0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای دل فرورو در غمش کالصبر مفتاح الفرج

تا رو نماید مرهمش کالصبر مفتاح الفرج

چندان فروخور آن دهان تا پیشت آید ناگهان

کرسی و عرش اعظمش کالصبر مفتاح الفرج

خندان شو از نور جهان تا تو شوی سور جهان

ایمن شوی از ماتمش کالصبر مفتاح الفرج

باری دلم از مرد و زن برکند مهر خویشتن

تا عشق شد خال و عمش کالصبر مفتاح الفرج

گر سینه آیینه کنی بی‌کبر و بی‌کینه کنی

در وی ببینی هر دمش کالصبر مفتاح الفرج

چون آسمان گر خم دهی در امر و فرمان وارهی

زین آسمان و از خمش کالصبر مفتاح الفرج

هم بجهی از ما و منی هم دیو را گردن زنی

در دست پیچی پرچمش کالصبر مفتاح الفرج

اقبال خویش آید تو را دولت به پیش آید تو را

فرخ شوی از مقدمش کالصبر مفتاح الفرج

دیویست در اسرار تو کز وی نگون شد کار تو

بربند این دم محکمش کالصبر مفتاح الفرج

دارد خدا خوش عالمی منگر در این عالم دمی

جز حق نباشد محرمش کالصبر مفتاح الفرج

خامش بیان سر مکن خامش که سر من لدن

چون می‌زند اندرهمش کالصبر مفتاح الفرج

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ماه دیدم شد مرا سودای چرخ

آن مهی نی کو بود بالای چرخ

تو ز چرخی با تو می‌گویم ز چرخ

ور نه این خورشید را چه جای چرخ

زهره را دیدم همی‌زد چنگ دوش

ای همه چون دوش ما شب‌های چرخ

جان من با اختران آسمان

رقص رقصان گشته در پهنای چرخ

در فراق آفتاب جان ببین

از شفق پرخون شده سیمای چرخ

سر فروکن یک دمی از بام چرخ

تا زنم من چرخ‌ها در پای چرخ

سنگ از خورشید شد یاقوت و لعل

چشم از خورشید شد بینای چرخ

ماه خود بر آسمان دیگرست

عکس آن ماهست در دریای چرخ

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

صبر مرا آینه بیماریست

آینه عاشق غمخواریست

درد نباشد ننماید صبور

که دل او روشن یا تاریست

آینه جویی‌ست نشان جمال

که رخم از عیب و کلف عاریست

ور کلفی باشد عاریتیست

قابل داروست و تب افشاریست

آینه رنج ز فرعون دور

کان رخ او رنگی و زنگاریست

چند هزاران سر طفلان برید

کم ز قضا دردسری ساریست

من در آن خوف ببندم تمام

چون که مرا حکم و شهی جاریست

گفت قضا بر سر و سبلت مخند

کاین قلمی رفته ز جباریست

کور شو امروز که موسی رسید

در کف او خنجر قهاریست

حلق بکش پیش وی و سر مپیچ

کاین نه زمان فن و مکاریست

سبط که سرشان بشکستی به ظلم

بعد توشان دولت و پاداریست

خار زدی در دل و در دیدشان

این دمشان نوبت گلزاریست

خلق مرا زهر خورانیده‌ای

از منشان داد شکرباریست

از تو کشیدند خمار دراز

تا به ابدشان می و خماریست

هیزم دیک فقرا ظالمست

پخته بدو گردد کو ناریست

دم نزدم زان که دم من سکست

نوبت خاموشی و ستاریست

خامش کن که تا بگوید حبیب

آن سخنان کز همه متواریست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای ز بگه خاسته سر مست مست

مست شرابی و شراب الست

عشق رسانید تو را همچو جام

از بر ما تا بر خود دست دست

بازوی تو قوس خدا یافت یافت

تیر تو از چرخ برون جست جست

هر گهری کان ز خزینه خداست

در دو لب لعل تو آن هست هست

فاش شد این عشق تو بی‌قصد ما

بند بدرید ز دل جست جست

فاش شد آن راز که در نیم شب

زیر زبان گفته بدم پست پست

کرم خورد چوب و بروید ز چوب

عشق ز من رست و مرا خست خست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

نفسی بهوی الحبیب فارت

لما رات الکوس دارت

مدت یدها الی رحیق

و النفس بنوره استنارت

لما شربته نفس و ترا

خفت و تصاعدت و طارت

لاقت قمرا اذا تجلی

الشمس من الحیا توارت

جادت بالروح حین لاقت

لا التفتت و لا استشارت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

کار من اینست که کاریم نیست

عاشقم از عشق تو عاریم نیست

تا که مرا شیر غمت صید کرد

جز که همین شیر شکاریم نیست

در تک این بحر چه خوش گوهری

که مثل موج قراریم نیست

بر لب بحر تو مقیمم مقیم

مست لبم گر چه کناریم نیست

وقف کنم اشکم خود بر میت

کز می تو هیچ خماریم نیست

می‌رسدم باده تو ز آسمان

منت هر شیره فشاریم نیست

باده‌ات از کوه سکونت برد

عیب مکن زان که وقاریم نیست

ملک جهان گیرم چون آفتاب

گر چه سپاهی و سواریم نیست

می‌کشم از مصر شکر سوی روم

گر چه شتربان و قطاریم نیست

گر چه ندارم به جهان سروری

دردسر بیهده باریم نیست

بر سر کوی تو مرا خانه گیر

کز سر کوی تو گذاریم نیست

همچو شکر با گلت آمیختم

نیست عجب گر سر خاریم نیست

قطب جهانی همه را رو به توست

جز که به گرد تو دواریم نیست

خویش من آنست که از عشق زاد

خوشتر از این خویش و تباریم نیست

چیست فزون از دو جهان شهر عشق

بهتر از این شهر و دیاریم نیست

گر ننگارم سخنی بعد از این

نیست از آن رو که نگاریم نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

مرغ دلم باز پریدن گرفت

طوطی جان قند چریدن گرفت

اشتر دیوانه سرمست من

سلسله عقل دریدن گرفت

جرعه آن باده بی‌زینهار

بر سر و بر دیده دویدن گرفت

شیر نظر با سگ اصحاب کهف

خون مرا باز خوریدن گرفت

باز در این جوی روان گشت آب

بر لب جو سبزه دمیدن گرفت

باد صبا باز وزان شد به باغ

بر گل و گلزار وزیدن گرفت

عشق فروشید به عیبی مرا

سوخت دلش بازخریدن گرفت

راند مرا رحمتش آمد بخواند

جانب ما خوش نگریدن گرفت

دشمن من دید که با دوستم

او ز حسد دست گزیدن گرفت

دل برهید از دغل روزگار

در بغل عشق خزیدن گرفت

ابروی غماز اشارت کنان

جانب آن چشم خمیدن گرفت

عشق چو دل را به سوی خویش خواند

دل ز همه خلق رمیدن گرفت

خلق عصااند عصا را فکند

قبضه هر کور که دیدن گرفت

خلق چو شیرند رها کرد شیر

طفل که او لوت کشیدن گرفت

روح چو بازیست که پران شود

کز سوی شه طبل شنیدن گرفت

بس کن زیرا که حجاب سخن

پرده به گرد تو تنیدن گرفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست

بدانک خصم دلست و مراقب تن‌هاست

به چنگ و تنتن این تن نهاده‌ای گوشی

تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست

هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز

عدو دیده و بیناییست و خصم ضیاست

تویی مگر مگس این مطاعم عسلین

که زامقلو تو را درد و زانقلوه عناست

در آن زمان که در این دوغ می‌فتی چو مگس

عجب که توبه و عقل و رأیت تو کجاست

به عهد و توبه چرا چون فتیله می‌پیچی

که عهد تو چو چراغی رهین هر نکباست

بگو به یوسف یعقوب هجر را دریاب

که بی ز پیرهن نصرت تو حبس عماست

چو گوشت پاره ضریریست مانده بر جایی

چو مرده‌ای‌ست ضریر و عقیله احیاست

به جای دارو او خاک می‌زند در چشم

بدان گمان که مگر سرمه است و خاک و دواست

چو لا تعاف من الکافرین دیارا

دعای نوح نبیست و او مجاب دعاست

همیشه کشتی احمق غریق طوفان‌ست

که زشت صنعت و مبغوض گوهر و رسواست

اگر چه بحر کرم موج می‌زند هر سو

به حکم عدل خبیثات مر خبیثین راست

قفا همی‌خور و اندرمکش کلا گردن

چنان گلو که تو داری سزای صفع و قفاست

گلو گشاده چو فرج فراخ ماده خران

که کیر خر نرهد زو چو پیش او برخاست

بخور تو ای سگ گرگین شکنبه و سرگین

شکمبه و دهن سگ بلی سزا به سزاست

بیا بخور خر مرده سگ شکار نه‌ای

ز پوز و ز شکم و طلعت تو خود پیداست

سگ محله و بازار صید کی گیرد

مقام صید سر کوه و بیشه و صحراست

رها کن این همه را نام یار و دلبر گو

که زشت‌ها که بدو دررسد همه زیباست

که کیمیاست پناه وی و تعلق او

مصرف همه ذرات اسفل و اعلاست

نهان کند دو جهان را درون یک ذره

که از تصرف او عقل گول و نابیناست

بدانک زیرکی عقل جمله دهلیزیست

اگر به علم فلاطون بود برون سراست

جنون عشق به از صد هزار گردون عقل

که عقل دعوی سر کرد و عشق بی‌سر و پاست

هر آنک سر بودش بیم سر همش باشد

حریف بیم نباشد هر آنک شیر وغاست

رود درونه سم الخیاط رشته عشق

که سر ندارد و بی‌سر مجرد و یکتاست

قلاوزی کندش سوزن و روان کندش

که تا وصال ببخشد به پاره‌ها که جداست

حدیث سوزن و رشته بهل که باریکست

حدیث موسی جان کن که با ید بیضاست

حدیث قصه آن بحر خوشدلی‌ها گو

که قطره قطره او مایه دو صد دریاست

چو کاسه بر سر بحری و بی‌خبر از بحر

ببین ز موج تو را هر نفس چه گردشهاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات

به هر که قدر تو دانست می‌دهند برات

هلال وار ز راه دراز می‌آیند

برای کارگزاری ز قاضی الحاجات

به مفلسان که ز بازارشان نصیبی نیست

ز مخزن زر سلطان همی‌کشند زکات

پی گشادن درهای بسته می‌آیند

گرفته زیر بغل‌ها کلیدهای نجات

به دست هر جان زنبیل زفت می‌آید

شنیده بانگ تعالو لتأخذوا الصدقات

بیا بیا گذری کن ببین زکات ملک

به طور موسی عمران و غلغل میقات

دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار

دریده قوصره‌هاشان ز بار قند و نبات

ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد

خمش کن و بنشین دور و می‌شنو صلوات

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

قصد سرم داری خنجر به مشت

خوشتر از این نیز توانیم کشت

برگ گل از لطف تو نرمی بیافت

بر مثل خار چرایی درشت

تیغ زدی بر سرم ای آفتاب

تا شدم از تیغ تو من گرم پشت

تیغ حجابست رها کن حجاب

بر رخ من گرم بزن یک دو مشت

وصف طلاق زن همسایه کرد

گفت به خاری زن خود هشت هشت

گفت چرا هشت جوابش بداد

در عوض زشت بدان قحبه رشت

بهر طلاقست امل کو چو مار

حبس حطامست و کند خشت خشت

آتش در مال زن و در حطام

تا برهی ز آتش وز زاردشت

بس کن و کم گوی سخن کم نویس

بس بودت دفتر جان سر نوشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

قبله امروز جز شهنشه نیست

هر که آید به در بگو ره نیست

عذر گو وز بهانه آگه باش

همه خفتند و یک کس آگه نیست

نگذارد نه کوته و نه دراز

آتشی کو دراز و کوته نیست

در چه طبع تو خیالاتست

یوسفی بی‌خیال در چه نیست

چون که گندم رسید مغز آکند

همره ماست و همره که نیست

پاره پاره کند یکایک را

عشق آن یک که پاره ده نیست

گه گهی می‌کشند گوش تو را

سوی آن عالمی که گه گه نیست

شمس تبریز شاه ترکانست

رو به صحرا که شه به خرگه نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

همچو گل سرخ برو دست دست

همچو میی خلق ز تو مست مست

بازوی تو قوس خدا یافت یافت

تیر تو از چرخ برون جست جست

غیرت تو گفت برو راه نیست

رحمت تو گفت بیا هست هست

لطف تو دریاست و منم ماهیش

غیرت تو ساخت مرا شست شست

مرهم تو طالب مجروح‌هاست

نیست غم ار شست توام خست خست

ای که تو نزدیکتر از دم به من

دم نزنم پیش تو جز پست پست

گر چه یکی یوسف و صد گرگ بود

از دم یعقوب کرم رست رست

مست همه گرد در این شهر ما

دزد و عسس را شه ما بست بست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

خیز که امروز جهان آن ماست

جان و جهان ساقی و مهمان ماست

در دل و در دیده دیو و پری

دبدبه فر سلیمان ماست

رستم دستان و هزاران چو او

بنده و بازیچه دستان ماست

بس نبود مصر مرا این شرف

این که شهش یوسف کنعان ماست

خیز که فرمان ده جان و جهان

از کرم امروز به فرمان ماست

زهره و مه دف زن شادی ماست

بلبل جان مست گلستان ماست

کاسه ارزاق پیاپی شده‌ست

کیسه اقبال حرمدان ماست

شاه شهی بخش طرب ساز ماست

یار پری روی پری خوان ماست

آن ملک مفخر چوگان و گوی

شکر که امروز به میدان ماست

آن ملک مملکت جان و دل

در دل و در جان پریشان ماست

کیست در آن گوشه دل تن زده

پیش کشش کو شکرستان ماست

خازن رضوان که مه جنت‌ست

مست رضای دل رضوان ماست

شور درافکنده و پنهان شده

او نمک عمر و نمکدان ماست

گوشه گرفتست و جهان مست اوست

او خضر و چشمه حیوان ماست

چون نمک دیگ و چو جان در بدن

از همه ظاهرتر و پنهان ماست

نیست نماینده و خود جمله اوست

خود همه ماییم چو او آن ماست

بیش مگو حجت و برهان که عشق

در خمشی حجت و برهان ماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

یا راهبا انظر الی مصباح

متشعشعا و استغن عن اصباح

انظر الی راح تناهی لطفه

و سبی النهی یا لطف‌ها من راح

فالراح نسخ للعقول بنوره

کالشمس عزل للنجوم و ماح

الجد یسجد راحنا متخاضعا

و اعوذ من راح یزید مزاحی

اهل المزاح و اهل راح‌هالک

لا خیر فیهم مسکرا او صاحی

العقل مساح الزمان و اهله

فتجانبوا من عاقل مساح

الراح اجنحه لسکری انها

یجتازهم بحرا بلا ملاح

ذا الراح لا شرقیه غربیه

من دنه مسکیه نفاح

نسخ الهموم و لیس ذاک لغفله

زاد العقول و مدها بلقاح

فتحوا العیون بطیبه و نسیمه

سکروا به فاذا هم بملاح

صاروا سکاری نحو باب ملیکنا

ملک الملوک و روحهم کریاح

ملک البصیره شمس دین سیدی

ظلنا به ذی عزه مرتاح

هاتوا من التبریز من صهبائهم

من مازح متروق وشاح

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای مبارک ز تو صبوح و صباح

ای مظفر فر از تو قلب و جناح

ای شراب طهور از کف حور

بر حریفان مجلس تو مباح

ای گشاده هزار در بر ما

وی بداده به دست ما مفتاح

وانمودی هر آنچ می‌گویند

مؤذنان صبح فالق الاصباح

هرچ دادی عوض نمی‌خواهی

گر چه گفتند السماح رباح

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها