0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست

گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست

صورت چه پای دارد کو را ثبات نیست

معنی چه دست گیرد چون آشکار نیست

عالم شکارگاه و خلایق همه شکار

غیر نشانه‌ای ز امیر شکار نیست

هر سوی کار و بار که ما میر و مهتریم

وان سو که بارگاه امیرست بار نیست

ای روح دست برکن و بنمای رنگ خوش

کاین‌ها همه به جز کف و نقش و نگار نیست

هر جا غبار خیزد آن جای لشکرست

کآتش همیشه بی‌تف و دود و بخار نیست

تو مرد را ز گرد ندانی چه مردیست

در گرد مرد جوی که با گرد کار نیست

ای نیکبخت اگر تو نجویی بجویدت

جوینده‌ای که رحمت وی را شمار نیست

سیلت چو دررباید دانی که در رهش

هست اختیار خلق ولیک اختیار نیست

در فقر عهد کردم تا حرف کم کنم

اما گلی که دید که پهلویش خار نیست

ما خار این گلیم برادر گواه باش

این جنس خار بودن فخرست عار نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

عشوه دشمن بخوردی عاقبت

سوی هجران عزم کردی عاقبت

بازگردی زان خسان زن صفت

سوی این مردان چو مردی عاقبت

سیر گردی زان همه جفتان تو زود

چونک فرد فرد فردی عاقبت

چون گل زردی ز عشق لاله‌ای

لاله گردی گر چه زردی عاقبت

چونک خاک شمس تبریزی شدی

نور سقفی لاجوردی عاقبت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

هم به بر این بت زیبا خوشکست

من نشستم که همین جا خوشکست

مطرب و یار من و شمع و شراب

این چنین عیش مهیا خوشکست

من و تو هیچ از این جا نرویم

پهلوی شکر و حلوا خوشکست

خجل است از رخ یارم گل تر

با چنین چهره و سیما خوشکست

هر صباحی ز جمالش مستیم

خاصه امروز که با ما خوشکست

بجهم حلقه زلفش گیرم

که در آن حلقه تماشا خوشکست

شمس تبریز که نور دل‌ها است

دایما با گل رعنا خوشکست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ساقی بیار باده که ایام بس خوشست

امروز روز باده و خرگاه و آتش است

ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف

مجلس چو چرخ روشن و دلدار مه وشست

بشنو نوای نای کز آن نفخه بانواست

درکش شراب لعل که غم در کشاکش است

امروز غیر توبه نبینی شکسته‌ای

امروز زلف دوست بود کان مشوش است

هفتاد بار توبه کند شب رسول حق

توبه شکن حق است که توبه مخمش است

آن صورت نهان که جهان در هوای او است

بر آب و گل به قدرت یزدان منقش است

امروز جان بیابد هر جا که مرده‌ای است

چشمی دگر گشاید چشمی که اعمش است

شاخی که خشک نیست ز آتش مسلم است

از تیر غم ندارد سغری که ترکش است

در عاشقی نگر که رخش بوسه گاه او است

منگر بدانک زرد و ضعیف و مکرمش است

بس تن اسیر خاک و دلش بر فلک امیر

بس دانه زیر خاک درختش منعش است

در خاک کی بود که دلش گنج گوهر است

دلتنگ کی بود که دلارام در کش است

ای مرده شوی من زنخم را ببند سخت

زیرا که بی‌دهان دل و جانم شکرچش است

خامش زنخ مزن که تو را مرده شوی نیست

ذات تو را مقام نه پنج است و نی شش است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم

و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او

و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب

این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست

و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود

و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد

و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

از دل به دل برادر گویند روزنیست

روزن مگیر گیر که سوراخ سوزنیست

هر کس که غافل آمد از این روزن ضمیر

گر فاضل زمانه بود گول و کودنیست

زان روزنه نظر کن در خانه جلیس

بنگر که ظلمت است در او یا که روشنیست

گر روشن است و بر تو زند برق روشنش

می‌دان که کان لعل و عقیق است و معدنیست

پهلوی او نشین که امیر است و پهلوان

گل در رهش بکار که سروی و سوسنی است

در گردنش درآر دو دست و کنار گیر

برخور از آن کنار که مرفوع گردنیست

رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر

کان جا فرشتگان را آرام و مسکنیست

خواهم که شرح گویم می‌لرزد این دلم

زیرا غریب و نادر و بی‌ما و بی‌منیست

آن جا که او نباشد این جان و این بدن

از همدگر رمیده چو آبی و روغنیست

خواهی بلرز و خواه ملرز اینت گفتنیست

گر بر لب و دهانم خود بند آهنیست

آهن شکافتن بر داوود عشق چیست

خامش که شاه عشق عجایب تهمتنیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهده‌ست

از عشق برنگردد آن کس که دلشده‌ست

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بده‌ست

کوهست نیست که که به بادی ز جا رود

آن گله پشه‌ست که بادیش ره زده‌ست

گر قاعده است این که ملامت بود ز عشق

کری گوش عشق از آن نیز قاعده‌ست

ویرانی دو کون در این ره عمارتست

ترک همه فواید در عشق فایده‌ست

عیسی ز چرخ چارم می‌گوید الصلا

دست و دهان بشوی که هنگام مایده‌ست

رو محو یار شو به خرابات نیستی

هر جا دو مست باشد ناچار عربده‌ست

در بارگاه دیو درآیی که داد داد

داد از خدای خواه که این جا همه دده‌ست

گفتست مصطفی که ز زن مشورت مگیر

این نفس ما زن‌ست اگر چه که زاهده‌ست

چندان بنوش می که بمانی ز گفت و گو

آخر نه عاشقی و نه این عشق میکده‌ست

گر نظم و نثر گویی چون زر جعفری

آن سو که جعفرست خرافات فاسده‌ست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

از بامداد روی تو دیدن حیات ماست

امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست

امروز در جمال تو خود لطف دیگرست

امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست

امروز آن کسی که مرا دی بداد پند

چون روی تو بدید ز من عذرها بخواست

صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم

این وام از کی خواهم و آن چشم خود که راست

در پیش بود دولت امروز لاجرم

می‌جست و می‌طپید دل بنده روزهاست

از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر

می‌ترسم از خدای که گویم که این خداست

ابروم می‌جهید و دل بنده می‌طپید

این می‌نمود رو که چنین بخت در قفاست

رقاصتر درخت در این باغ‌ها منم

زیرا درخت بختم و اندر سرم صباست

چون باشد آن درخت که برگش تو داده‌ای

چون باشد آن غریب که همسایه هماست

در ظل آفتاب تو چرخی همی‌زنیم

کوری آنک گوید ظل از شجر جداست

جان نعره می‌زند که زهی عشق آتشین

کب حیات دارد با تو نشست و خاست

چون بگذرد خیال تو در کوی سینه‌ها

پای برهنه دل به در آید که جان کجاست

روی زمین چو نور بگیرد ز ماه تو

گویی هزار زهره و خورشید بر سماست

در روزن دلم نظری کن چو آفتاب

تا آسمان نگوید کان ماه بی‌وفاست

قدم کمان شد از غم و دادم نشان کژ

با عشق همچو تیرم اینک نشان راست

در دل خیال خطه تبریز نقش بست

کان خانه اجابت و دل خانه دعاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست

عاشق نواختن به خدا هیچ عار نیست

بی حد و بی‌کناری نایی تو در کنار

ای بحر بی‌امان که تو را زینهار نیست

زان شب که ماه خویش نمودی به عاشقان

چون چرخ بی‌قرار کسی را قرار نیست

جز فیض بحر فضل تو ما را امید نیست

جز گوهر ثنای تو ما را نثار نیست

تا کار و بار عشق هوای تو دیده‌ام

ما را تحیریست که با کار کار نیست

یک میر وانما که تو را او اسیر نیست

یک شیر وانما که تو را او شکار نیست

مرغان جسته‌ایم ز صد دام مردوار

دامیست دام تو که از این سو مطار نیست

آمد رسول عشق تو چون ساقی صبوح

با جام باده‌ای که مر آن را خمار نیست

گفتم که ناتوانم و رنجورم از فراق

گفتا بگیر هین که گه اعتذار نیست

گفتم بهانه نیست تو خود حال من ببین

مپذیر عذر بنده اگر زار زار نیست

کارم به یک دم آمد از دمدمه جفا

هنگام مردنست زمان عقار نیست

گفتا که حال خویش فراموش کن بگیر

زیرا که عاشقان را هیچ اختیار نیست

تا نگذری ز راحت و رنج و ز یاد خویش

سوی مقربان وصالت گذار نیست

آبی بزن از این می و بنشان غبار هوش

جز ماه عشق هر چه بود جز غبار نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست

رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست

ماننده خزانی هر روز سردتر

در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست

هرگز خزان بهار شود این مجو محال

حاشا بهار همچو خزان زشتخوی نیست

روباه لنگ رفت که بر شیر عاشقم

گفتم که این به دمدمه و های هوی نیست

گیرم که سوز و آتش عشاق نیستت

شرمت کجا شدست تو را هیچ روی نیست

عاشق چو اژدها و تو یک کرم نیستی

عاشق چو گنج‌ها و تو را یک تسوی نیست

از من دو سه سخن شنو اندر بیان عشق

گر چه مرا ز عشق سر گفت و گوی نیست

اول بدان که عشق نه اول نه آخرست

هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست

گر طالب خری تو در این آخرجهان

خر می‌طلب مسیح از این سوی جوی نیست

یکتا شدست عیسی از آن خر به نور دل

دل چون شکمبه پرحدث و توی توی نیست

با خر میا به میدان زیرا که خرسوار

از فارسان حمله و چوگان و گوی نیست

هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت

تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست

در شهر مست آیم تا جمله اهل شهر

دانند کاین زهی ز گدایان کوی نیست

آن عشق می‌فروش قیامت همی‌کند

زان باده‌ای که درخور خم و سبوی نیست

زان می زبان بیابد آن کس که الکنست

زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست

بس کن چه آرزوست تو را این سخنوری

باری مرا ز مستی آن آرزوی نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت

شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت

شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود

در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت

ای آنک ایمنست جهان در پناه تو

مه نیز بی‌لقای تو شب ایمنی نداشت

کبر و منی خلق حجاب تو می‌شود

در سایه بود از تو کسی کو منی نداشت

دل در کف تو از تو ولیکن ز شرم تو

سیماب وار بر کف تو ساکنی نداشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

جانا جمال روح بسی خوب و بافرست

لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست

ای آنک سال‌ها صفت روح می‌کنی

بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست

در دیده می‌فزاید نور از خیال او

با این همه به پیش وصالش مکدرست

ماندم دهان باز ز تعظیم آن جمال

هر لحظه بر زبان و دل الله اکبرست

دل یافت دیده‌ای که مقیم هوای توست

آوه که آن هوا چه دل و دیده پرورست

از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن

کان‌ها به او نماند او چیز دیگرست

چاکرنوازیست که کردست عشق تو

ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست

هر دل که او نخفت شبی در هوای تو

چون روز روشنست و هوا زو منورست

هر کس که بی‌مراد شد او چون مرید توست

بی صورت مراد مرادش میسرست

هر دوزخی که سوخت و در این عشق اوفتاد

در کوثر اوفتاد که عشق تو کوثرست

پایم نمی‌رسد به زمین از امید وصل

هر چند از فراق توم دست بر سرست

غمگین مشو دلا تو از این ظلم دشمنان

اندیشه کن در این که دلارام داورست

از روی زعفران من ار شاد شد عدو

نی روی زعفران من از ورد احمرست

چون برترست خوبی معشوقم از صفت

دردم چه فربه‌ست و مدیحم چه لاغرست

آری چو قاعده‌ست که رنجور زار را

هر چند رنج بیش بود ناله کمترست

همچون قمر بتافت ز تبریز شمس دین

نی خود قمر چه باشد کان روی اقمرست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست

رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست

در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی

کو سر دل بداند و دلدار نازکست

چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده کن

بسیار هم مکوش که بسیار نازکست

گر بیخودی ز خویش همه وقت وقت تو است

گر نی به وقت آی که اسرار نازکست

دل را ز غم بروب که خانه خیال او است

زیرا خیال آن بت عیار نازک است

روزی بتافت سایه گل بر خیال دوست

بر دوست کار کرد که این کار نازکست

اندر خیال مفخر تبریز شمس دین

منگر تو خوار کان شه خون خوار نازکست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست

گر چه غلط می‌دهد نیست غلط اوست اوست

گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود

تعبیه‌های عجب یار مرا خوست خوست

نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند

پشت ندارد چو شمع او همگی روست روست

پوست رها کن چو مار سر تو برآور ز یار

مغز نداری مگر تا کی از این پوست پوست

هر کی به جد تمام در هوس ماست ماست

هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست

از هوس عشق او باغ پر از بلبل‌ست

وز گل رخسار او مغز پر از بوست بوست

مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود

کز غم عشق این تنم بر مثل موست موست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها