0

مثنویات مسعود سعد سلمان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مثنویات مسعود سعد سلمان

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک  مثنویات مسعود سعد سلمان گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

مسعود بن سعد بن سلمان شاعر نامی نیمهٔ دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری قمری است. اصل او از همدان بوده و بین سالهای ۴۳۸ تا ۴۴۰ در لاهور زاده شده است. منصوب بودن در مشاغل دیوانی موجب دو بار و مجموعاً ۱۸سال زندانی شدن وی شد. بعد از رهایی از دومین دورهٔ اسارت به سمت کتابداری سلطان مسعود و بعد از او عضدالدوله شیرزاد بن مسعود و ملک ارسلان بن مسعود و بهرامشاه بن مسعود مشغول شد و تا زمان وفاتش در سال ۵۱۵ هجری قمری نزد ایشان تقرب داشت. دیوان وی مکرر به طبع رسیده و حدود ۱۶۰۰۰ بیت دارد. به غیر از دیوان فارسی، دو دیوان تازی و هندی نیز به او نسبت داده‌اند. حبسیه‌های وی معروف است.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:12 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱ - توصیف بر شکال

برشکال ای بهار هندستان

ای نجات از بلای تابستان

دادی از تیر مه بشارت ها

باز رستیم از آن حرارت ها

هر سو از ابر لشکری داری

در امارت مگر سری داری

بادهای تو تو میغ ها دارند

میغ های تو تیغ ها دارند

رعدهای تو کوس هاکوبند

چرخ گویی همی که بکشوبند

طبع و حال هوا دگر کردی

دشت ها را همه شمر کردی

سبزه ها را طراوتی دادی

عمرها را حلاوتی دادی

راغ را گل زمردین کردی

باغ را شاخ بسدین کردی

ای شگفتی نکونگار گری

رنگ طبعی نکو به کار بری

تو بدین حمله ای که افکندی

بیخ خشکی ز خاک برکندی

تیر بگذشت ناگهان بر ما

منهزم گشت لشکر گرما

تن ما زیر جامه های تنگ

گشت تازه ز بادهای خنک

اینت راحت که رنج گرما نیست

پس ازین جز امید سرما نیست

حبذا ابرهای پر نم تو

حبذا سبزه های خرم تو

عیش و عشرت کنون توان کردن

می شادی کنون توان خوردن

که ز گرمی خبر نگردد جان

نشود همچو چوب خشک دهان

جام باده بجوشد اندر کف

چون سر دیگ بر نیارد کف

گرچه دور اوفتد ز چشم ترم

من به وهم اندرو همی نگرم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:04 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - ثنای عضدالدوله شیرزاد

گرچه خرم شده ست لوهاوور

باشد آن کس که می خورد معذور

منظر شاه خلد را ماند

که بر او ابر گوهر افشاند

در دل افروز مجلس عضدی

از همه نوع نعمت ابدی

شاه بر تخت و جام باده به دست

روزگار از نشاط او سرمست

عضدالدوله آنکه دولت حق

دست او کرده بر جهان مطلق

تیغ ملت که ملت تازی

کند از تیغ او سرافرازی

شیرزاد آنکه شیر در بیشه

باشد از بیم او در اندیشه

تا به هندوستان بماند شیر

او نگردد ز شیر کشتن سیر

من غلط می کنم که کس به جهان

ندهد نیز هیچ شیر نشان

خشت او بس که کرد شیران کم

شیر گردون بماند و شیر علم

منقطع کرد نسل شیران را

اعتباریست این دلیران را

همه فرمانبرانش را مانند

خدمتش را سزا و شایانند

پیشه کردند بندگی کردن

کس نپیچد ز امر او گردن

ور بپیچد زود بیند سر

چون سر شیر نر به کنگره بر

سخن جمله گفت خواهم من

در بزرگی شاه نیست سخن

آسمانیست جاه او به مثل

آفتابیست رای او به محل

خلق را قصه ایست آثارش

هند را عبره ایست پیکارش

بخشش او بلات کان گشتست

سخن او غذای جان گشتست

جود را ملجا است همت او

جاه را مرکزست حشمت او

حله پوش برهنه خنجر اوست

گوهری کاب او ز آذر اوست

جان ستانیست پاک همچون جان

پیکر و حد او یقین و گمان

مار زخمی که همچو مهره مار

ملک را هست بی خلاف به کار

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴ - ستایش سلطان مسعود

پدری کز همه ملوک جهان

چرخ هرگز چو او نداد نشان

پادشاه زمین ملک مسعود

که نصیبش ز چرخ هست مسعود

گوید امروز شیر زان منست

گویی اندر میان جان منست

دل او در هوای من گردد

همه گرد رضای من گردد

او به من شاد و من بدو شادم

او چنین باد و من چنین بادم

شه پاک اعتقاد شاه زمین

می شناسد یقین که هست چنین

به دعا برگشاده دارد لب

شکر ایزد کند به روز و به شب

خرم و شادمان همی باشد

سیم و زر در جهان همی پاشد

هر زمان تازه بزمی آراید

به نشاط و سماع بگراید

باره را شاهوار بنشیند

خرم آن کس که روی او بیند

پیش او کدخدای سهم مکین

کش همه راستی کند تلقین

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵ - مدح خواجه ابونصر

خواجه بونصر پارسی که جهان

هیچ همتا نداردش ز مهان

آن دبیری که تا قلم برداشت

همه بر صحن درج سحر نگاشت

و آن سواری که تا سوار شدست

زو دل کفر بی قرار شدست

شاه را بوده نایب کاری

کرده شغل سپاهسالاری

سرکشان را نموده در پیکار

که چگونه کنند مردان کار

هر سخن کو بگوید از هر در

چون گهر بایدش نشاند به زر

مجلس شاه را چنان باشد

که بدن را لطیف جان باشد

چون ز می دلش مست و خرم شد

جد و هزلش تمام در هم شد

طیبتی طرفه در میان افکند

ثلث شهنامه در زبان افکند

ساتگینی گرفت و پس برخاست

دولت شه ز پاک یزدان خواست

مرکز حشمت و سیادت باد

دولتش هر زمان زیادت باد

سر همت بلند باد بدو

شادمان شاه شیرزاد بدو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳ - توصیف اسب

مرکبش فعل برق و صرصر پای

وهم گردد سبک چو خاست ز جای

سنگ در زیر سم او گرداست

رخش خیز است و دلدل آورد است

در نوردد زمین همی بتگی

اینت محکم پیی و سخت رگی

باز چون نعره بر سوار زند

خاک در چشم روزگار کند

شه به تیرش چون برانگیزد

از که و دشت لرزه برخیزد

آن خداوند کونبست کمر

لحظه ای جز به بندگی پدر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶ - مدح امیر بهمن

باز کس چون امیر بهمن نیست

آن کش از خلق هیچ دشمن نیست

مایه دانش و خردمندی است

وصل نیکی و نیک پیوندی است

محتشم زاد و محتشم دوده ست

به همه وقت محترم بوده ست

سخت معروف و نیک منظورست

راست گویی که پاره نورست

بیشتر لفظ خرمی گوید

دل از آن خرمی همی جوید

رسم مجلس چو او نداند کس

در لطافت بدو نماند کس

چو مر او را عدو به پیش آید

گذرد راه را بیاراید

آن سواری کند نشسته بران

که نکرده ست رستم دستان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷ - مدح ابوالفضایل

بوالفضایل که سیدیست اصیل

زهره شیر دارد و تن پیل

کارها دیده بزمها خورده

کامها رانده رزمها کرده

فخر گردان و تاج را دانست

زو دل شاه سخت شادانست

شاه را طبع در نشاط آرد

می که با او خورند بگوارد

چشم بد دور صورتی دارد

که شجاعت ازو همی بارد

بزم را چون پگاه برخیزد

عشرتی از میان برانگیزد

ساغر بوالفضایلی بر کف

برود چون مبارزان بر صف

دوستگانی دهد ندیمان را

بر فروزد دل کریمان را

مست گردد چو پیل با یک و پنج

نقل سازد ز نارسیده ترنج

عیب او نیز یاد خواهم کرد

دل خصمانش شاد خواهم کرد

کس نباشد قمار دوست چو او

ز آن همه طایفه هموست همو

خواهد از شاه تا قمار کند

ببرد سیم و در کنار کند

چون حریفان به جمله گرد آیند

سیم ریزند و کیسه بگشایند

نا زده زخم خرمراد او را

بکند صد هزار گونه دعا

باز چون ماند سیم کم شمرد

دست چون بر زد از میان ببرد

چون برد آستین کند پر سیم

ندهد هیچ بورک اینت غنیم

بستهد چون نماند بر خیزد

با حریفان به جمله بستیزد

چون موکل شود بدو فراش

عشوه ها سازد و دهد کرناش

راست گویم ظریف جانوریست

از لطافت به راستی جگریست

چه عجب گر زنانش فتنه شوند

از پس او به شهرها بروند

هیچ زن را به لطف ننوازد

تا همه خانه اش نپردازد

سغبه گردند و دوست گیرندش

جامه و سیم و زر پذیرندش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:06 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸ - مدح امیر ماهو

ماهو آن سید ستوده خصال

باشد آهسته طبع در همه حال

مایه دانش است پنداری

هست مستی او چو هشیاری

ذات دانا و طبع برنا نیست

مثل او هیچ تیز و دانا نیست

در همه کارها کند انجاح

نبود مثل او به هزل و مزاح

شه چو از حال او خبر دارد

هر زمانش عزیز تر دارد

بنهد بد سگال را گردن

گر چه خو دارد او فرو خوردن

می کند نرم نرم کوشش خویش

می کند آشکاره جوشش خویش

دلش ار گه گهی گران گردد

در سر او همیشه آن گردد

که بود جاهش از دگر کس بیش

داردش شه عزیز و خاصه خویش

برتر از دست خود نخواهد کس

عیب او این توان نهادن و بس

از همه چیز جاه دارد دوست

این ز اصل بزرگ و همت اوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:06 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹ - مدح امیر کیکاوس

در برابر امیر کیکاوس

خوب و رنگین نشسته چون طاوس

مایه عشرتست و کان طرب

نکند جز نشاط و عیش طلب

پیل زوری که چون کند کشتی

پیل را زور او دهد پشتی

شیر زخمی که چون برانگیزد

شیر بیشه ازو بپرهیزد

با چنین قوت و چنین مردی

هست با همت و جوانمردی

نیست خالی ز جنس جنس علوم

خبری دارد او ز شعر و نجوم

نیست عیبش چو آنکه بی سیم است

همه امیدش از پدر بیم است

چون شود تنگدست و درماند

روی صلح از پدر بگرداند

یله گردد شهر و گیرد راه

سوی دهقان کشد سپه ناگاه

گوید از عجز بر ضیاع پدر

اندر آید به گرد آن یک سر

منزل او به نو نهاله کند

تا مگر نان از آن نواله کند

آنگه آید به دیه کل هری

شاید ار نام خوک او نبری

گر همه یک دو من کرنج دهند

وآنقدر نیز هم برنج دهند

از پس آنکه مرد بگراید

کر و فری عظیم بنماید

این همه پر دلی به کار آرد

تیغ بر خاک خشک بگذارد

آرد گیلانش از براش بود

در همه یک دو مشت ماش بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:06 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰ - مدح شاهینی

باز شاهینی نکو دیدار

بزم را کرد همچو باغ بهار

شاهش افزوده از شرف جاهی

شادمانه نشسته چون ماهی

ره به سوی نشاط بر بردار

سنگی از هر که هست برخوردار

نه طلا بن بود نه حازه بود

هر زمان زو بساط تازه بود

در طرب همچو گل همی خندد

هر چه او گفت شاه بپسندد

از لطافت قرین جانست او

پاک چون آب آسمانست او

گر چه او را به سالها زین پیش

هوسی کرده بود در سر خویش

هر دو حالی شراب خوردندی

مست گشته نشاط کردندی

پیش از این هیچ کار دیگر بود

که شبی مست پیش او بغنود

دست بر ناف او نهاد بر مهر

بر برش بوسه داد و داد به مهر

ور کنون طیبتی کند گه گه

نیست او را سخن معاذالله

از حکایات آن امیر گزین

نتوان هیچ چیز گفت جز این

حال مردانگیش معلوم است

کآهن او را به دست چون موم است

او نه زین پر دلان اکنونست

که به مردی ز رستم افزونست

چون نهد دست زور میل به میل

نهد انگشت بر میانه کیل

خیزد از جای خویش و هوی کشد

گرنه او را بدید عوی کشد

حمله آرد چو شیر بگرازد

میل خونین ز کف بیندازد

او ز برگ کلم گذاره کند

شلغم پخته را دو پاره کند

آخر او برکشد به مردی سر

نکند کس زیان به مردی بر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:06 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۲ - مدح حسین طبیب

مشفق عمرها حسین طبیب

در همه فعلها بدیع و غریب

آنکه در علم طب کند افسوس

بر حکیم بزرگ جالینوس

جد او اصل نیکنامی هاست

هزل او اصل شادکامی هاست

پس به رسمست و نیک شایسته

شاه را بنده ایست بایسته

تندرستی چو در دهان دارد

شه بر او اعتماد جان دارد

نکته گوید بسی چو بازد نرد

اینت زیبا و اینت خوشدل مرد

سیکی هفت و هشت چون بخورد

دست زی عشرت و نشاط برد

اندر آید برنج و بقره بقو

راست گویی که هست جنس لقو

زود یک پای چست بردارد

راه آیم روم به پیش آرد

در همه حال آشکار و نهان

علم ابدان شناسد و ادیان

خوش ندیمی ست راست باید گفت

همه علمست آشکار و نهفت

عادت او دروغ و بهتان نیست

به گه هزل و جد گران جان نیست

گاه و بیگاه چون طبیب شهست

ظاهر و باطنش حبیب شهست

پای غوری که او تواند کوفت

خرس هرگز چو او نداند کوفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:07 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳ - در حق خویش گوید

من که مسعود سعد سلمانم

کمتر و پستر از ندیمانم

شاه بی موجبی عزیزم کرد

وز همه بندگان پدید آورد

جای من پیش خویشتن فرمود

تا مکان و محل من بفزود

دان که من کس نیم گدایی ام

سست عقل و ضعیف رایی ام

ابلهی ناخوشی گرانی ام

همه ساله چو ناتوانی ام

گه سر از رنج دست می مالم

گه ز درد شکم همی نالم

پیش ساقی همی کنم زاری

تا بکم دادنم کند یاری

از من خام قلتبان گران

خدمتی بایدش به رسم خران

که به حالی بهانه ای جویم

حسب حالی ترانه ای گویم

چه کند این چنین ندیم برش

که ز دیدار او نگردد کش

لاجرم چون چنین گران جانم

ناخوش و ناترنگ و نادانم

رفتم اینک به سوی چالندر

تا کی آیم به شهر بار دگر

رنج بر خویشتن کنم کوتاه

تا ببینم رفیع مجلس شاه

مجلسی باشد آنکه خلد برین

گویی آید ز آسمان به زمین

مطربانی چو باربد زیبا

چنگ و بربط چغانه و عنقا

ارغنون با سماعشان ناخوش

ندما از لقای این شه کش

تا جهان را همی بود بنیاد

باد بر تخت شادمانی شاد

مسند و ملک و حشمت اندر وی

از همه نوع نعمت اندر وی

باده های لطیف نوشگوار

رودهایی به لحن موسیقار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:07 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۱ - مدح ابوالقاسم دبیر

باز ابوالقاسم آن خیاره دبیر

کودکست و به رأی و دانش پیر

کلک او بر رقم که پیوندد

هر دبیری که دید بپسندد

تازی و پارسی نکو داند

هر چه راند همه نکو راند

گر ز طیبت درو گشادگی است

چه شد آنجا بزرگ زادگی است

هیچ عیب دگر جز آتش نیست

که تن سنگی گرانش نیست

ار ضعیف ار قوی دهند شراب

طبع بی تاب او ندارد تاب

چون کند پر کم و ندارد جای

طشت سازد ز آستین قبای

منتظر ایستاده ده فراش

تا چگونه رود حدیث هراش

هر چه خورده بود براندازد

معده پر شده بپردازد

آنچنانش برندمست و خجل

که نشاطش فرو مرد در دل

پس بشستن قبا دهد ناچار

نرسد چند گه به خدمت بار

چون بدانند علت تأخیر

اینک آید خیانت و تقصیر

زود بینی که از حوالت شاه

سوی هر دستگاه یابد راه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:07 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵ - صفت عثمان خواننده

باز عثمان عندلیب آواز

کرده از قول جادویی آغاز

دست زد چون به خفچه ایقاع

بگذراند ز اوج چرخ سماع

بانگ ناگه چو بر سرود زند

آتش اندر دماغ عود زند

خواجه ناگه چو در سماع آید

عشرت و خرمی بیفزاید

ساتگینی بزرگتر خواهد

زو سرود و سماع درخواهد

خواهد از وی زمان زمان بازی

گاهگاهش کند هم آوازی

گر نبودی گریز پای و دنس

بزم ها را چو او نبودی کس

مطربان را به هم بر آغالد

از میانه سبک برون کالد

تا کند گنده ای درشت به کف

راست با هره ای چو چنبر دف

تا بخسبد به کنجی اندر مست

با یکی قحبه کلنده کست

هرگز آن شوخ دیده بی شرم

زلت خادمان نگردد نرم

آن کسانی که دشمن اویند

بیهده چیزکی نمی گویند

آنچه گویند من چرا گویم

عیب آن بی هنر چرا جویم

او نبوده ست کودک نیکو

خوش نبوده ست لحن و نغمت او

به سرای کجک نرفته است او

مست هرگز به شب نخفته است او

گرد بازار و کوی گم گشتست

به سر مرغزار بگذشته ست

من سخن گر همی نگردانم

وز طریقی دگر همی رانم

حلقه گوش او همی گوید

که زبان زین سخن چه می جوید

یک اشارت کفایتست او را

بنده را درخورست زخم عصا

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:07 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها