0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

زین درد کسی خبر ندارد

کین درد کسی دگر ندارد

تا در سفر اوفکند دردم

می‌سوزم و کس خبر ندارد

کور است کسی که ذره‌ای را

بیند که هزار در ندارد

چه جای هزار و صد هزار است

یک ذره چو پا و سر ندارد

چندان که شوی به ذره‌ای در

مندیش که ره دگر ندارد

چون نامتناهی است ذره

خواجه سر این سفر ندارد

آن کس گوید که ذره‌خرد است

کو دیدهٔ دیده‌ور ندارد

چون دیده پدید گشت خورشید

از ذره بزرگتر ندارد

از یک اصل است جمله پیدا

اما دل تو نظر ندارد

در ذره تو اصل بین که ذره

از ذره شدن خبر ندارد

اصل است که فرع می‌نماید

زان اصل کسی گذر ندارد

عطار اگر زبون فرغ است

جان چشم زاصل بر ندارد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد

بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد

راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به حکم

ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد

باد وقتی آب را همچون زره داند نمود

کز نخست آید بر آن زلف زره‌سان بگذرد

در زمان آزاد گردد سرو از بالای خویش

گر به پیش قد آن سرو خرامان بگذرد

ماه‌رویا آفتاب از شرم تو پنهان شود

گر ز رویت سایه بر خورشید رخشان بگذرد

با توام خون نیزه گردان نیست، دور از روی تو

نیزه بالا خون ز بالای سرم زان بگذرد

تو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو

آه خون آلودم از گردون گردان بگذرد

در دل عطار از عشقت چنان آتش فتاد

کز تف او آتش از بالای کیوان بگذرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هر دل که وصال تو طلب کرد

شب خوش بادش که روز شب کرد

در تاریکی میان خون مرد

هر که آب حیات تو طلب کرد

وآنکس که بنا در این گهر یافت

بی خود شد و مدتی طرب کرد

آن چیز که یافت بس عجب یافت

وآن حال که کرد بس عجب کرد

چون حوصله پر برآمد او را

بانگی نه به وقت ازین سبب کرد

عشق تو میان خون و آتش

بردار کشیدش و ادب کرد

عشق تو هزار طیلسان را

در گردن عاشقان کنب کرد

بس مرد شگرف را که این بحر

لب برهم دوخت و خشک لب کرد

بس جان عظیم را که این درد

گه تاب بسوخت گاه تب کرد

چون خار رطب بد و رطب خار

عقل از چه عزیمت رطب کرد

صد حقه و مهره هست و هیچ است

این کار کدام بلعجب کرد

چون نتوانی محمدی یافت

باری مکن آنچه بولهب کرد

عطار سزد که پشت گرم است

چون روی به قبلهٔ عرب کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون شراب عشق در دل کار کرد

دل ز مستی بیخودی بسیار کرد

شورشی اندر نهاد دل فتاد

دل در آن شورش هوای یار کرد

جامهٔ دریوزه بر آتش نهاد

خرقهٔ پیروزه را زنار کرد

هم ز فقر خویشتن بیزار شد

هم ز زهد خویش استغفار کرد

نیکویی‌هائی که در اسلام یافت

بر سر جمع مغان ایثار کرد

از پی یک قطره درد درد دوست

روی اندر گوشهٔ خمار کرد

چون ببست از هر دو عالم دیده را

در میان بیخودی دیدار کرد

هستی خود زیر پای آورد پست

وز بلندی دست در اسرار کرد

آنچه یافت از یاری عطار یافت

وآنچه کرد از همت عطار کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمی‌برد

وآنچه نشان‌پذیر نی، این سخن آن نمی‌برد

گفت زبان ز سر بنه خاک بباش و سر بنه

زانک ز لطف این سخن، گفت زبان نمی‌برد

در دل مرد جوهری است از دوجهان برون شده

پی چو بکرده‌اند گم کس پی آن نمی‌برد

ماه رخا رخ تو را پی نبرد به هیچ روی

هر که به ذوق نیستی راه به جان نمی‌برد

زنده بمردم از غمت خام بسوختم ز تو

تا به کی این فغان برم نیز فغان نمی‌برد

یک سر موی ازین سخن باز نیاید آن کسی

کو بدر تو عقل را موی کشان نمی‌برد

آنچه فرید یافتست از ره عشق ساعتی

هیچ کسی به عمر خود با سر آن نمی‌برد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دم عیسی است که با باد سحر می‌گذرد

وآب خضر است که بر روی خضر می‌گذرد

عمر اگرچه گذران است عجب می‌دارم

با چنان باد و چنین آب اگر می‌گذرد

می‌ندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار

می‌رسد حالی و چون مرغ به پر می‌گذرد

یاسمین را که اگر هست بقایی نفسی است

هر نفس جلوه‌گر از دست دگر می‌گذرد

لاله بس گرم مزاج است که با سردی کوه

با دلی سوخته در خون جگر می‌گذرد

گوییا عمر گل تازه صبای سحر است

کز پس پرده برون نامده بر می‌گذرد

گل سیراب که از آتش دل تشنه لب است

آب خواهی است که با جام بزر می‌گذرد

ابر پر آب کند جامش و از ابر او را

جام نابرده به لب آب ز سر می‌گذرد

در عجب مانده‌ام تا گل‌تر را به دریغ

این چه عمر است که ناآمده در می‌گذرد

ابر از خجلت و تشویر درافشانی شاه

می‌دمد آتش و با دامن تر می‌گذرد

طربی در همه دلهاست درین فصل امروز

گوییا بر لب عطار شکر می‌گذرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بس نظر تیز که تقدیر کرد

تا رخ زیبای تو تصویر کرد

روی تو عقلم صدف عشق ساخت

چشم تو جانم هدف تیر کرد

نرگس جادوت دل از من ربود

گفت که این جادوی کشمیر کرد

جادوی کشمیر نیارد همی

پیش تو یک مسئله تقریر کرد

زلف تو باز این دل دیوانه را

حلقه درافکند و به زنجیر کرد

هر که سر زلف تو در خواب دید

کافریش عشق تو تعبیر کرد

با سر زلف تو همه هیچ بود

هرچه دلم حیله و تدبیر کرد

کفر از آن خاست که در کاینات

کوکبهٔ زلف تو تأثثیر کرد

زلف تو اسلام برافکنده بود

لیک نکو کرد که تاخیر کرد

مرغ دلم تا که زبون تو شد

قصد بدو عشق زبون گیر کرد

در ره عشق تو دلم جان بداد

تا جگر سوخته توفیر کرد

نالهٔ شبگیر من از حد گذشت

چند توان نالهٔ شبگیر کرد

کس بنداند که دل عاشقم

در ره عشق تو چه تقصیر کرد

لاجرم اکنون چو به دام اوفتاد

دانهٔ جان در سر تشویر کرد

بر دل عطار ببخشای از آنک

روز جوانیش غمت پیر کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

دلی کز عشق جانان جان ندارد

توان گفتن که او ایمان ندارد

درین میدان که یارد گشت یکدم

که کس مردی یک جولان ندارد

شگرفی باید از گنج دو عالم

که جان یک لحظه بی‌جانان ندارد

به آسانی منه در کوی او پای

که رهرو راه را آسان ندارد

چه عشق است این که خود نقصان نگیرد

چه درد است این که خود درمان ندارد

دلم در درد عشق او چنان است

که دل بی درد عشقش جان ندارد

مرو در راه او گر ناتوانی

که دور است این ره و پایان ندارد

اگر قوت نداری دور ازین راه

که کوی عاشقان پیشان ندارد

برو عطار دم درکش که جانان

همه عمرت چنین حیران ندارد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عشق تو مست جاودانم کرد

ناکس جملهٔ جهانم کرد

گر سبک‌دل شوم عجب نبود

که می عشق سر گرانم کرد

چون هویدا شد آفتاب رخت

راست چون سایه‌ای نهانم کرد

چون نشان جویم از تو در ره تو

که غم عشق بی‌نشانم کرد

شیر عشقت به خشم پنجه گشاد

پس به صد روی امتحانم کرد

دردیم داد و درد من بفزود

دل من برد و قصد جانم کرد

گفت ای دلشده چه خواهی کرد

گفتمش من کیم چه دانم کرد

تا ز پیشم چو آفتاب برفت

همچو سایه ز پس دوانم کرد

سایه هرگز در آفتاب رسد

آه کین کار چون توانم کرد

چند گویی نگه کن ای عطار

که یقین‌ها همه گمانم کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دست با تو در کمر خواهیم کرد

قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد

در سر زلف تو سر خواهیم باخت

کار با تو سر به سر خواهیم کرد

چون لب شیرین تو خواهیم دید

پای کوبان شور و شر خواهیم کرد

چون ز چشمت تیرباران در رسد

ما ز جان خود سپر خواهیم کرد

از دو عالم چشم بر خواهیم دوخت

چون به روی تو نظر خواهیم کرد

در غم عشق تو جان خواهیم داد

سر در آن از خاک بر خواهیم کرد

چون بر سیمینت بی زر کس ندید

هر زمان وامی دگر خواهیم کرد

تا بر سیمین تو چون زر بود

کار خود چون آب زر خواهیم کرد

با جنون عشق تو خواهیم ساخت

ترک عقل حیله‌گر خواهیم کرد

هر سخن کانرا تعلق با تو نیست

آن سخن را مختصر خواهیم کرد

در همه عالم تو را خواهیم یافت

گر همه عالم سفر خواهیم کرد

گرچه هرگز نوحهٔ ما نشنوی

نوحه هر دم بیشتر خواهیم کرد

تا تو بر ما بگذری گر نگذری

خویشتن را خاک درخواهیم کرد

بر سر کوی وفا سگ به ز ما

گر ز کوی تو گذر خواهیم کرد

چون تو می‌خواهی نگونساری ما

ما کنون از پای سر خواهیم کرد

در قیامت با تو خواهد بود و بس

هرچه از ما خیر و شر خواهیم کرد

هرچه آن عطار در وصف تو گفت

ذکر دایم را ز بر خواهیم کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

پشت بر روی جهان خواهیم کرد

قبله روی دلستان خواهیم کرد

سود ما سودایی عشقت بس است

گرچه دین و دل زیان خواهیم کرد

خاصه عشقش را که سلطان دل است

مرکبی از خون روان خواهیم کرد

دل اگر خون شد ز عشقش باک نیست

کین چنین کاری به جان خواهیم کرد

گر در اول روز خون کردیم دل

روز آخر جان فشان خواهیم کرد

ذره ذره در ره سودای تو

پایهای نردبان خواهیم کرد

چون به یک یک پایه بر خواهیم رفت

پایه‌ای زین دو جهان خواهیم کرد

تا کسی چشمی زند بر هم به حکم

ما دو عالم در میان خواهیم کرد

آن روش کز هرچه گویم برتر است

برتر از هفت آسمان خواهیم کرد

وآن سفر کافلاک هرگز آن نکرد

ما کنون در یک زمان خواهیم کرد

گر کند چرخ فلک صد قرن سیر

ما به یک دم بیش از آن خواهیم کرد

پس به یک ذره و یک یک وجود

خویشتن را امتحان خواهیم کرد

سر ز یک یک ذره بر خواهیم تافت

وز همه عالم کران خواهیم کرد

شبنمی بی‌پا و سر خواهیم شد

قصد بحر جاودان خواهیم کرد

تا ابد چندان که ره خواهیم رفت

منزل اول نشان خواهیم کرد

نیست از پیشان ره کس را خبر

پس خبر از کاروان خواهیم کرد

کس جواب ما نخواهد داد باز

گرچه بسیاری فغان خواهیم کرد

گر بسی معشوق را خواهیم جست

هم وجود خود عیان خواهیم کرد

ور شود مویی ز معشوق آشکار

ما همه خود را نهان خواهیم کرد

چون فرید اینجا دو عالم محو شد

پس چگونه ره بیان خواهیم کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

بیخود شد و ز ننگ خودی احتراز کرد

چون دل بشست از بد و نیک همه جهان

تکبیر کرد بر دل و بر وی نماز کرد

بر روی دوست دیده چو بر دوخت از دو کون

این دیده چون فراز شد آن دیده باز کرد

پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید

ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد

چندان که رفت راه به آخر نمی‌رسید

در هر قدم هزار حقیقت مجاز کرد

عطار شرح چون دهد اندر هزار سال

آن نیکویی که با دل او دلنواز کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد

عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد

گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود

گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد

اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت

چون یافت ره زلف تو یک حلقه نشان کرد

وقت سحری باد درآمد ز پس و پیش

وان حلقه ز چشم من سرگشته نهان کرد

چون حلقهٔ زلف تو نهان گشت دلم برد

چون برد دلم آمد و آهنگ به جان کرد

جان نیز به سودای سر زلف تو برخاست

پیش آمد و عمری چو دلم در سر آن کرد

ناگه سر مویی ز سر زلف تو در تاخت

جان را ز پس پردهٔ خود موی کشان کرد

فی‌الجمله بسی تک که زدم تا که یقین گشت

کز زلف تو یک موی نشان می نتوان کرد

گرچه نتوان کرد بیان سر زلفت

آن مایه که عطار توانست بیان کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

بی لعل لبت وصف شکر می‌نتوان کرد

بی عکس رخت فهم قمر می‌نتوان کرد

چون صدقه ستانی است شکر لعل لبت را

وصف لب لعلت به شکر می‌نتوان کرد

مویی ز میان تو نشان می‌نتوان داد

صفری ز دهان تو خبر می‌نتوان کرد

برگ گلت آزرده شود از نظر تیز

زان در رخ تو تیز نظر می‌نتوان کرد

چون زلف تو زیر و زبری همه خلق است

بی زلف تو دل زیر و زبر می‌نتوان کرد

در واقعهٔ عشق رخت از همه نوعی

کردیم بسی حیله دگر می‌نتوان کرد

این کار به افسانه به سر می‌نتوان برد

وافسانهٔ عشق تو زبر می‌نتوان کرد

از تو کمری می‌نتوان بست به صد سال

چون با تو به هم دست و کمر می‌نتوان کرد

بی توشهٔ خون جگرم گر نخوری تو

در وادی عشق تو سفر می‌نتوان کرد

گفتی چو بسوزم جگرت آن تو باشم

این سوخته را سوخته‌تر می‌نتوان کرد

گفتی تو که مرغ منی آهنگ به من کن

آهنگ بدین بال و بدین پر نتوان کرد

کی در تو رسم گرد تو دریای پر آتش

چون قصد تو از بیم خطر می‌نتوان کرد

بی اشک چو خونم ز غم نقش خیالت

نقاشی این روی چو زر می‌نتوان کرد

ترک غم تو کرد مرا اشک چنین سرخ

در گردن هندوی بصر می‌نتوان کرد

چون هر چه که آن پیش من آید ز تو آید

از آتش سوزنده حذر می‌نتوان کرد

در پای غم از دست دل عاشق عطار

افتاده چنانم که گذر می‌نتوان کرد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون باد صبا سوی چمن تاختن آورد

گویی به غنیمت همه مشک ختن آورد

زان تاختنش یوسف دل گر نشد افگار

پس از چه سبب غرقه به خون پیرهن آورد

اشکال بدایع همه در پردهٔ رشکند

زین شکل که از پرده برون یاسمن آورد

هرگز ز گل و مشک نیفتاد به صحرا

زین بوی که از نافه به صحرا سمن آورد

صد بیضهٔ عنبر نخرد کس به جوی نیز

زین رسم که در باغ کنون نسترن آورد

هر لحظه صبا از پی صد راز نهانی

از مشک برافکند و به گوش چمن آورد

آن راز به طفلی همه عیسی صفتان را

در مهد چو عیسی به شکر در سخن آورد

چون کرد گل سرخ عرق از رخ یارم

آبی چو گلابش ز صفا در دهن آورد

لاله چو شهیدان همه آغشته به خون شد

سر از غم کم عمری خود در کفن آورد

اول نفس از مشک چو عطار همی زد

آخر جگری سوخته دل‌تر ز من آورد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها