پاسخ به:رباعیات هلالی جغتایی
امروز ز حد میگذرد سوز فراق
وین شعلهٔ آهِ آتشافروز فراق
روز عجبی پیش من آمد! یا رب
این روز قیامتست یا روز فراق
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
روز و شب من به گفتگوی تو گذشت
سال و مه من به جستجوی تو گذشت
عمرم به طواف گرد کوی تو گذشت
القصه، در آرزوی تو گذشت
مسکینم و کوی عاشقی منزل من
مسکین من و دیگر دل بیحاصل من
ای جان حزین تو نیز مسکین کسی
مسکین تو مسکین من و مسکین دل من
تا چشم تو عشوهساز خواهد بودن
صد دلشده عشقباز خواهد بودن
تا از طرف تو ناز خواهد بودن
از جانب ما نیاز خواهد بودن
ای همنفس چند، که یارید به من
عاشق شدهام، مرا گذارید به من
چندم گویید کز فلان دل بردار
من دانم و دل، شما چه دارید به من؟
بگداختم از دست جفا کردن تو
اینست طریق بنده پروردن تو؟
گر من به گناه عاشقی کشته شوم
خون من بیگناه در گردن تو
با هر که نشینی و قدح نوش کنی
از رشک مرا خراب و مدهوش کنی
گفتی که چو می خورم تو را یاد کنم
ترسم که شوی مست و فراموش کنی
گه در پی آزار دل رنجوری
گه بر سر بیداد من مهجوری
شوخی و به حسن خویشتن معذوری
بر عاشق خود هرچه کنی معذوری
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تنعم جهان میخواهم
نی کام دل و راحت جان میخواهم
آنی که رضای توست آن میخواهم
از درد دل خود به فغانم چه کنم؟
وز زندگی خویش به جانم چه کنم؟
صبرست مرا چاره و دانند همه
لیکن من بیچاره ندانم، چه کنم؟
آنی که تمام از نمکت ریختهاند
ذرات وجودت ز نمک بیختهاند
با شیرهٔ جانها نمک آمیختهاند
تا همچو تو صورتی برانگیختهاند
نقش تو اگر نه در مقابل بودی
کارم ز غم فراق مشکل بودی
دل با تو دیده از جمالت محروم
ای کاش که دیده نیز با دل بودی
کس نیست انیس دل غمپرور من
تا پاک کند اشک ز چشم تر من
سویم هم آب چشم میآید بس
آن نیز روان میگذرد از سر من
دور از تو صبوری نتواند دل من
وصل تو حیات خویش داند دل من
آهسته رو ای دوست که دل همره توست
زنهار چنان مرو که ماند دل من
تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود؟
با محنت و درد همنشین خواهد بود
خوش باش که روزگار پیش از من و تو
تا بود چنان بود و چنین خواهد بود