پاسخ به:قطعات وحشی بافقی
که تا جاوید رخ پنهان نموده
که شمعش مهر بود و ماه دوده
به جای گرد بر وی مشک سوده
که تابر جای خرمن خرمن مشک
فلک گو خاک بر سر کن که دورش
زمان بر باد ده گو خرمنش را
یکی آیینه بود از جوهر روح
ولیک از رنگ سودا نا زدوده
به قصد او چو سودا خصم جانی
به هر زهری که ره میبرده سودا
چو میدیده که تیغش کارگر نیست
به آن شغل اهتمامش میفزوده
به کارش کرده زهری آخر کار
که جز جان دادنش درمان نبوده
اگر میبست بر خود راه سودا
در این فتنه کی میشد گشوده
نکرده هیچ کس با دشمن خویش
به هر جا گوش کرده بهر تاریخ
زمانه این دو مصرع را شنوده:
چه داده بی سبب سودا به خود راه
چه بیجا قصد جان خود نموده
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 11:41 AM
تشکرات از این پست