شمارهٔ ۶۵ - در ستایش امیر ابونصر فارسی
هر چیز که گیتی بدان بنازد
از عدل تو دین سرفراز گردد
وز جاه تو ملک افتخار دارد
نه ابر چو دست تو جود ورزد
چون طبع فلک نور و نار دارد
این عزم تو بادی که در متانت
وی حزم تو کوهی که روز دشمن
چون باد بزان پر غبار دارد
ترسم که ازین وصف عار دارد
کز فخر و شرف پود و تار دارد
شاخیست که صدگونه بار دارد
کانگشت تو را هم سوار دارد
گرینده چو ابرست و درج ها را
نسبت به زریر و به قار دارد
این را ز جزالت قلاده بندد
در سحر نگر تا چه کار دارد
چون چرخ دو صد مرغزار دارد
پیکار و حذر پنجه های شیران
روی دلم از اشک و خون دیده
دارد دل من غم ز غم چه پرسی
زان پرس که یک غمگسار دارد
این دوخته گاهم چو باز خواهد
وان کوفته گاهم چو مار دارد
هر شعبده کاین روزگار دارد
چون خضر و سکندر مرا همیدون
آسیمه سر و رنجه دل تنم را
آن زهره بود چرخ را که در غم
واندل که ز خون مدحت تو سازد
شاید که غم او را فگار دارد
آن کس که چو تو حق گزار دارد
از سیل کجا ترسد آن کسی کو
من مدح تو را بس عزیز دارم
نزدیک تو شعرم چه قیمت آرد
زیرا که زبان ذوالفقار دارد
نی یار نخوانمش در این مدح
تا از گل و گوهر نژاد گلبن
از کنیت و نام تو بار دارد
هر کس که چو تو نامجوی باشد
جایی که مرا از بلا و محنت
ناخورده می شادی از چه معنی
این پیر دو تا گشته چرخ مسعود
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 1:21 PM
تشکرات از این پست