0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ای دلزار محنت و بلا داری

بر خدا اعتمادها داری

اینچنین حضرتی و تو نومید؟

مکن ای دل، اگر خدا داری

رخت اندیشه می‌کشی هرجا

بنگر آخر، جز او کرا داری؟

لطفهایی که کرد چندین گاه

یاد آور اگر وفاداری

چشم سر داد و چشم سر ایزد

چشم جای دگر چرا داری؟!

عمر ضایع مکن، که عمر گذشت

زرگری کن، که کیمیا داری

هر سحر مر ترا ندا آید

سو ما آ، که داغ ما داری

پیش ازین تن تو جان پاک بدی

چند خود را ازان جدا داری؟!

جان پاکی، میان خاک سیاه

من نگویم، تو خود روا داری؟!

خویشتن را تو از قبا بشناس

که ازین آب و گل قبا داری

می‌روی هر شب از قبا بیرون

که جز این دست، دست و پا داری

بس بود، این قدر بدان گفتم

که درین کوچه آشنا داری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

زندگانی مجلس سامی

باد در سروری و خودکامی

نام تو زنده باد کز نامت

یافتند اصفیا نکونامی

می‌رسانم سلام و خدمت‌ها

که رهی را ولی انعامی

چه دهم شرح اشتیاق که خود

ماهیم من تو بحر اکرامی

ماهی تشنه چون بود بی‌آب

ای که جان را تو دانه و دامی

سبب این تحیت آن بودست

که تو کار مرا سرانجامی

حاصل خدمت از شکرریزت

دارد اومید شربت آشامی

ز آن کرم‌ها که کرده‌ای با خلق

خاص آسوده است و هم عامی

بکشش در حمایتت کامروز

تویی اهل زمانه را حامی

تا که در ظل تو بیارامد

که تو جان را پناه و آرامی

که شوم من غریق منت تو

کابتدا کردی و در اتمامی

باد جاوید بر مسلمانان

سایه‌ات کآفتاب اسلامی

این سو ار کار و خدمتی باشد

تا که خدمت نمای و رامی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

مست و خوشی باده کجا خوردهٔ؟

این مه نو چیست که آورده‌ای؟

ساغر شاهانه گرفتی به کف

گلشکر نادره پرورده‌ای

پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟

کفت عقل و ادب و پرده‌ای

می‌شکفد از نظرت باغ دل

ای که بهار دل افسرده‌ای

آتش در ملک سلیمان زدی

ای که تو موری بنیازرده‌ای

در سفر ای شاه سبک روح من

زیر قدم چشم و دل اسپرده‌ای

دارد خوبی و کشی بی‌شمار

روی کسی کش بک اشمرده‌ای

بنده کن هر دل آزادهٔ

زنده کن هر بدن مرده‌ای

می‌کندت لابه و دریوزه جان

جان ببر آنجا که دلم برده‌ای

جان دو صد قرن در انگشت تست

چونت بگویم؟! که توده مرده‌ای

بس کن تا مطرب و ساقی شود

آنکه می از باغ وی افشرده‌ای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

کردم با کان گهر آشتی

کردم با قرص قمر آشتی

خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست

شکر که پذرفت شکر آشتی

آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است

نیست زدم، هست ز سر آشتی

رفت مسیحا به فلک ناگهان

با ملکان کرد بشر آشتی

ای فلک لطف، مسیح توم

گر بکنی بار دگر آشتی

جذبهٔ او داد عدم را وجود

کرده بدان پیه نظر آشتی

شاه مرا میل چو در آشتیست

کرد در افلاک اثر آشتی

گشت فلک دایهٔ این خاکدان

ثور و اسد آمد در آشتی

صلح درآ، این قدر آخر بدانک

کرد کنون جبر و قدر آشتی

بس کن کین صبح مرا، دایمست

نیست مرا بهر سپر آشتی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

یا ملک المغرب والمشرق

مثلک فی االعالم یخلق

باده ده ای ساقی هر متقی

بادهٔ شاهنشهی راوقی

جان سخن بخش که از تف او

گردد هر گنگ خرف منطقی

بر در حیرت، بکش اندیشه را

حاکم ارواح و شه مطلقی

جنت حسنت جو تجلی کند

باغ شود دورخ بر هر شقی

چون بگریزی نرسد در تو کس

ور بگریزیم ز تو، سابقی

ظلمت و نور از تو تحیر درند

تا تو حقی یا که تو نور حقی

گشت شب و روز کنون غرق نور

نیست مهت مغربی و مشرقی

لابه کنی، باده دهی رایگان

ساقی دریا صفت مشفقی

مرده همی‌باید و قلب سلیم

زیرکی از خواجه بود احمقی

فکرت اگر راحت جانها بدی

باده نجستی خرد و موسقی

فرد چرایی تو ز من؟! اگر منی

از چه تو عذرایی اگر وامقی؟!

غنچه صفت چشم ببستی ز گل

رو، بهمان خار کشی لایقی

خار کشانند همه، گر شهند

جز که تو بر گلشن جان عاشقی

خامش باش و بنگر فتح باب

چند پی هر سخن مغلقی؟!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

گر نه شکار غم دلدارمی

گردن شیر فلک افشارمی

دست مرا بست، وگر نی کنون

من سر تو بهتر ازین خارمی

گر نبدی رشک رخ چون گلشن

بلبل هر گلشن و گلزارمی

گر گل او در نگشادی، چرا

خار صفت بر سر دیوارمی؟

نیست یکی کار که او آن نکرد

ورنه چرا کاهل و بی‌کارمی؟

عشق طبیبست که رنجور جوست

ورنه چرا خسته و بیمارمی؟

کشت خلیل از پی او چار مرغ

کاش به قربانیش آن چارمی

تا پی خوردن به شکر خوردنش

طوطی با صد سر و منقارمی

وز جهت قوت دگر طوطیان

چون لب او جمله شکر کارمی

گر نه دلی داد چو دریا مرا

چون دگران تند و جگر خوارمی

در سر من عشق بپیچید سخت

ورنه چرا بی‌دل و دستارمی؟

بر لب من دوش ببوسید یار

ورنه چرا با مزه گفتارمی؟

بر خط من نقطهٔ دولت نهاد

ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟

گر نه‌امی پست، که دیدی مرا؟!

ورنه امی مست بهنجارمی

چونک ز مستی کژ و مژ می‌روم

کاش که من بر ره هموارمی

یا مثل لاله رخان خوشش

معتزلی بر سر کهسارمی

بس! که گرین بانگ دهل نیستی

همچو خیالات در اسرارمی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

کار به پیری و جوانیستی

پیر بمردی و جوان زیستی

بانگ خر نفست اگر کم شدی

دعوت عقل تو مسیحیستی

گر نبدی خندهٔ صبح کذوب

هیچ دلی زار بنگریستی

گر بت جان روی نمودی به ما

جملهٔ ذرات چو ما نیستی

گر توی تو نفسی کاستی

همچو تو اندر دو جهان کیستی؟!

گر نبدی غیرت آن آفتاب

ذره به ذره همه ساقیستی

دانه من از کاه جدا کردمی

گر کفه را هیچ تناهیستی

مار اگر آب وفا یافتی

در دل آن بحر چو ماهیستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم، من ادمع اجفانی

یزداد لها صبغ فی احمر القانی

صفهای پری رویان، در بزم سلیمانی

با نغمهٔ داودی، مرغ خوش الحانی

یا یوسف عللنی، لو لامک اخوانی

کم من علل یشفی، من علة احزانی

شو گوش خرد برکش، چون طفل دبستانی

تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی

اقبلت علی وصلی، راحلت لهجرانی

این القدم الاول؟ این‌النظر الثانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

به دست هجر تو زارم تو نیز می‌دانی

طمع به وصل تو دارم، تو نیز می‌دانی

چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت

نماند صبر و قرارم، تو نیز می‌دانی

نهفته شد گل، و بلبل پرید از چمنم

بدرد خستهٔ خارم، تو نیز می‌دانی

به ناله باز سپیدم، بسان فاخته شد

به کوهسار چو سارم، تو نیز می‌دانی

انار بودم خندان، بران عقیق لبت

کنون چو شعلهٔ نارم، تو نیز می‌دانی

انار عشق تو بودست شمس تبریزی

که برد بر سردارم، تو نیز می‌دانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

سلب‌العشق فادی، حصل‌الیوم مرادی

بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی

اذن‌العشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا

هله ای مژده شیرین، چه نسیمی و چه بادی!

کتب‌الروح سراحی الکاس صیاحی

ز تو اندر دورانم، که ره دور گشادی

لخلیلی دورانی، لحبیبی سیرانی

چو جهت نیست خدا را، چه روم سوی بوادی؟!

نه که بر کعبهٔ اعظم دورانست و طوافی؟

دورانی و طوافی لک، یا اهل ودادی

فتح‌العشق رواقا فاجیبوه سباقا

هله در گلشن جان رو، چو مریدی و مرادی

لتری فیه خمورا، و نشاطا و سرورا

که چنان عیش ندیدی تو از آن روز که زادی

انا قصرت کلامی، فتفضل بتمامی

بگشا شرح محبت هله بر رغم اعادی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

بغداد همانست که دیدی و شنیدی

رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟!

زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی

باقی، همه دیک آن مزه دارد که چشیدی

الله مراد لی والله مریدی

فرقت علی الله عتیقی و جدیدی

من فرش شدم زیر قدمهای قضاهاش

خود را نکشد فرش ز پاکی و پلیدی

لا خیر ولا میر، سوی الله تعالی

فالغیبة عنه نفسا غیر سدید

از راحت و دردش نکشم خویش، و ندزدم

قفلی دهدم حکم حق، و گاه کلیدی

لا ارفع عنه بصری طرفة عین

لا امنع عن رب ظریقی و تلیدی

مرا هو العین و بالعین تطری

روحی، و عمادی، و عتادی، و عتیدی

رو خویش درانداز چو گوی، ارچه زنندت

شه را تو به میدان نه که بازیچهٔ عیدی؟!

این خلق چو چوگان و، زننده ملک و بس

فاعل همه او دان، به قریبی و بعیدی

از ناز برون آی، کزین ناز به ارزی

تو روشنی چشم حسینی، نه یزیدی

صالحت و بایعت مع‌العشق علی ان

یاتینی محیاه نصیری و شهیدی

لا اقسم بالوعد و بالصادق فیه

ان قد ملاء العشق مرادی بمریدی

هرجای که خشکیست درین بحر در آرید

تا تر شود و تازه و غرقاب مجیدی

الغصة والصحو جزاء لشحیح

والقهوة والسکر وفاق لسعید

العزةلله تعالی، فتعالوا

فالعز من الله نثار لعبید

یا خامد یا جامد یا منکر سکری

یا قایم فی‌الصورة، یا شر حسیدی

ارواح درین گلشن چون سرو روانند

تو همچو بنفشه به جوانی چه خمیدی؟!

لا حول ولا قوة الا بملیک

یجعلک ملیکا وسنا کل ولید

ای آهوی خوش ناف بران ناف عبر، باف

کز سوسن و از سنبل آن پار چریدی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

یا ساقی اسقنی براح

عجل فقد استضا صباحی

واستنور جملة النواحی

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

گهی پرده‌سوزی، گهی پرده‌داری

تو سر خزانی، تو جان بهاری

خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین

توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری

بهاران بیاید، ببخشی سعادت

خزان چون بیاید، سعادت بکاری

ز گلها که روید بهارت ز دلها

به پیش افکند گل سر، از شرمساری

گرین گل ازان گل یکی لطف بردی

نکردی یکی خار در باغ خاری

همه پادشاهان، شکاری بجویند

توی که به جانت بجوید شکاری

شکاران به پیشت، گلوها کشیده

که جان بخش ما را، سزد جان سپاری

قراری گرفته، غم عشق در دل

قرار غم الحق دهد بی‌قراری

دلا معنی بی‌قراری بگویم

بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری

فدیت لمولی به افتخاری

بطی‌الاجابة، سریع‌الفرار

و منذ سبانی هواه، ترانی

اموت و احیی، بغیر اختیاری

اموت بهجر، و احیی بوصل

فهذاک سکری، وذاک خماری

عجبت بانی اذرب بشمس

اذا غاب عنی زمان‌التواری

اذا غاب غبنا، و ان عاتعدنا

کذا عادةالشمس فوق‌الذراری

بمائین یحیی، بحس و عقل

فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری

فماالعقل، الا طلاب المواقب

و ماالحس الاخداع العواری

فذو العقل یبصر هداه و یخضع

و ذوالحس یبصر هواه یماری

گهی آفتابی ز بالا بتابی

گهی ابرواری چو گوهر بباری

زمین گوهرت را به جای چراغی

نهد پیش مهمان به شبهای تاری

ز من چون روی تو ز من رود هم

برم چون بیایی، مرا هم بیاری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی

نیمشب بر بام مایی، تا کرا می‌طلبی

گه سیه‌پوش و عصایی، که منم کالویروس

گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی

چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات

ابصرالدنیا جمیعا فی قمیصی تختبی

علت اولی نمودی خویش را با فلسفی

چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی

گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان

هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی

ارتمی اغاپسودی کایکا پراترا

نور حقی یا تو حقی، یا فرشته یا نبی

با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس

با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟

چون غم دل می‌خورم، یا رحم بر دل می‌برم

کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!

دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا!

من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی

پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها

پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »

کالی میراسس نزیتن بوستن کالاستن

شب شما را روز گشت و نیست شبها را شبی

من خمش کردم، فسونم، بی‌زبان تعلیم ده

ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی

شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان

تا گشایند از میان زنار کفر و معجبی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی

ساقیا ساقیا روا داری

که رود روز ما به هشیاری

گر بریزی تو نقل‌ها در پیش

عقل‌ها را ز پیش برداری

عوض باده نکته می‌گویی

تا بری وقت ما به طراری

درد دل را اگر نمی‌بینی

بشنو از چنگ ناله و زاری

ناله نای و چنگ حال دلست

حال دل را تو بین که دلداری

دست بر حرف بی‌دلی چه نهی

حرف را در میان چه می‌آری

طوق گردن تویی و حلقه گوش

گردن و گوش را چه می‌خاری

گفته را دانه‌های دام مساز

که ز گفتست این گرفتاری

گه کلیدست گفت و گه قفلست

گاه از او روشنیم و گه تاری

گفت بادست گر در او بوییست

هدیه تو بود که گلزاری

گفت جامست گر بر او نوریست

از رخ تو بود که انواری

مشک بربند کوزه‌ها پر شد

مشک هم می‌درد ز بسیاری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها