم

یکی چون زلف تو بر هم نماند

واگر صد توبهٔ محکم بیارم

ز شوق تو یکی محکم نماند

جهان عشق تو نادر جهانی است

که آنجا رسم مدح و ذم نماند

دلی کز عشق عین درد گردد

ز دردش در جهان مرهم نماند

اگر یگ ذره از اندوه نایافت

به عالم برنهی عالم نماند

کسی کو در غم عشقت فرو شد

ز دو کونش به یک جو غم نماند

مزن دم پیش کس از سر این کار

که یک همدم تو را همدم نماند

اگرچه آینه نقش تو دارد

چو با او دم زنی محرم نماند

اگر عطار بی درد تو ماند

به جان تازه به دل خرم نماند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ز لعلت زکاتی شکر می‌ستاند

ز رویت براتی قمر می‌ستاند

به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان

به یک غمزهٔ حیله‌گر می‌ستاند

سزد گر ز رشک نظر خون شود دل

که داد از جمالت نظر می‌ستاند

خطت طوطی است آب حیوانش در بر

کزان آب حیوان شکر می‌ستاند

زهی ترکتازی که لوح چو سیمت

خطی سبزم آورد و زرمی‌ستاند

مرا نیست زر چون دهم زر ولیکن

دهم در عوض جان اگر می‌ستاند

مرا گفت جان را خطر نیست زر ده

که چشمم زر بی‌خطر می‌ستاند

اگرچه لبت خشک و چشمت تر آمد

مخور غم که زر خشک و تر می‌ستاند

عیار از رخ زرد عطار دارد

زری کان بت سیم‌بر می‌ستاند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عقل در عشق تو سرگردان بماند

چشم جان در روی تو حیران بماند

ذره‌ای سرگشتگی عشق تو

روز و شب در چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم محرمی

آفتاب روی تو پنهان بماند

هر که چوگان سر زلف تو دید

همچو گویی در خم چوگان بماند

پای و سر گم کرد دل تا کار او

چون سر زلف تو بی‌پایان بماند

هر که یکدم آن لب و دندان بدید

تا ابد انگشت در دندان بماند

هر که جست آب حیات وصل تو

جاودان در ظلمت هجران بماند

ور کسی را وصل دادی بی طلب

دایما در درد بی درمان بماند

ور کسی را با تو یک دم دست داد

عمر او در هر دو عالم آن بماند

حاصل عطار در سودای تو

دیده‌ای گریان دلی بریان بماند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها