0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست

آنک از او آگهست از همه عالم بریست

آه که چه بی‌بهره‌اند باخبران زانک هست

چهره او آفتاب طره او عنبریست

آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی

گشته رمیده ز خلق بر مثل سامریست

بر عدد ریگ هست در هوسش کوه طور

بر عدد اختران ماه ورا مشتریست

چشم خلایق از او بسته شد از چشم بند

زانک مسلم شده چشم ورا ساحریست

اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او

زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست

پای در آتش بنه همچو خلیل ای پسر

کآتش از لطف او روضه نیلوفریست

چون رخ گلزار او هست چراگاه روح

روح از آن لاله زار آه که چون پروریست

مفخر جان شمس دین عقل به تبریز یافت

آن گهری را که بحر در نظرش سرسریست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بوسه‌ای داد مرا دلبر عیار و برفت

چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت

هر لبی را که ببوسید نشان‌ها دارد

که ز شیرینی آن لب بشکافید و بکفت

یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات

هر زمانی بزند عشق هزار آتش و نفت

یک نشان دگر آن است که تن نیز چو دل

می‌دود در پی آن بوسه به تعجیل و به تفت

تنگ و لاغر گردد به مثال لب دوست

چه عجب لاغری از آتش معشوقه زفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات

بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات

خیال تو چو درآید به سینه عاشق

درون خانه تن پر شود چراغ حیات

دود به پیش خیالت خیال‌های دگر

چنانک خاطر زندانیان به بانگ نجات

به گرد سنبل تو جان‌ها چو مور و ملخ

که تا ز خرمن لطفت برند جمله زکات

به مرده‌ای نگری صد هزار زنده شود

خنک کسی که از آن یک نظر بیافت برات

زهی شهی که شهان بر بساط شطرنجت

به خانه خانه دوند از گریزخانه مات

کدام صبح که عشقت پیاله‌ای آرد

ز خواب برجهد این بخت خفته گویدهات

فرودود ز فلک مه به بوی این باده

بگویدم که مرا نیز گویمش هیهات

طرب که از تو نباشد بیات می‌گردد

بیار جام که جان آمدم ز عشق بیات

به پیش دیده من باش تا تو را بینم

که سیر می‌نشود دیده من از آیات

ندانم از سرمستیست شمس تبریزی

که بر لبت زده‌ام بوسه‌ها و یا بر پات

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

امروز روز نوبت دیدار دلبرست

امروز روز طالع خورشید اکبرست

دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک

امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست

از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن

کان‌ها به او نماند او چیز دیگرست

هر کس که دید چهره او نشد خراب

او آدمی نباشد او سنگ مرمرست

هر مؤمنی که ز آتش او باخبر بود

در چشم صادقان ره عشق کافرست

ای آنک باده‌های لبش را تو منکری

در چشم من نگر که پر از می چو ساغرست

زد حلقه روح قدس مه من بگفت کیست

آواز داد او که کمین بنده بر درست

گفتا که با تو کیست بگفت او که عشق تو

گفتا کجا است عشق بگفت اندر این برست

ای سیمبر به من نظری کن زکات حسن

کاین چشم من پر از در و رخسار از زرست

گفت از شکاف در تو به من درنگر از آنک

دستیم بر در تو و دستیم بر سرست

گفتا که ذره ذره جهان عاشق منند

رو رو که این متاع بر ما محقرست

پیش آ تو شمس مفخر تبریز شاه عشق

کاین قصه پرآتش از حرف برترست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست

هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست

سرو بلندم تو را راست نشانی دهم

راستتر از سروقد نیست نشانی راست

هست گواه قمر چستی و خوبی و فر

شعشعه اختران خط و گواه سماست

ای گل و گلزارها کیست گواه شما

بوی که در مغزهاست رنگ که در چشم‌هاست

عقل اگر قاضیست کو خط و منشور او

دیدن پایان کار صبر و وقار و وفاست

عشق اگر محرم است چیست نشان حرم

آنک به جز روی دوست در نظر او فناست

عالم دون روسپیست چیست نشانی آن

آنک حریفیش پیش و آن دگرش در قفاست

چونک به راهش کند آن به برش درکشد

بوسه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر

نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌هاست

روز نو و شام نو باغ نو و دام نو

هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست

نو ز کجا می‌رسد کهنه کجا می‌رود

گر نه ورای نظر عالم بی‌منتهاست

عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک

می‌رود و می‌رسد نو نو این از کجاست

خامش و دیگر مگو آنک سخن بایدش

اصل سخن گو بجو اصل سخن شاه ماست

شاه شهی بخش جان مفخر تبریزیان

آنک در اسرار عشق همنفس مصطفاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ز آفتاب سعادت مرا شراباتست

که ذره‌های تنم حلقه خراباتست

صلای چهره خورشید ما که فردوسست

صلای سایه زلفین او که جناتست

به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود

که آسمان و زمین مست آن مراعاتست

ز هست و نیست برون‌ست تختگاه ملک

هزار ساله از آن سوی نفی و اثباتست

هزار در ز صفا اندرون دل بازست

شتاب کن که ز تأخیرها بس آفاتست

حیات‌های حیات آفرین بود آن جا

از آنک شاه حقایق نه شاه شهماتست

ز نردبان درون هر نفس به معراجند

پیاله‌های پر از خون نگر که آیاتست

در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست

نه لاف چرخه چرخ‌ست و نی سماواتست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما

قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت

ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست

شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

در دل ما درنگر هر دم شق قمر

کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان

کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم

ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست

باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست

ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست

مباد جانم بی‌غم اگر فدای تو نیست

مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست

وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است

خراب باد وجودم اگر برای تو نیست

کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است

کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست

رضا مده که دلم کام دشمنان گردد

ببین که کام دل من به جز رضای تو نیست

قضا نتانم کردن دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست

دلا بباز تو جان را بر او چه می‌لرزی

بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست

ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

روز و شب خدمت تو بی‌سر و بی‌پا چه خوشست

در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست

بر سر غنچه بسته که نهان می‌خندد

سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست

زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش

بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست

بانک سرنای چه گر مونس غمگینان‌ست

از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست

گر چه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب

در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست

بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل

تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست

چون تجلی بود از رحمت حق موسی را

زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست

که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست

گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای چنگ پرده‌های سپاهانم آرزوست

وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست

در پرده حجاز بگو خوش ترانه‌ای

من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست

از پرده عراق به عشاق تحفه بر

چون راست و بوسلیک خوش الحانم آرزوست

آغاز کن حسینی زیرا که مایه گفت

کان زیر خرد و زیر بزرگانم آرزوست

در خواب کرده‌ای ز رهاوی مرا کنون

بیدار کن به زنگله‌ام کانم آرزوست

این علم موسقی بر من چون شهادتست

چون مؤمنم شهادت و ایمانم آرزوست

ای عشق عقل را تو پراکنده گوی کن

ای عشق نکته‌های پریشانم آرزوست

ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی

بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست

در نور یار صورت خوبان همی‌نمود

دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست

نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست

گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست

گفت آری من قصابم گردران با گردنست

دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل

آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردنست

چشم مست یار گویان هر زمان با چشم من

در دو عالم می‌نگنجد آنچ در چشم منست

رو فزون شو از دو عالم تا بریزم بر سرت

آنچ دل را جان جان و دیدگان را دیدنست

ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش

می‌زند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست

اندر آن پیوند کردن آب و آتش یک شده‌ست

غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست

زیر پاشان گنج‌ها و سوی بالا باغ‌ها

بشنو از بالا نه وقت زیر و بالا گفتنست

من اگر پیدا نگویم بی‌صفت پیداست آن

ذوق آن اندر سرست و طوق آن در گردنست

شمس تبریزی تو خورشیدی چه گویم مدح تو

صد زبان دارم چو تیغ اما به وصفت الکنست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

در شکرینه یقین سرکه انکار نیست

گر چه تو خون خواره‌ای رهزن و عیاره‌ای

قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست

کان شکرهاست او مستی سرهاست او

ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست

هر که دلی داشتست بنده دلبر شدست

هر که ندارد دلی طالب دلدار نیست

کل چه کند شانه را چونک ورا موی نیست

پود چه کار آیدش آنک ورا تار نیست

با سر میدان چه کار آن که بود خرسوار

تا چه کند صیرفی هر کش دینار نیست

جان کلیم و خلیل جانب آتش دوان

نار نماید در او جز گل و گلزار نیست

ای غم از این جا برو ور نه سرت شد گرو

رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست

ای غم پرخار رو در دل غمخوار رو

نقل بخیلانه‌ات طعمه خمار نیست

حلقهٔ غین تو تنگ میمت از آن تنگتر

تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست

ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن

کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست

برون شیشه ز حال درون شیشه گواست

پدید باشد مستی میان صد هشیار

ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست

علی الخصوص شرابی که اولیا نوشند

که جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست

خم شراب میان هزار خم دگر

به کف و تف و به جوش و به غلغله پیداست

چو جوش دیدی می‌دان که آتش‌ست ز جان

خروش دیدی می‌دانک شعله سوداست

بدانک سرکه فروشی شراب کی دهدت

که جرعه‌اش را صد من شکر به نقد بهاست

بهای باده من المؤمنین انفسهم

هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست

هوای نفس رها کردی و عوض نرسید

مگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاست

کسی که شب به خرابات قاب قوسینست

درون دیده پرنور او خمار لقاست

طهارتی‌ست ز غم باده شراب طهور

در آن دماغ که باده‌ست باد غم ز کجاست

ابیت عند ربی نام آن خراباتست

نشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست

آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست

آنک به رقص آورد پرده دل بردرد

این همه بویش کند دیدن او خود جداست

جنبش خلقان ز عشق جنبش عشق از ازل

رقص هوا از فلک رقص درخت از هواست

دل چو شد از عشق گرم رفت ز دل ترس و شرم

شد نفسش آتشین عشق یکی اژدهاست

ساقی جان در قدح دوش اگر درد ریخت

دردی ساقی ما جمله صفا در صفاست

باده عشق ای غلام نیست حلال و حرام

پر کن و پیش آر جام بنگر نوبت که راست

ای دل پاک تمام بر تو هزاران سلام

جمله خوبان غلام جمله خوبی تو راست

سجده کنم پیش یار گوید دل هوش دار

دادن جان در سجود جان همه سجده‌هاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست

گر چه با من می‌نشینی چون چنینی سود نیست

چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود

در میان جو درآیی آب بینی سود نیست

چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست

چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست

گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان

چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست

تا ز آتش می‌گریزی ترش و خامی چون پنیر

گر هزاران یار و دلبر می‌گزینی سود نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:44 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها