0

غزلیات عطار نیشابوری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای زلف تو دام و دانه خالت

هر صید که می‌کنی حلالت

خورشید دراوفتاده پیوست

در حلقهٔ دام شب مثالت

همچون نقطی سیه پدیدار

بر چهرهٔ آفتاب خالت

دل فتنهٔ طرهٔ سیاهت

جان تشنهٔ چشمهٔ زلالت

از عالم حسن دایه لطف

آورده به صد هزار سالت

رخ زرد و کبود جامه خورشید

سرگشتهٔ ذرهٔ وصالت

تو خفته و اختران همه شب

مبهوت بمانده در جمالت

تو ماه تمامی و عجب آنک

انگشت نمای شد هلالت

مرغی عجبی که می‌نگنجد

در صحن سپهر پر و بالت

چون در تو توان رسید چون کس

هرگز نرسید در خیالت

پی گم کردی چنانکه هرگز

کس پی نبرد به هیچ حالت

خواهد که بسی بگوید از تو

عطار ولی بود ملالت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای دلشده دلربای من کیست

از جای شدم به جای من کیست

بیگانه شدم ز هر دو عالم

واگه نه که آشنای من کیست

ره گم کردم درین بیابان

کو رهبر و رهنمای من کیست

جان می‌کاهم درین ره دور

پیک ره جان‌فزای من کیست

صد بار بریختند خونم

در عهدهٔ خون‌بهای من کیست

هر دم گرهی عظیم افتد

در پرده گره‌گشای من کیست

صد کار فتاده هر کسی را

غمخوارهٔ من برای من کیست

محرومم ازین طلب که دارم

مطلوب حرم‌سرای من کیست

گر من سجلی کنم درین کار

جز زردی رخ گوای من کیست

بر گفت فرید ماجرایی

اشنودهٔ ماجرای من کیست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

خاک کویت هر دو عالم در نیافت

گرد راهت فرق آدم در نیافت

ای به بالا برشده چندان که عرش

ذره‌ای شد گرد تو هم در نیافت

دولت تو هیچ بی دولت ندید

شادی تو لشکر غم در نیافت

گنج عشقت در جهان جد و جهد

هم مؤخر هم مقدم در نیافت

زانکه هرگز هفت دریای عظیم

از سر خود نیم شبنم در نیافت

آن چنان جامی که نتوان داد شرح

آن به جد و جهد خود جم در نیافت

آمد و شد صد هزاران پادشاه

ملک تو جز ابن ادهم در نیافت

صد هزاران راهزن در ره فتاد

جز فضیل‌ابن‌عهد محکم در نیافت

صد هزاران زن به نامردی بمرد

این سخن جز جان مریم در نیافت

وی عجب تا مرد ره جهدی نکرد

آنچنان گنجی معظم در نیافت

هر که او ساکن نشد در کوی تو

جنه الفردوس خرم در نیافت

وانکه او مجروح گشت از عشق تو

تا ابد بویی ز مرهم در نیافت

بیش و کم درباخت دل در راه تو

لیک از تو بیش یا کم در نیافت

بس بزرگان را که در گرداب درد

سر فرو شد نیز همدم در نیافت

من چگونه از تو دریابم به حکم

آنچه از تو هر دو عالم در نیافت

چند جویی ای دل برخاسته

آنچه هرگز خلق یکدم در نیافت

تو نیابی این که بس نامحرمی

خاصه هرگز هیچ محرم در نیافت

نیست غم گر چون سلیمان ای فرید

هر گدا ملکی به خاتم در نیافت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

دل کمال از لعل میگون تو یافت

جان حیات از نطق موزون تو یافت

گر ز چشمت خسته‌ای آمد به تیر

زنده شد چون در مکنون تو یافت

تا فسونت کرد چشم ساحرت

جامه پر کژدم ز افسون تو یافت

سخت‌تر از سنگ نتوان آمدن

لعل بین یعنی دلش خون تو یافت

تا فشاندی زلف و بگشادی دهن

عقل خود را مست و مجنون تو یافت

ملک کسری در سر زلف تو دید

جام جم در لعل گلگون تو یافت

قاف تا قاف جهان یکسر بگشت

کاف کفر از زلف چون نون تو یافت

جمله را صدباره فی‌الجمله بدید

هیچش آمد هرچه بیرون تو یافت

تا دل عطار عالم کم گرفت

رونق از حسن در افزون تو یافت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای بی نشان محض نشان از که جویمت

گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت

تو گم نه‌ای و گمشدهٔ تو منم ولیک

تا یافت یافت می‌نتوان از که جویمت

دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف

من گمشده درین دو میان از که جویمت

پیدا بسی بجستمت اما نیافتم

اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت

چون در رهت یقین و گمانی همی رود

ای برتر از یقین و گمان از که جویمت

در بحر بی نهایت عشقت چو قطره‌ای

گم شد نشان مه به نشان از که جویمت

تا بود که بویی از تو بیابد دلم چو جان

بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت

در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد

ای در درون پردهٔ جان از که جویمت

عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا

ای بس عیان به عین عیان از که جویمت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای مشک خطا خط سیاهت

خورشید درم خرید ماهت

هرگز به خطا خطی نیفتاد

سر سبزتر از خط سیاهت

در عالم حسن پادشاهی

جان همه عاشقان سپاهت

چون بنده شدند پادشاهانت

می‌نتوان خواند پادشاهت

گردان گردان سپهر سرکش

جویان جویان ز دیر گاهت

بر خاک از آن فتاد خورشید

تا ذره بود ز خاک راهت

چون چین قبا به هم درافتند

عشاق چو کژ نهی کلاهت

در عشق تو زهد چون توان کرد

چون کس نرسد به یک گناهت

بس آه که عاشقانت کردند

دل نرم نشد ز هیچ آهت

هرگز نرسد ور آن همه آه

درهم بندی به بارگاهت

آن دم که ز پرده رخ نمایی

صد فتنه نشسته در پناهت

وانگه که ز لب شکر گشایی

صد خوزستان زکات خواهت

گر تو شکری دهی به عطار

این صدقه فتد به جایگاهت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

تا دل ز کمال تو نشان یافت

جان عشق تو در میان جان یافت

پروانهٔ شمع عشق شد جان

چون سوخته شد ز تو نشان یافت

جان بود نگین عشق و مهرت

چون نقش نگین در آن میان یافت

جان بارگه تورا طلب کرد

در مغز جهان لامکان یافت

جان را به درت نگاهی افتاد

صد حلقه برو چو آسمان یافت

هر جان که به کوی تو فرو شد

از بوی تو جان جاودان یافت

فریاد و خروش عاشقانت

در کون و مکان نمی‌توان یافت

از درد تو جان ما بنالید

درمان تو درد بی‌کران یافت

چون درد تو یافت زیر هر درد

درمان همه جهان نهان یافت

هرچیز که جان ما همی جست

چون در تو نگاه کرد آن یافت

هر مقصودی که عقل را بود

در شعلهٔ روی تو عیان یافت

عطار چو این سخن بیان کرد

بیرون ز جهان بسی جهان یافت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

ای چو چشم سوزن عیسی دهانت

هست گویی رشتهٔ مریم میانت

چون دم عیسی‌زنی از چشم سوزن

چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت

آنچه بر مریم ز راه آستین زد

می‌توان یافت از هوای آستانت

ماه کو از آسمان سازد زمینی

بر زمین سر می‌نهد از آسمانت

نقد صد دل بایدم در هر زمانی

بر امید صید زلف دلستانت

گرچه غلطان است در پای تو زلفت

هم سری جز زلف نبود یک زمانت

گر سخن چون زهر گویی باک نبود

کان شکر دایم بماند در دهانت

ور سخن خوش گویی ای جان و جهانم

بنده گردد بی سخن جان و جهانت

من روا دارم که کام من برآید

ور فرو خواهد شدن جانم به جانت

نیست جز دستان چو زلفت هیچ کارم

زانکه دیدم روی همچون گلستانت

گر به دستانی به دست آرد فریدت

در فشاند در سخن همچون زبانت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح

تا سر شب بشکند تیغ کشیده است صبح

روی نهفته است تیر روی نهاده است مهر

پشت بداده است ماه هین که رسیده است صبح

بر سر زنگی شب همچو کلاه است ماه

بر در قفل سحر همچو کلید است صبح

ای بت بربط‌نواز پردهٔ مستان بساز

کز رخ هندوی شب پرده دریده است صبح

صبح برآمد زکوه وقت صبوح است خیز

کز جهت غافلان صور دمیده است صبح

سوخته گردد شرار کز نفس سوخته

گنبد فیروزه را فرق بریده است صبح

بوی خوش باد صبح مشک دمد گوییا

کز دم آهوی چین مشک مزید است صبح

نی که از آن است صبح مشک فشان کز هوا

نافهٔ عطار را بوی شنیده است صبح

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

صبح دم زد ساقیا هین الصبوح

خفتگان را در قدح کن قوت روح

در قدح ریز آب خضر از جام جم

باز نتوان گشت ازین در بی فتوح

توبه بشکن تا درست آیی ز کار

چند گویی توبه‌ای دارم نصوح

مطربا قولی بگو از راهوی

راه راه راهوی است اندر صبوح

دل ز مستی قول کس می‌نشنود

زانکه بشنوده است قول بوالفتوح

چون سرانجام تو طوفان بلاست

عمر تو چه یک نفس چه عمر نوح

گر ز عطار این سخن می‌نشنوی

بشنو از مرغ سحر صور صلوح

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

کشتی عمر ما کنار افتاد

رخت در آب رفت و کار افتاد

موی همرنگ کفک دریا شد

وز دهان در شاهوار افتاد

روز عمری که بیخ بر باد است

با سر شاخ روزگار افتاد

سر به ره در نهاد سیل اجل

شورشی سخت در حصار افتاد

مستییی بود عهد برنایی

این زمان کار با خمار افتاد

چون به مقصد رسم که بر سر راه

خر نگونسار گشت و بار افتاد

گل چگویم ز گلستان جهان

که به یک گل هزار خار افتاد

هر که در گلستان دنیا خفت

پای او در دهان مار افتاد

هر که یک دم شمرد در شادی

در غم و رنج بی شمار افتاد

بی قراری چرا کنی چندین

چه کنی چون چنین قرار افتاد

چه توان کرد اگر ز سکهٔ عمر

نقد عمر تو کم عیار افتاد

تو مزن دم خموش باش خموش

که نه این کار اختیار افتاد

گر نبودی امید، وای دلم

لیک عطار امیدوار افتاد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

عکس روی تو بر نگین افتاد

حلقه بشکست و بر زمین افتاد

شد جهان همچو حلقه‌ای بر من

تا که چشمم بر آن نگین افتاد

دور از رویت آتشم در دل

زان لب همچو انگبین افتاد

آب رویم مبر که بی رویت

قسم من آه آتشین افتاد

تا که خورشید چهرهٔ تو بتافت

شور در چرخ چارمین افتاد

خوشهٔ عنبرین زلفت تورا

ماه و خورشید خوشه چین افتاد

زلف مگشای و کفر برمفشان

که خروشی در اهل دین افتاد

مشک از چین طلب که نیم شبی

چینی از زلف تو به چین افتاد

در ز چشمم طلب که هر اشکی

به حقیقت دری ثمین افتاد

دست شست از وجود هر که دمی

در غم چون تو نازنین افتاد

دل ندارم ملامتم چه کنی

بی دل افتاده‌ام چنین افتاد

می ندانم تو را بدین سختی

با من مهربان چه کین افتاد

دل عطار چون نه مرغ تو بود

ضعف در مخلبش ازین افتاد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

چون نظر بر روی جانان اوفتاد

آتشی در خرمن جان اوفتاد

روی جان دیگر نبیند تا ابد

هر که او در بند جانان اوفتاد

ذره‌ای خورشید رویش شد پدید

ولوله در جن و انسان اوفتاد

جان انس از شوق او آتش گرفت

پس از آنجا در دل جان اوفتاد

کرد تاوان بی‌رخ او آفتاب

لاجرم در قید تاوان اوفتاد

هر که مویی سرکشید از عشق او

بی سر آنجا چون گریبان اوفتاد

هر کجا نقش نگاری پای بست

تا ابد در دست رضوان اوفتاد

وانکه را رنگی و بویی راه زد

در حجاب سخت خذلان اوفتاد

چون وصالش دانه‌ای بر دام بست

مرغ دل در دام هجران اوفتاد

بی سر و بن دید عاشق راه او

بی سر و بن در بیابان اوفتاد

راز عشقش عالمی بی منتهاست

ظن مبر کین کار آسان اوفتاد

تا به کلی بر نخیزی از دو کون

محرم این راز نتوان اوفتاد

چون رهی بس دور و بس دشوار بود

لاجرم عطار حیران اوفتاد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

 

ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت

هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت

هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد

ای هستی تو کامل باری زهی ولایت

ای صد هزار تشنه، لب‌خشک و جان پرآتش

افتاده پست گشته موقوف یک عنایت

غیر تو در حقیقت یک ذره می‌نبینم

ای غیر تو خیالی کرده ز تو سرایت

چندان که سالکانت ره بیش پیش بردند

ره پیش بیش دیدند بودند در بدایت

چون این ره عجایب بس بی نهایت افتاد

آخر که یابد آخر این راه را نهایت

عطار در دل و جان اسرار دارد از تو

چون مستمع نیابد پس چون کند روایت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات عطار نیشابوری

پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد

خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد

خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین بر سر جمع

خرقهٔ سوخته در حلقهٔ زنار نهاد

در بن دیر مغان در بر مشتی اوباش

سر فرو برد و سر اندر پی این کار نهاد

درد خمار بنوشید و دل از دست بداد

می‌خوران نعره‌زنان روی به بازار نهاد

گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر

گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد

من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود

گلم آن است که او در ره من خار نهاد

باز گفتم که اناالحق زده‌ای سر در باز

گفت آری زده‌ام روی سوی دار نهاد

دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت

از پی پیر قدم در پی عطار نهاد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  4:25 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها