0

ترجیعات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی و یکم

اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی

بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی

یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی

بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی

چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد

رخت چون گل برافروزد ز آتشهای مشتاقی

توی چون سوخت، هو باشد، چو غیرش سوخت او باشد

به هر سویی ازو باشد دو صد خورشید اشراقی

تو زاهد می‌زنی طعنی، که نزدیکم به حق یعنی

بسی مکی که در معنی بود او دور و آفاقی

ز صاف خمر بی‌دردی، ترا بو کو؟ اگر خوردی

یکی درکش اگر مردی، شراب جان را واقی

شدی ای جفت طاق او، شدی از می رواق او

همی بوسی تو ساق او، چو خلخالی بر آن ساقی

ببستی چشم از آب و گل، بدیدی حاصل حاصل

از آن پخته شدی ای دل، که اندر نار اشواقی

برین معنی نمی‌افتی، چو در هر سایه می‌خفتی

بهست خویشتن جفتی، وز آن طاق ازل طاقی

تو ای جان رسته از بندی، مقیم آن لب قندی

قبای حسن برکندی، که آزاد از بغلطاقی

پدر عقلست اگر پوری وگرنه چغد رنجوری

چرا تو زین پدر دوری؟ گه از شوخی گه از عاقی

گهی پر خشم و پرتابی، به دعوی حاجب البابی

گهی خود را همی یابی، ز عجز افتاده در قاقی

یکی شاهی به معنی صد، که جان و دل ز من بستد

که جزوی مر مرا نبود طبیب و دارو و راقی

به پیش شاه انس و جان، صفای گوهر و مرجان

تو جان چون بازی ای بی‌جان که اندر خوف املاقی؟

توی آن شه که خون ریزی، که شمس الدین تبریزی

به سوق حسن بستیزی، کساد جمله اسواقی

عطای سر دهم کرده، قدحها دم به دم کرده

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی‌و دوم

شاهنشه مایی تو و به گلبرگ مایی

هرجا که گریزی، بر ما باز بیایی

گر شخص تو اینجاست من از راه ضمیری

می‌بینمت ای عشوه ده ما که کجایی

آنجا که برستست درخت تو وطن‌ساز

زیرا ز صولست ترا روح‌فزایی

برپایهٔ تخت شه شاهان به سجود آی

تا باز رهد جان تو از ننگ گدایی

ویرانه به جغدان بگذار و سفری کن

بازآ بکه قاف تجلی، که همایی

اینها همه بگذشت بیا، ای شه خوبان

کاستون حیاتی تو، و قندیل سرایی

خوانی بنهادند و دری بازگشادند

مستانه درآ زود، چه موقوف صلایی؟!

گر جملهع جهان شمع و می و نوش بگیرد

سودای دگر دارد مخمور خدایی

اندر قفس ار دانه و آبست فراوان

کو طنطنه و دبدبهٔ مرغ هوایی؟

این هم بگذشت، ای که ز تو هیچ گذر نیست

سغراق وفا گیر، که سلطان وفایی

آن ساغر شاهانهٔ مردانه بگردان

تا گردد جانها خوش و جانباز و بقایی

نه باده دلشور و نه افشردهٔ انگور

از دست خدا آمد، وز خنب عطایی

ای چشم من و چشم دو عالم به تو روشن

دادی به یکی ساغرم از مرگ رهایی

ای مست شده و آمده، که زاهد وقتم

ای رنگ رخ و چشم خوشت داده گوایی

جان شاد بدانست که یکتاست درین عشق

هرچند گرو گردد دستار و دو تایی

خندید جهان از نظر و رحمت عامش

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:57 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی‌وچهارم

جهان اندر گشاده شد جهانی

که وصف او نیاید در زبانی

حیاتش را نباشد خوف مرگی

بهارش را نگرداند خزانی

در و دیوار او افسانه گویان

کاوخ و سنگ او اشعار خوانی

چو جغذ آنجا رود، طاوس گردد

چو گرگ آنجا رود، گردد شبانی

به رفتن چون بود، تبدیل حالی

نه نقلی از مکانی تا مکانی

بخارستان پا بر جای بنگر

ز نقل حال گردد گلستانی

ببین آن صخره پا بر جای مانده

چه سیران کرد، تا شد لعل کانی

بشوی از آب معنی دست صورت

که طباخان بگسردند خوانی

ملایک بین بزاییده ز دیوان

نزاید اینچنینی، آنچنانی

بسی دیدم درختی رسته از خاک

کی دید از خاک رسته آسمانی؟!

چو یخرج حی من میت عیان شد

جماد مرده شد صاحب عیانی

ز قطرهٔ آب دیدم که بزاید

قبای ، رستمی، یا پهلوانی

ندیدم من که از باد خیالی

برون آید بهشتی یا جنانی

ز ترجیع این غزل را ترجمان کن

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی و ششم

فتاد این دل به عشق پادشاهی

دو عالم را ز لطف او پناهی

اگر لطفش نماید رخ به آتش

ز آتشها برون روید گیاهی

چو بردابرد حسنش دید جانم

برفت آن های و هویم، ماند آهی

اگر حسنش بتابد بر سر خاک

ز هر خاکی برآید قرص ماهی

قیامتهای آن چشم سیاهش

بپوشانید جانم را سیاهی

ز تلخ هجر او، شکر چو زهری

ز خون خونین شده هر خاک راهی

زمین تا آسمان آتش گرفتی

اگر نی مژده دادی گاه‌گاهی

دو صد یوسف نماید از خیالش

که هریک را ذقن‌بر، طرفه چاهی

بهر چاهی ازان چهها درافتم

چو یوسف ز آن چه افتم من به چاهی

ایا مخدوم شمس‌الدین تبریز

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی ‌و هفتم

ای بانگ و صلای آن جهانی

ای آمده تا مرا بخوانی

ما منتظر دم تو بودیم

شادآ، که رسول لامکانی

هین، قصهٔ آن بهار برگو

چون طوطی آن شکرستانی

افسرده شدیم و زرد گشتیم

از زمزمهٔ دم خزانی

ما را برهان ز مکر این پیر

ما را برسان بدان جوانی

زهر آمد آن شکر، که او داد

سردی و فسردگی نشانی

پا زهر بیار و چارهٔ کن

کز دست شدیم ما، تو دانی

زین زهر گیاهمان برون بر

هم موسی عهد و هم شبانی

پیش تو امانت شعیبم

ما را بچران به مهربانی

تا ساحل بحر و روضه ما را

در پیش کنی و خوش برانی

تا فربه و با نشاط گردیم

از سنبل و سوسن معانی

پنهان گشتند این رسولان

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی‌پنجم

زهی دریا زهی بحر حیاتی

زهی حسن و جمال و فر ذاتی

ز تو جانم براتی خواست از رنج

یکی شمعی فرستادش، براتی

ز تندی عشق او آهن چو مومست

زهی عشق حرون تند عاتی

ولیکن سر عشقش شکرستان

ز نخلستان ز جوهای فراتی

شکر لب، مه رخان جام بر کف

تو می‌گو هر کرا خواهی که: « هاتی »

ز هر لعل لبی بوست رسیده

تو درویشی و آن لعلش زکاتی

در آن شطرنج اگر بردی تو، شاهی

ولی کو بخت پنهان؟! چونک ماتی

خداوند شمس دین دریای جان‌بخش

تو شورستان درین دولت، مواتی

زهی شاهی، لطیفی، بی‌نظیری

که مجموعست ازو جان شتاتی

اگر تبریز دارد حبهٔ زو

چه نقصان گر شود از گنجها، تی

هزاران زاهد زهد صلاحی

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی و هشتم

هر روز بگه ز در درآیی

بر دست شراب آشنایی

بر ما خوانی سلام سوزان

یا رب، چه لطیف و خوش، بلایی!

ما را ببری ز سر به عشوه

دیوانه کنی، و های هایی

ما را چه عدم، چه هست، چون تو

در نیست، وجود می‌نمایی

دی کرده هزار گونه توبه

بگرفته طریق پارسایی

چون بیند توبه روی خوبت

داند که عدوی تو بهایی

بگریزد توبه و دل او را

فریادکنان، بیا، کجایی؟

گوید که: « رسید مرگ توبه

از توبه دگر مجو کیایی

توبه اگر اژدهای نر بود

ای عشق، زمرد خدایی

ترجیع نهم به گوش قوال

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

چهلم

هله نوش کن شرابی، شده آتشی به تیزی

سوی من بیا و بستان بدو دست، تا نریزی

قدح و می گزیده، ز کف خدا رسیده

چو خوری، چنان بیفتی که به حشر بر نخیزی

و اگر کشی تو گردن، ز می و شراب خوردن

دهمت به قهر خوردن، تو ز من کجا گریزی؟!

بربود جام مهرش، چو تو صد هزار سرکش

بستان قدح، نظر کن، که تو با کی می‌ستیزی

شه خوش‌عذار را بین، که گرفت باده بخشی

سر زلف یار را بین، که گرفت مشک بیزی

چو ز خود برفت ساقی، بدهد قدح گزافی

چو ز خود برفت مطرب، بزند ره حجازی

ز می خدای یابی تف و آتش جوانی

هنر و وفا نیابی ز حرارت غریزی

بستان قدح، نظر کن به صفا و گوهر او

نه ز شیره است این می به خدا، و نی مویزی

بدرون صبر آمد فرج، و ره گشایش

بدرون خواری آمد شرف و کش و عزیزی

بهلم سخن‌فزایی، بهلم حدیث‌خایی

تو بگو که خوش ادایی، عجبی، غریب چیزی

ترجیع کن بسازش، چو عروس نو، جهازی

که عروس می‌بنالد بر تو ز بی‌جهیزی

عدم و وجود را حق به عطا همی‌نوازد

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی و نهم

مستیان در عربده، رفتند و رفتم گوشهٔ

با دو یار رازدان و هم‌ره و هم توشهٔ

اندران گوشه بدیدم آفتابی کز تفش

جان و دل چون قازغان شد جوش اندر جوشهٔ

پست و بالای نهاد من هوای او گرفت

چون ملخ در کشت افتد بر سر هر خوشهٔ

من خود از فتنه و بلا بگریختم در گوشها

خود من از دیگ بلا برداشته سر پوشهٔ

عشق شمس‌الدین خداوندم یکی غوغاییست

گرچه ز اول ساکنک آمد چنان خاموشهٔ

وصل همچون جبرئیل و هجر چون خناس شد

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

چهل و یکم

تو برو، که من ازینجا بنمی‌روم به جایی

کی رود ز پیش یاری، قمری، قمر لقایی؟!

تو برو، که دست و پایی بزنی به جهد و کسبی

که مرا ز دست عشقش بنماند دست و پایی

که به عقل خودشناسی، تو بهای هر متاعی

که مرا نماند عقلی ز مهی، گران‌بهایی

بر خلق عشق و سودا گنهی کبیره آمد

که برو ملامت آمد ز خلایق و جفایی

ز برای چون تو ماهی، سزد اینچنین گناهی

که صوابکار باشد خرد از چنین خطایی

نه به اختیار باشد غم عشق خوب‌رویان

کی رود به اختیاری سوی درد بی‌دوایی؟!

چو بدید چشم عالم، فر و نور صورت تو

گرود که هست حق را جز ازین سرا سرایی

هله بگذر ای برادر، ز حجاب چرخ اخضر

چو تو فارغی ز گندم، چه کنی در آسیابی؟!

ز بلای گندم آمد پدر بزرگت اینجا

به هوای نفس افتد دل و عقل را جلایی

که همیشه درد باشد بنشسته در بن خم

به سر خم آید آنگه که بیابد او صفایی

به جناب بحر صافی، برویم همچو سیلی

که خوش است بحر او را که بداند آشنایی

تو که جنس ماهیانی، سوی بحر ازان روانی

که به حوض و جو نیابی تو فراخی و فضایی

نم و آب حوض و جیحون همه عاریه‌ست و عارض

تو مدار از عوارض خردا طمع وفایی

نشد این سخن مشرح ، ترجیع را بیان کن

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سی‌و سوم

رها کن ناز، تا تنها نمانی

مکن استیزه، تا عذرا نمانی

مکن گرگی، مرنجان همرهان را

که تا چون گرگ در صحرا نمانی

دو چشم خویشتن در غیب دردوز

که تا آنجا روی، اینجا نمانی

منه لب بر لب هر بوسه جویی

که تا ز آن دلبر زیبا نمانی

ز دام عشوه پر خود نگه‌دار

که تا از اوج و از بالا نمانی

مشو مولای هی ناشسته رویی

که تا از عشق، مولانا نمانی

مکن رخ همچو زر از غصهٔ سیم

که تا زین سیم، ز آن سیما نمانی

چو تو ملک ابد جویی به همت

ازین نان و ازین شربا نمانی

رها کن عربده، خو کن حلیمی

که تا از بزم شاه ما نمانی

همی کش سرمهٔ تعظیم در چشم

پیاپی، تا که نابینا نمانی

چو ذره باش پویان سوی خورشید

که تا چون خاک، زیر پا نمانی

چو استاره به بالا شب‌روی کن

که تا ز آن ماه بی‌همتا نمانی

مزن هر کوزه را در خنب صفوت

که تا از عروةالوثقی نمانی

ز بعد این غزل ترجیع باید

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

چهل و سوم

زین دودناک خانه گشادند روزنی

شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی

آن خانه چیست؟ سینه و آن، دود چیست؟ فکر

ز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنی

بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال

یارب، فرست خفتهٔ ما را دهل زنی

خفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیز

در خواب، گرگ بیند، یا خوف ره‌زنی

در خواب جان ببیند صد تیغ و صد سنان

بیدار شد، نبیند زان جمله سوزنی

گویند مردگان که: « چه غمهای بیهده

خوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنی

بهر یکی خیال گرفته عروسیی

بهر یکی خیال بپوشیده جوشنی

آن سور و تعزیت همه با دست این نفس

نی رقص ماند ازان و نه زین نیز شیونی »

ناخن همی زنند و ، رخ خود همی درند

شد خواب و نیست بر رخشان زخم ناخنی

کو آنک بود با ما چون شیر و انگبین؟

کو آنک بود با ما چون آب و روغنی؟

اکنون حقایق آمد و خواب خیال رفت

آرام و مأمنیست، نه ما ماند و نی منی

نی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان

نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنی

یک رنگیست و یک صفتی و یگانگی

جانیست بر پریده و وارسته از تنی

این یک نه آن یکیست، که هرکس بداندش

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

چهل و چهارم

گر مه و گز زهره و گر فرقدی

از همه سعدان فلک اسعدی

نیستی از چرخ و ازین آسمان

سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟

چونک به صورت تو ممثل شوی

ماه رخ و دلبر و زیبا قدی

از تو پدید آمده سودای عشق

وز تو بود خوبی و زیبا خدی

گم شدهٔ هر دل و اندیشهٔ

هرچه شود یاوه توش واجدی

خاتم هر ملک و ممالک توی

تاج سر هر شه و هر سیدی

نوبت خود بر سر گردون زدند

چونک دمی خویش بر ایشان زدی

هر بدیی کو به تو آورد رو

خوب شود، رسته شود از بدی

ای نظرت معدن هر کیمیا

ای خود تو مشعلهٔ هر خودی

در خور عامست چنین شرحها

کو صفت و معرفت ایزدی؟

گر برسد برق ازان آسمان

گیرد خورشید و فلک کاسدی

گرد نیایند وجود و عدم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

چهل و دوم

ماییم و بخت خندان، تا تو امیر مایی

ای شیوهات شیرین، تو جان شیوهایی

آن لب که بسته باشد، خندان کنیش در حین

چشمی که درد دارد، او را چو توتیایی

سوگند خورده باشد، تا من زیم، نخندم

سوگند او بسوزد، چون چهره برگشایی

هر مردهٔ که خواهی برگیر و امتحان کن

پاره کند کفن را، گیرد قدح ربایی

روزی که من بمیرم، بر گور من گذر کن

تا رستخیز مطلق، از خیز من نمایی

خود کی بمیرد آنکس که ساقیش توبودی؟!

سرسبز آن زمینی، که تش کنی سقایی

همراه باش ما را، گو باش صد بیابان

تا بردریم آن ره، ما را چو دست و پایی

گفتم به ماه و اختر: « تا کی روید بر سر؟! »

از دوری رهست این، یا خود ز خیره‌رایی؟! »

ای مه که تو همامی، گه زار و گه تمامی

در روز چون خفاشی، شب صاحب لوایی

یک چیز را کمالی، یک چیز را وبالی

یک چیز را هلاکی، یک چیز را دوایی

شاگرد ماه من شو، زیر لواش می‌رو

تا وارهی ز تلوین، در عصمت خدایی »

گفتا: « اگر تو خواهی، کاشکال را بشویم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها