0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا

آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا

چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک می‌زنند

چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا

با خیالت جزو جزوم می‌شود خندان لبی

می‌شود با دشمن تو مو به مو دندان چرا

بی خط و بی‌خال تو این عقل امی می‌بود

چون ببیند آن خطت را می‌شود خط خوان چرا

تن همی‌گوید به جان پرهیز کن از عشق او

جانش می‌گوید حذر از چشمه حیوان چرا

روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست

جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا

کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست

کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا

هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت

برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا

هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست

گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا

بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان

جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا

گیرم این خربندگان خود بار سرگین می‌کشند

این سواران باز می‌مانند از میدان چرا

هر ترانه اولی دارد دلا و آخری

بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا

زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا

عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب

آن که جان می‌جست او را در خلاء و در م

آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود

همچنان که آتش موسی برای ابتلا

الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید

چون بلی گفتید اول درروید اندر بلا

چون سمندر در میان آتشش باشد مقام

هر که دارد در دل و جان این چنین شوق و ولا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را

محو کن هست و عدم را بردران این لاف را

آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب

برکند از بیخ هستی چو کوه قاف را

در دماغ اندرببافد خمر صافی تا دماغ

در زمان بیرون کند جولاه هستی باف را

آن میی کز ظلم و جور و کافری‌های خوشش

شرم آید عدل و داد و دین باانصاف را

عقل و تدبیر و صفات تست چون استارگان

زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را

جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او

تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را

تن چو کفشی جان حیوانی در او چون کفشگر

رازدار شاه کی خوانند هر اسکاف را

روح ناری از کجا دارد ز نور می خبر

آتش غیرت کجا باشد دل خزاف را

سیف حق گشتست شمس الدین ما در دست حق

آفرین آن سیف را و مرحبا سیاف را

اسب حاجت‌های مشتاقان بدو اندررساد

ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را

شهر تبریزست آنک از شوق او مستی بود

گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

گفتی که گزیده‌ای تو بر ما

هرگز نبدست این مفرما

حاجت بنگر مگیر حجت

بر نقد بزن مگو که فردا

بگذار مرا که خوش بخسپم

در سایه‌ات ای درخت خرما

ای عشق تو در دلم سرشته

چون قند و شکر درون حلوا

وی صورت تو درون چشمم

مانند گهر میان دریا

داری سر ما سری بجنبان

تو نیز بگو زهی تماشا

آن وعده که کرده‌ای مرا دوش

کو زهره که تا کنم تقاضا

گر دست نمی‌رسد به خورشید

از دور همی‌کنم تمنا

خورشید و هزار همچو خورشید

در حسرت تست ای معلا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

پرده دیگر مزن جز پرده دلدار ما

آن هزاران یوسف شیرین شیرین کار ما

یوسفان را مست کرد و پرده‌هاشان بردرید

غمزه خونی مست آن شه خمار ما

جان ما همچون سگان کوی او خون خوار شد

آفرین‌ها صد هزاران بر سگ خون خوار ما

در نوای عشق آن صد نوبهار سرمدی

صد هزاران بلبلان اندر گل و گلزار ما

دل چو زناری ز عشق آن مسیح عهد بست

لاجرم غیرت برد ایمان بر این زنار ما

آفتابی نی ز شرق و نی ز غرب از جان بتافت

ذره وار آمد به رقص از وی در و دیوار ما

چون مثال ذره‌ایم اندر پی آن آفتاب

رقص باشد همچو ذره روز و شب کردار ما

عاشقان عشق را بسیار یاری‌ها دهیم

چونک شمس الدین تبریزی کنون شد یار ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

سکه رخسار ما جز زر مبادا بی‌شما

در تک دریای دل گوهر مبادا بی‌شما

شاخه‌های باغ شادی کان قوی تازه‌ست و تر

خشک بادا بی‌شما و تر مبادا بی‌شما

این همای دل که خو کردست در سایه شما

جز میان شعله آذر مبادا بی‌شما

دیدمش بیمار جان را گفتمش چونی خوشی

هین بگو چون نیست میوه برمبادا بی‌شما

روز من تابید جان و در خیالش بنگرید

گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بی‌شما

چون شما و جمله خلقان نقش‌های آزرند

نقش‌های آزر و آزر مبادا بی‌شما

جرعه جرعه مر جگر را جام آتش می‌دهیم

کاین جگر را شربت کوثر مبادا بی‌شما

صد هزاران جان فدا شد از پی باده الست

عقل گوید کان می‌ام در سر مبادا بی‌شما

هر دو ده یعنی دو کون از بوی تو رونق گرفت

در دو ده این چاکرت مهتر مبادا بی‌شما

چشم را صد پر ز نور از بهر دیدار توست

ای که هر دو چشم را یک پر مبادا بی‌شما

بی شما هر موی ما گر سنجر و خسرو شوند

خسرو شاهنشه و سنجر مبادا بی‌شما

تا فراق شمس تبریزی همی خنجر کشد

دست‌های گل به جز خنجر مبادا بی‌شما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بیدار کنید مستیان را

از بهر نبیذ همچو جان را

ای ساقی باده بقایی

از خم قدیم گیر آن را

بر راه گلو گذر ندارد

لیکن بگشاید او زبان را

جان را تو چو مشک ساز ساقی

آن جان شریف غیب دان را

پس جانب آن صبوحیان کش

آن مشک سبک دل گران را

وز ساغرهای چشم مستت

درده تو فلان بن فلان را

از دیده به دیده باده‌ای ده

تا خود نشود خبر دهان را

زیرا ساقی چنان گذارد

اندر مجلس می نهان را

بشتاب که چشم ذره ذره

جویا گشتست آن عیان را

آن نافه مشک را به دست آر

بشکاف تو ناف آسمان را

زیرا غلبات بوی آن مشک

صبری بنهشت یوسفان را

چون نامه رسید سجده‌ای کن

شمس تبریز درفشان را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بنمود وفا از این جا

هرگز نرویم ما از این جا

این جا مدد حیات جانست

ذوقست دو چشم را از این جا

این جاست که پا به گل فرورفت

چون برگیریم پا از این جا

این جا به خدا که دل نهادیم

کس را مبر ای خدا از این جا

این جاست که مرگ ره ندارد

مرگست بدن جدا از این جا

زین جای برآمدی چو خورشید

روشن کردی مرا از این جا

جان خرم و شاد و تازه گردد

زین جا یابد بقا از این جا

یک بار دگر حجاب بردار

یک بار دگر برآ از این جا

این جاست شراب لایزالی

درریز تو ساقیا از این جا

این چشمه آب زندگانیست

مشکی پر کن سقا از این جا

این جا پر و بال یافت دل‌ها

بگرفت خرد هوا از این جا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا

باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا

ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه

تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا

جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم

تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا

کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام

تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا

تا تو باشی در عزیزی‌ها به بند خود دری

می‌کند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا

چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش

تا ز چشمه می‌شود هر چشم و چارت ساقیا

عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب

تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا

بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر کنار

تا بگیرد در کنار خویش یارت ساقیا

تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار

چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا

گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی

چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا

از می تبریز گردان کن پیاپی رطل‌ها

تا ببرد تارهای چنگ عارت ساقیا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

بی سر و سامان عشقش بود سامان ما

آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر

هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود

کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما

خوش خوش اندر بحر بی‌پایان او غوطی خورد

تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما

شکر ایزد را که جمله چشمه حیوان‌ها

تیره باشد پیش لطف چشمه حیوان ما

شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار

پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما

دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را

ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما

پس برآرد نیش خونی کز سرش خون می‌چکد

پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما

در دهان عقل ریزد خون او را بردوام

تا رهاند روح را از دام و از دستان ما

تا بشاید خدمت مخدوم جان‌ها شمس دین

آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما

تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب

تا ببیند حال اولیان و آخریان ما

شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد

کز زمینش می‌بروید نرگس و ریحان ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما

چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر

صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما

عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت

کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما

گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد

کان چراگاه دلست و سبزه و صحرای ما

رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت

تا بود آن رنج همچون عقل جان آرای ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ساقیا در نوش آور شیره عنقود را

در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را

یک به یک در آب افکن جمله تر و خشک را

اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را

سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات

چون گل نسرین بخندان خار غم فرسود را

بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر

تا که درسازند با هم نغمه داوود را

بادپیما بادپیمایان خود را آب ده

کوری آن حرص افزون جوی کم پیمود را

هم بزن بر صافیان آن درد دردانگیز را

هم بخور با صوفیان پالوده بی‌دود را

می میاور زان بیاور که می از وی جوش کرد

آنک جوشش در وجود آورد هر موجود را

زان میی کاندر جبل انداخت صد رقص الجمل

زان میی کو روشنی بخشد دل مردود را

هر صباحی عید داریم از تو خاصه این صبوح

کز کرم بر می فشانی باده موعود را

برفشان چندانک ما افشانده گردیم از وجود

تا که هر قاصد بیابد در فنا مقصود را

همچو آبی دیده در خود آفتاب و ماه را

چون ایازی دیده در خود هستی محمود را

شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی

همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را

گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را

سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را

سینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را

سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود

طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را

طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان

ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را

شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل

چند داری در غریبی این دل آواره را

من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار

ساقی عشاق گردان نرگس خماره را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای وصالت یک زمان بوده فراقت سال‌ها

ای به زودی بار کرده بر شتر احمال‌ها

شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب

درفتاده در شب تاریک بس زلزال‌ها

چون همی‌رفتی به سکته حیرتی حیران بدم

چشم باز و من خموش و می‌شد آن اقبال‌ها

ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان

چهره خون آلود کردی بردریدی شال‌ها

بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو

در زمان قربان بکردی خود چه باشد مال‌ها

تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نال‌ها

تا چو احوال قیامت دیده شد اهوال‌ها

تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق

سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوال‌ها

قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان

اشک خون آلود گشت و جمله دل‌ها دال‌ها

چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید

در صف نقصان نشست است از حیا مثقال‌ها

از برای جان پاک نورپاش مه وشت

ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمال‌ها

از مقال گوهرین بحر بی‌پایان تو

لعل گشته سنگ‌ها و ملک گشته حال‌ها

حال‌های کاملانی کان ورای قال‌هاست

شرمسار از فر و تاب آن نوادر قال‌ها

ذره‌های خاک‌هامون گر بیابد بوی او

هر یکی عنقا شود تا برگشاید بال‌ها

بال‌ها چون برگشاید در دو عالم ننگرد

گرد خرگاه تو گردد واله اجمال‌ها

دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا

کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمال‌ها

چونک نورافشان کنی درگاه بخشش روح را

خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمال‌ها

خود همان بخشش که کردی بی‌خبر اندر نهان

می‌کند پنهان پنهان جمله افعال‌ها

ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد

تا هما از سایه آن مرغ گیرد فال‌ها

هم تو بنویس ای حسام الدین و می‌خوان مدح او

تا به رغم غم ببینی بر سعادت خال‌ها

گر چه دست افزار کارت شد ز دستت باک نیست

دست شمس الدین دهد مر پات را خلخال‌ها

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما

بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد

پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما

هر چه می‌بارید اکنون دیده گریان ما

سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما

شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود

خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما

زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ

چنگ عشرت می‌نوازد از پی خاقان ما

هر زمان شهره بتی بینی که از هر گوشه‌ای

جام می را می‌دهد در دست بادستان ما

دیده نادیده ما بوسه دیده زان بتان

تا ز حیرانی گذشته دیده حیران ما

جان سودا نعره زن‌ها این بتان سیمبر

دل گود احسنت عیش خوب بی‌پایان ما

خاک تبریزست اندر رغبت لطف و صفا

چون صفای کوثر و چون چشمه حیوان ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:42 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها