پاسخ به:رباعیات مولوی
ساقی در ده برای دیدار صواب
زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب
بیمار بدن نیم که بیمار دلم
شربت چه بود شراب در ده تو شراب
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بیساقی و بیشاهد و بیمطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب
خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب
زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب
شد جانب دل دیدددلی چون سیماب
شد جانب تن دید خراب و چه خراب
ای دل دو سه شام تا سحرگاه مخسب
در فرقت آفتاب چون ماه مخسپ
چون دلو درین ظلمت چه ره میکرد
باشد که برآئی به سر چاه مخسب
دل در هوس تو چون ربابست رباب
هر پاره ز سوز تو کبابست کباب
دلدار ز درد ما اگر خاموش است
در خاموشی دو صد جوابست جواب
سبحانالله من و تو ای در خوشاب
پیوسته مخالفیم اندر هر باب
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد
تو بخت منی که برنیائی از خواب
گر آب حیات خوشگواری ای خواب
امشب بر ما کار نداری ای خواب
گر با عدد موی سر تست امشب
یکسر نبری و سر نخاری ای خواب
گرم آمد عاشقانه و چست شتاب
برتافته روح او ز گلزار صواب
بر جملهٔ قاضیان دوانید امروز
در جستن آب زندگی قاضی کاب
گر میخواهی بقا و پیروز مخسب
از آتش عشق دوست میسوز مخسب
صد شب خفتی و حاصل آن دیدی
از بهر خدا امشب تا روز مخسب
مستند مجردان اسرار امشب
در پرده نشستهاند با یار امشب
ای هستی بیگانه از این ره برخیز
زحمت باشد بودن اغیار امشب
اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب
کاندیشه ز روی مه حجابست حجاب
دل چون ماهست در دل اندیشه مدار
انداز تو اندیشه گری را در آب
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
میپندارم کاول روز است عجب
در دیدهٔ عشق مینگنجد شب و روز
این دیدهٔ عشق دیده دوز است عجب
علمی که ترا گره گشاید به طلب
زان پیش که از تو جان برآید به طلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید به طلب
یاری کن و یار باش ای یار مخسب
ای بلبل سرمست به گلزار مخسب
یاران غریب را نگهدار مخسب
امشب شب بخشش است زنهار مخسب
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست
در بند توانگری و درویشی نیست
فارغ ز غم جهان و از خلق جهان
با خویشتنش بدرهٔ خویشی نیست