پاسخ به:رباعیات مولوی
گویم که کیست روحافزا مرا
آنکس که بداد جان ز آغاز مرا
گه چشم مرا چو باز بر میبندد
گه بگشاید به صید چون باز مرا
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
امشب ز برای دل اصحاب مخسب
گوش شب را بگیر و برتاب مخسب
گویند که فتنه خفته بهتر باشد
بیدار بهی تو فتنه مشتاب مخسب
مولای اناالتائب مما سلفا
هل تقبل عذر عاشق قد تلفا
این کان ندامتی صدودا و جفا
مولای عفیالله عفیالله عفا
ای آنکه تو دیر آمدهای در کتاب
گر بشتابند کودکان تو مشتاب
گر مانده شدند قوم و از دست شدند
این دست تو است زود برگیر رباب
ای آنکه تو یوسف منی من یعقوب
ای آنکه تو صحت تنی من ایوب
من خود چه کسم ای همه را تو محبوب
من دست همیزنم تو پائی میکوب
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
یک لقمه کند چو بفکند این همه را
نی سور گذارد او و نی ملحمه را
هر عقل نکرد فهم این زمزمه را
آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب
وان علم که در نشان نگنجد به طلب
سریست میان دل مردان خدای
جبریل در آن میان نگنجد به طلب
بردار حجابها به یکبار امشب
یک موی ز هر دو کون مگذار امشب
دیروز حدیث جان و دل میگفتی
پیش تو نهیم کشته و زار امشب
ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب
در دور درآ چو چرخ دوار مخسب
بیداری ما چراغ عالم باشد
یک شب تو چراغ را نگهدار مخسب
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ
وی رونق نوبهار و گلزار مخسب
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب
امشب شب عشرت است زنهار مخسب
این باد سحر محرم رازست مخسب
هنگام تفرع و نیاز است مخسب
بر خلق دو کون از ازل تا به ابد
این در که نبسته است باز است مخسب
گر عمر بشد عمر دگر داد خدا
گر عمر فنا نماند نک عمر بقا
عشق آب حیاتست در این آب درآ
هر قطره از این بحر حیاتست جدا
بیطاعت دین بهشت رحمان مطلب
بیخاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
بیکار مشین درآ درآمیز شتاب
بیکار بدن به خور برد یا سوی خواب
از اهل سماع میرسد بانک رباب
آن حلقهٔ ذاهل شدگانرا دریاب
ای یار که نیست همچو تو یار مخسب
وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب
امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت
زنهار تو اندریم زنهار مخسب