بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
با قد همچو سرو و روی همچو ماه
هر دم آهسته زیر لب میگفت
همه هستند یار نیست، چه سود؟
سرو من در کنار نیست چه سود
که ز مادر به شکل او کم زاد
واقف از حال شاه در همه حال
همدم و همنشین او مه و سال
که چرا دیر کرد شاه امروز؟
که نیامد برون ز خانه خویش
ور نه تا چاشت چیست خواب سحر؟
چشم عاشق به یار باید و بس
عاشقی کی رواست پیش دو کس؟
که به این بوالهوس وفا کردم
این چنین در به در چرا بودی؟
در به در خود به جز گدا نبود
میل علت چو نیست بیش از من
پس چرا آمدی تو پیش از من؟
کردی اظهار رشک و غیرت خویش
خواجه را میل بندهٔ خویشست
گفت راضی شدم به مردن خویش
آه! ازین طالعی که من دارم
شوخ من گرچه نکتهدان افتاد
خواند همزاد را به خدمت خویش
که چه میگفت با تو آن درویش؟
حال من هم کند به شاه ادا؟
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 6:06 PM
تشکرات از این پست