0

قصاید و قطعات منوچهری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۵ - در وصف اسب و مدح شهریار

 

آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی

اعوجی مادرش و آن مادرش را یحموم شوی

گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار

گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی

چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان بر جبال

چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوی

در شود بی‌زخم و زجر و در شود بی‌ترس و بیم

همچو آذرشست، بتش همچو مرغابی، به جوی

پی ز قوس و فش ز درع و رگ ز موی و تن ز کوه

سر ز نخل و دم ز حبل و برزسنگ و سم ز روی

دیر خواب و زود خیز و تیز سیر و دور بین

خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی

سخت پای و ضخم ران و راست دست و گرد سم

تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خرد موی

ابر سیر و باد گرد و رعد بانگ و برق جه

کوه کوب و سهل بر و شخ نورد و راهجوی

گور ساق و شیر زهره، یوز تاز و غرم تک

پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی

تیزچشم، آهن جگر، فولاد دل، کیمخت لب

سیم دندان، چاه بینی، ناوه کام و لوح روی

نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر وکمان

گردن و گوش و دم و سم و زهار و ساق اوی

اینچنین اسبی مرا داده‌ست بی زین شهریار

اسب بی‌زین همچنان باشد که بی‌دسته سبوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  3:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۶ - در وصف بهار و مدح میرکامگار

 

اندر آمد نوبهاری چون مهی

چون بهشت عدن شد هر مهمهی

بر سر هر نرگسی ماهی تمام

شش ستاره بر کنار هر مهی

یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع

حلقه حلقه گرد زر ده دهی

بامدادان بر هوا قوس قزح

بر مثال دامن شاهنشهی

پنج دیبای ملون بر تنش

باز جسته دامن هر دیبهی

هر کجا پویی ز مینا خرمنی‌ست

هر کجا جویی ز دیبا خرگهی

نرگس تازه میان مرغزار

همچو در سیمین زنخ زرین چهی

سرو بالا دار هم پهلوی مورد

چون درازی در کنار کوتهی

بوستان‌افروز پیش ضیمران

چون نزاری پیش روی فربهی

بر سر هر شاخساری مرغکی

بر زبان هر یکی بسم‌اللهی

بوستان مانندهٔ معشوق میر

با دگرگونه لباسی هر گهی

میر نیکوکار و میر حقشناس

مهربانتر میر و فرختر مهی

آفتاب روش اندر پیش او

چون به پیش آفتاب اندر، سهی

از زمین بر پشت پروین افکند

گر به نوک نیزه بردارد کهی

روز هیجاها بود کشور گشای

روز مجلسها بود کشور دهی

عقد جود او همه پنجه بود

خود به دست چپ بود هر پنجهی

از فراز همت او نیست جای

«نیست آنسوتر ز عبادان دهی»

آفرین بر مرکب میمون میر

رفته در یک خطوه یکماهه رهی

مرکبی، طیاره‌ای، کهپاره‌ای

شخ نوردی که کنی، وادی جهی

تیزگوشی، پهن پشتی، ابلقی

گردسمی، خرد مویی، فربهی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  3:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

ای ترک من امروز نگویی به کجایی

تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی

آنکس که نباید بر ما زودتر آید

تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی

آن روز که من شیفته‌تر باشم برتو

عذری بنهی بر خود و نازی بفزایی

چون با دگری من بگشایم، تو ببندی

ور با دگری هیچ ببندم، بگشایی

گویی: به رخ کس منگر جز به رخ من

ای ترک چنین شیفتهٔ خویش چرایی

ترسی که کسی نیز دل من برباید

کس دل نرباید به ستم، چون تو ربایی

من در دگران زان نگرم تا به حقیقت

قدر تو بدانم که ز خوبی به چه جایی

هر چند بدین سعتریان درنگرم من

حقا که به چشمم ز همه خوبتر آیی

با تو ندهد دل که جفایی کنم از پیش

هر چند به خدمت در، تقصیر نمایی

ور زانکه به خدمت نکنی بهتر ازین جهد

هر چند مرایی، به حقیقت نه مرایی

بی‌خدمت و بی‌جهد به نزد ملک شرق

کس را نبود مرتبت و کامروایی

شاه ملکان پیشرو بارخدایان

ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی

مسعود ملک آنکه نبوده‌ست و نباشد

از مملکتش تا ابدالدهر جدایی

این مملکت خسرو تایید سمائیست

باطل نشود هرگز تایید سمائی

ایزد همه آفاق بدو داد و به حق داد

ناحق نبود، آنچه بود کار خدایی

پاکیزه دلست این ملک شرق و ملک را

پاکیزه دلی باید و پاکیزه دهایی

با هر که وفا کرد وفا را به سرآورد

بس شهره بود در ملکان نیک وفایی

گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی،

ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی،

از طاعت او حلقه کند قیصر درگوش

وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی

هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل

با حاشیهٔ خویش و غلامان سرایی

الا که به کام دل او کرد همه کار

این گنبد پیروزه و گردون رحایی

چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه

شد بوی و بها از همه بویی و بهایی

چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل

بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی

کس کرد به کدیه، سپهی خواست ز گیلان

هرگز به جهان‌میر که دیده‌ست و گدایی

کار مدد و کار کیا نابنوا شد

زین نیز بتر باشدشان نابنوایی

امروز کیا بوسه دهد بر لب دریا

کز دست شهنشاه بدو یافت رهایی

سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان

برشد به هوا همچو یکی مرغ هوایی

گر چه به هوا برشد چون مرغ همیدون

ور چه به زمین درشد چون مردم مائی

فرزند به درگاه فرستاد و همی‌داد

بر بندگی خویش بیکباره گوایی

زان روز مرائی شد و گشته ست سبکدل

سالار، سبکدل نشود میرمرائی

ای بار خدا و ملک بار خدایان

شاه ملکانی و پناه ضعفایی

در دارفنا، اهل بقا خلق ندیده‌ست

از اهل بقایی تو و در دار فنایی

چون ایزد شاید ملک هفت سموات

بر هفت زمین‌بر، ملک و شاه تو شایی

یک نیمه جهان را به جوانی بگشادی

چون پیر شوی نیمهٔ دیگر بگشایی

زنگ همه مشرق به سیاست بزدودی

زنگ همه مغرب به سیاست بزدایی

هر شاه که از طاعت تو باز کشد سر

فرق سر او زیر پی پیل بسایی

آنکس که دغایی کند او با ملک ما

زو باز نگردد ملک ما به دغایی

تا بوی دهد یاسمن و چینی و سنبل

تا رنگ دهد وسمهٔ رومی و الایی

جاوید بزی بارخدایا به سلامت

با دولت پیوسته و با عمر بقایی

یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام

یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  3:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۸

گرفتمت که رسیدی بدانچه می‌طلبی

گرفتمت که شدی آنچنان که می‌بایی

نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان

نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  3:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۹

نوای تو ای خوب ترک نوآیین

درآورد در کار من بینوایی

رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن

که هرگز مبادم ز عقشت رهایی

ز وصفت رسیده‌ست شاعر به شعری

ز نعتت گرفته‌ست راوی روایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  3:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها