0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد

تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد

نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم

ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد

بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب

دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد

در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من

چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد

دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان

بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد

بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین

حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد

فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم

بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد

خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست

بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد

خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد

سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد

خریدی خانه دل را دل آن توست می‌دانی

هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد

قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه

درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد

مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم

مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد

که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی

قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد

برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد

به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد

زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:56 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه شکر گوید

به بلبل کرد اشارت گل که تا اشعار برگوید

به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تن

میان بندد به خدمت روز و شب‌ها این سمر گوید

همه تسبیح گویانند اگر ماهست اگر ماهی

ولیکن عقل استادست او مشروحتر گوید

درآید سنگ در گریه درآید چرخ در کدیه

ز عرش آید دو صد هدیه چو او درس نظر گوید

هزاران سیمبر بینی گشاییده بر او سینه

چو آن عنبرفشان قصه نسیم آن سحر گوید

که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گوید

که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گوید

حدیث عشق جان گوید حدیث ره روان گوید

حدیث سکر سر گوید حدیث خون جگر گوید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد

مگر آن مطرب جان‌ها ز پرده در سرود آمد

سراندازان و جانبازان دگرباره بشوریدند

وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد

دگرباره جهان پر شد ز بانگ صور اسرافیل

امین غیب پیدا شد که جان را زاد و بود آمد

ببین اجزای خاکی را که جان تازه پذرفتند

همه خاکیش پاکی شد زیان‌ها جمله سود آمد

ندارد رنگ آن عالم ولیک از تابه دیده

چو نور از جان رنگ آمیز این سرخ و کبود آمد

نصیب تن از این رنگست نصیب جان از این لذت

ازیرا ز آتش مطبخ نصیب دیگ دود آمد

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو

کجا دیدی که بی‌آتش کسی را بوی عود آمد

همیشه بوی با عودست نه رفت از عود و نه آمد

یکی گوید که دیر آمد یکی گوید که زود آمد

ز صف نگریخت شاهنشه ولی خود و زره پرده‌ست

حجاب روی چون ماهش ز زخم خلق خود آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد

کنون من هم نمی‌گنجم کز او این خانه پر باشد

ز شیرینی حدیثش شب شکافیدست جان را لب

عجب دارم که می‌گوید حدیث حق مر باشد

غذاها از برون آید غذای عاشق از باطن

برآرد از خود و خاید که عاق چون شتر باشد

سبک رو همچو پریان شو ز جسم خویش عریان شو

مسلم نیست عریانی مر آن کس را که عر باشد

صلاح الدین به صید آمد همه شیران بود صیدش

غلام او کسی باشد که از دو کون حر باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند

به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند

ازیرا خواب کژ بیند که آیینه خیالست او

که معلوم‌ست تعبیرش اگر او نیک و بد بیند

خصوصا اندر این مجلس که امشب در نمی‌گنجد

دو چشم عقل پایان بین که صدساله رصد بیند

شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او

شب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیند

خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب

شود همچون سحر خندان عطای بی‌عدد بیند

برو ای خواب خاری زن تو اندر چشم نامحرم

که حیفست آن که بیگانه در این شب قد و خد بیند

شرابش ده بخوابانش برون بر از گلستانش

که تا در گردن او فردا ز غم حبل مسد بیند

ببردی روز در گفتن چو آمد شب خمش باری

که هرک از گفت خامش شد عوض گفت ابد بیند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند

دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‌کند

هر که بدید از او نظر باخبرست و بی‌خبر

او ملکست یا بشر بر در ما چه می‌کند

زیر جهان زبر شده آب مرا ز سر شده

سنگ از او گهر شده بر در ما چه می‌کند

ای بت شنگ پرده‌ای گر تو نه فتنه کرده‌ای

هر نفسی چنین حشر بر در ما چه می‌کند

گر نه که روز روشنی پیشه گرفته رهزنی

روز به روز و ره گذر بر در ما چه می‌کند

ور نه که دوش مست او آمد و درشکست او

پس به نشانه این کمر بر در ما چه می‌کند

گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدم

این همه گرد شور و شر بر در ما چه می‌کند

از تبریز شمس دین سوی که رای می‌کند

بحر چه موج زد گهر بر در ما چه می‌کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد

میان بندید عشرت را که یار اندر کنار آمد

بشارت می پرستان را که کار افتاد مستان را

که بزم روح گستردند و باده بی‌خمار آمد

قیامت در قیامت بین نگار سروقامت بین

کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد

چو او آب حیات آمد چرا آتش برانگیزد

چو او باشد قرار جان چرا جان بی‌قرار آمد

درآ ساقی دگرباره بکن عشاق را چاره

که آهوچشم خون خواره چو شیر اندر شکار آمد

چو کار جان به جان آمد ندای الامان آمد

که لشکرهای عشق او به دروازه حصار آمد

رود جان بداندیشش به شمشیر و کفن پیشش

که هرک از عشق برگردد به آخر شرمسار آمد

نه اول ماند و نی آخر مرا در عشق آن فاخر

که عاشق همچو نی آمد و عشق او چو نار آمد

اگر چه لطف شمس الدین تبریزی گذر دارد

ز باد و آب و خاک و نار جان هر چهار آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ایا سر کرده از جانم تو را خانه کجا باشد

الا ای ماه تابانم تو را خانه کجا باشد

الا ای قادر قاهر ز تن پنهان به دل ظاهر

زهی پیدای پنهانم تو را خانه کجا باشد

تو گویی خانه خاقان بود دل‌های مشتاقان

مرا دل نیست ای جانم تو را خانه کجا باشد

بود مه سایه را دایه به مه چون می‌رسد سایه

بگو ای مه نمی‌دانم تو را خانه کجا باشد

نشان ماه می‌دیدم به صد خانه بگردیدم

از این تفتیش برهانم تو را خانه کجا باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید

مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می‌آید

شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی

و یا یوسف بدین زودی از آن بازار می‌آید

چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این

مگر آن یار خلوت جو ز کوه و غار می‌آید

سبوی می چه می‌جویی دهانش را چه می‌بویی

تو پنداری که او چون تو از این خمار می‌آید

چه نقصان آفتابی را اگر تنها رود در ره

چه نقصان حشمت مه را که بی‌دستار می‌آید

چه خورد این دل در آن محفل که همچون مست اندر گل

از آن میخانه چون مستان چه ناهموار می‌آید

مخسب امشب مخسب امشب قوامش گیر و دریابش

که او در حلقه مستان چنین بسیار می‌آید

گلستان می‌شود عالم چو سروش می‌کند سیران

قیامت می‌شود ظاهر چو در اظهار می‌آید

همه چون نقش دیواریم و جنبان می‌شویم آن دم

که نور نقش بند ما بر این دیوار می‌آید

گهی در کوی بیماران چو جالینوس می‌گردد

گهی بر شکل بیماران به حیلت زار می‌آید

خمش کردم خمش کردم که این دیوان شعر من

ز شرم آن پری چهره به استغفار می‌آید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

یکی گولی همی‌خواهم که در دلبر نظر دارد

نمی‌خواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد

دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر

دل سنگین نمی‌خواهم که پندار گهر دارد

ز خودبینی جدا گشته پر از عشق خدا گشته

ز مالش‌های غم غافل به مالنده عبر دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

امروز جمال تو سیمای دگر دارد

امروز لب نوشت حلوای دگر دارد

امروز گل لعلت از شاخ دگر رستست

امروز قد سروت بالای دگر دارد

امروز خود آن ماهت در چرخ نمی‌گنجد

وان سکه چون چرخت پهنای دگر دارد

امروز نمی‌دانم فتنه ز چه پهلو خاست

دانم که از او عالم غوغای دگر دارد

آن آهوی شیرافکن پیداست در آن چشمش

کو از دو جهان بیرون صحرای دگر دارد

رفت این دل سودایی گم شد دل و هم سودا

کو برتر از این سودا سودای دگر دارد

گر پا نبود عاشق با پر ازل پرد

ور سر نبود عاشق سرهای دگر دارد

دریای دو چشم او را می‌جست و تهی می‌شد

آگاه نبد کان در دریای دگر دارد

در عشق دو عالم را من زیر و زبر کردم

این جاش چه می‌جستی کو جای دگر دارد

امروز دلم عشقست فردای دلم معشوق

امروز دلم در دل فردای دگر دارد

گر شاه صلاح الدین پنهانست عجب نبود

کز غیرت حق هر دم لالای دگر دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید

تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید

نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او

مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید

که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد

نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار می‌آید

روید ای جمله صورت‌ها که صورت‌های نو آمد

علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می‌آید

در و دیوار این سینه همی‌درد ز انبوهی

که اندر در نمی‌گنجد پس از دیوار می‌آید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند

بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند

اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد

به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید

اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران

بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند

شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری

کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند

مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل

که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند

رایناکم رایناکم و اخرجنا خفایاکم

فان لم تنتهوا عنها فایانا و ایاکم

و ان طفتم حوالینا و انتم نور عینانا

فلا تستیاسوا منان فان العیش احیاکم

شکسته بسته تازی‌ها برای عشقبازی‌ها

بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند

چو من خود را نمی‌یابم سخن را از کجا یابم

همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد

وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهی یابد

ای عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب

کان یار بهانه جو بر تو گنهی یابد

من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق

کز چستی و شبخیزی از مه کلهی یابد

در خدمت شه باشد شب همره مه باشد

تا از ملاء اعلا چون مه سپهی یابد

بر زلف شب آن غازی چون دلو رسن بازی

آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد

آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو

می‌گردد در خرمن تا مشت کهی یابد

بالش چو نمی‌یابد از اطلس روی تو

باشد ز شب قدرت شال سیهی یابد

زان نعل تو در آتش کردند در این سودا

تا هر دل سودایی در خود شرهی یابد

امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

تا هر دل اللهی ز الله ولهی یابد

اندر پی خورشیدش شب رو پی امیدش

تا ماه بلند تو با مه شبهی یابد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد

دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد

شما دل‌ها نگه دارید مسلمانان که من باری

چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد

نخست از عشق او زادم به آخر دل بدو دادم

چو میوه زاید از شاخی از آن شاخ اندرآویزد

ز سایه خود گریزانم که نور از سایه پنهانست

قرارش از کجا باشد کسی کز سایه بگریزد

سر زلفش همی‌گوید صلا زوتر رسن بازی

رخ شمعش همی‌گوید کجا پروانه تا سوزد

برای این رسن بازی دلاور باش و چنبر شو

درافکن خویش در آتش چو شمع او برافروزد

چو ذوق سوختن دیدی دگر نشکیبی از آتش

اگر آب حیات آید تو را ز آتش نینگیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها